وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

حاکمی که محکوم قانون بود

رهروان ولایت

آن بزرگوار که پس از سال‌ها مجاهدت در تبلیغ رسالت الهی خود، موفّق شده بود تا به هدف مهم خود یعنی تشکیل حکومت اسلامی، دست یابد حتّی یک لحظه هم حکومت را مانند طعمه‌ای برای خود و اطرافیانش فرض نکرد. همین روحیه بود که سبب شد تا حتّی اندکی تغییری هم پس از قدرت، در زندگی ایشان مشاهد نشود.

وبگاه "رهروان ولایت" نوشت:

بیشتر بخوانید

با پای خود به آغوش دشمن نرویم

رهروان ولایت

رسانه‌ای شدن عکس و فیلم ملاقات‌های مکرّر «کری و ظریف» همان آرزویی بود که آمریکایی‌ها سال‌ها انتظارش را می‌کشیدند، بهره‌برداری و سوءاستفاده‌ی وسیعی نیز از همین دیدارهای به ظاهر ساده انجام دادند که مفهومش این است: ایران، از مواضع خود، کوتاه آمده و به مذاکره‌ی مستقیم با آمریکا مجبور شده است.

وبگاه "رهروان ولایت" نوشت:

بیشتر بخوانید

این «خط» همان «خط» است

رهروان ولایت

جریان خبیث صهیونیستی-استکباریِ حاکم بر مراکز ثروت و قدرت در دنیا، پس از آن‌که از نابود کردن و محو کردن اصل اسلام، مأیوس شدند شیوه و استراتژی جدیدی را در پیش گرفتند تا بتوانند با ایجاد انحراف در اسلام اصیل، اسلامی را به دنیا معرّفی کنند که سرشار از خشونت و جهالت و نسبت به مقدّسات اسلامی، بی‌غیرت است.

وبگاه "رهروان ولایت" نوشت:

بیشتر بخوانید

«آزادی بیان»؛ دروغی برای عقده‌گشایی

رهروان ولایت

دشمن نابکار و ناجوانمرد، وقتی از طریق منطقی و استدلالی، توان مواجهه با اسلام عزیز را از دست داده، چاره را در همین قداست‌زدایی‌ها و حرمت‌شکنی‌ها می‌بیند و به خیال خود، قصد دارد تا ذهن مسلمانان و آزادی‌خواهان دنیا را نسبت به وجود قدسی و ملکوتی پیامبر اعظم (صلّی‌الله‌علیه‌وآله) مشوّش کند.

وبگاه "رهروان ولایت" نوشت:

بیشتر بخوانید

آخرین سرباز

در سرزمینی دور و سر سبز , در دیاری کهن و پر از رمز و راز , استاد فرزانه و خردمندی میزیست که دشمنان فراوانی داشت و هر یک از آنها جهت دستیابی بر مقاصد شوم و پلید خود که همانا دست یافتن بر علوم جنگها تن به تن بود از هیچ عمل پستی فرو گذار نبودند .استاد روشن بین با درایت خاصی و منحصر به فردی هر یک از توطئه های دشمنان را با ظرافت بی نظیری خنثی می نمود , در این بین شاگردان بی خرد و بلند پرواز و کوته بین استاد به واسطه طمع و حرص بیش از حد هر لحظه بیش از پیش بر مشکلات استاد می افزودند و استاد تنها مانده بود با سیل حوادث . بسیاری از رهروان پس از گذشت چندین سال گمان میکردند که تمامی مراحل آموزش را پشت سر گمارده و حال وقت آنست تا خنجر زهر آلود را بر پیکر استاد وارد سازند و این چنین بصورت پنهانی معبد را ترک کرده و جهت دست یافتن بر آمال بی پایه و اساس خود به خیل دشمنان استاد پیوستند . آنان به سو استفاده از آنچه که فرا گرفته بودند پرداخته و سوگند وفاداری به عدالت و استاد و یاری به مستمندان را فراموش کردند . در یکی از روزهای زمستان گروهی از دشمنان جهت نابودی استاد به معبد یورش آوردند و در حیاط بزرگ معبد با استاد و چند شاگرد سر سپرده کم سن و سال روبرو شدند. استاد در انتظار آنان بود و فرمانده شورشیان با ریشخند تمسخر آمیزی به او نگریست و چنین گفت :تمامی سربازان تو این نوزادان هستند ؟ با این سربازان میخواهی با من بجنگی ؟ و سپس خنده در میان شورشیان طنین انداخت و استاد همچنان به متانت و آرامش خاصی حرکات و رفتار دشمنان را موشکافانه و محتاطانه زیر نظر داشت  به یک باره حمله بی امانی توسط دشمن صورت پذیرفت و پیکار خونینی به همراه چکاچک شمشیرها تا دور دستها طنین انداخته و آوایش به گوش میرسید . استاد خود را به خطر انداخت و این چنین رهروان خردسالی را که باقی مانده بودند ,  را از محوطه معبد دور ساخت  , او با زخمهای عمیقی که برداشته بود به حملات دشمنان و خائنین پاسخهای دندان شکنی میداد .  در یک لحظه که دشمن نیز از خستگی مفرط مکث نموده  و به استاد مینگریستند که هنوز بر روی پاهایش ایستاده است , زمان نبرد بیش از حد طولانی شده و آنان گمان میکردند که در کوتاهترین زمان ممکن او را نابود ساخته و معبدش را متصرف میشوند . خائنین نیز طی سالهای گذشته چنین شیوه نبردی را از استاد ندیده بودند . ردای استاد از زخمهایش به رنگ سرخ در آمده بود و اشک ریزان بر پیکر رهروان خردسالش مینگریست , فرمانده دشمن با خنده رعد آسایی از او خواست که تسلیم شود و چنین گفت : تو دیگر تنها مانده ای و رمقی برایت باقی نمانده و دیگر هیچ سرباز فداکاری نداری , تسلیم شو .

 

استاد در پاسخ چنین گفت :

 

ای نادان , فرمانده وقتی سربازی نداشته باشد , خود بعنوان آخرین سرباز تا آخرین نفس و قطره خونش میجنگد و هرگز تسلیم دشمن زبون نمیشود .

 

سپس  حالت عجیبی  سرا پای جسم و روح استاد را در برگرفت و چنان نبرد بی امانی آغاز گردید که متجاوزین یکی پس از دیگری هم آغوش  زمین گردید . پس از گذشت مدتی , تنها استاد مانده بود و فرمانده دشمنان . آن دو چشم در چشم هم دوخته و هر یک کوچکترین حرکت دیگری را زیر نظر داشت . فرمانده دشمنان با نعره ای رعدآسا با شمشیر برهنه اش به طرف استاد یورش برد و استاد حمله او را دفع و چنان ضربه مهلکی بر پیکر او وارد ساخت که در دم جان سپرد . استاد رو به آسمان نمود و چنین فرمود :  با توکل بر پروردگار بی همتا بر دشمن زبون چیره گشتم و سپس سجده شکر به جا آورد .و...  استاد در میان رهروانش چنین گفت این داستان آخرین سرباز بود .