وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

واژه‌های کوردی در شاهنامه‌ی فردوسی

"واژه‌های کوردی در شاهنامه‌ی فردوسی"

(این مقاله‌ ‌ به‌ نظرم برای دوستداران زبان کهن کوردی و حتی استادان زبان پارسی بسیار جالب است و بدون تعصب می‌گویم نشان از غنا و اصالت زبان کوردی به‌ عنوان یکی ازشاخه‌های زبانهای هند واروپایی و زبانهای کهن فلات ایران می‌دهد،ای کاش اکثر استادان بزرگ زبان و ادبیات پارسی بدون تعصب در مورد زبان کوردی قضاوت می‌کردند و اعتراف به‌ اصالت و غنای این زبان می‌‌کردند و یک گوشه‌ی چشمی هم به‌ این زبان مظلوم می‌داشتند.

 اصل این مقاله‌ که‌ در سایت سارال خبر‌ وجود دارد،‌ متاسفانه‌ مشحون از اغلاط املایی و نگارشی بود که‌ توسط خودم بررسی و ویرایش نگارشی و املایی شده‌ است.(من نمی‌دانم این دوستی که‌ خودشان را دکتر فرهاد عزتی زاده‌ شناسانده‌اند و نشانی اینترنتی  و حتی ایمیل خودشان را هم ذکر نکرده‌اند و‌ این مطلب را نوشته‌ و البته‌ زحمت هم کشیده،‌و نشان از سطح بالای آگاهی و سواد و دلسوزی ایشان دارد، چرا بدون ویرایش آنرا منتشر کرده‌ است،چون کسی که‌ به‌ بررسی کلمات کوردی شاهنامه‌ می‌پردازد حداقل خودش هم باید کمی سواد نوشتن و خواندن کوردی را هم می‌داشت.)ای کاش دوستانی که‌ مقاله‌ و مطلبی را چه‌ به‌ کوردی و چه‌ به‌ پارسی در اینترنت می‌گذارند در مورد املا و نگارش و زبان آن حساسیت به‌ خرج دهند تا این کار رسم شود و دیگران نیز به‌ خود اجازه‌ ندهند مطلبی را همینطور الکی و بدون بررسی اغلاط آن در وب قرار دهند.ما باید هر کداممان بسان پلیس زبان خود باشیم.همچنین کسانی نیز که‌ مطلبی را از سایتی می‌گیرند و در وب‌سایت خود قرار می‌دهند ابتدا منبع آنرا ذکر کرده‌ و سپس حتما به‌ بررسی اغلاط املایی و نگارشی آن بپردازند و تمنا دارم فقط کپی پست نکنند).( لطیف سلطانی)  

در جای جای شاهنامه این نامه‌ی باستان به کلماتی بر می خوریم که در لهجه‌های گوناگون زبان کوردی به ‌صورت هم‌اکنون نیز روزمره از آنها استفاده می گردد.این کلمات در ادب وزبان کوردی کاربرد دارند وبه گمانم از زبان کوردی به دیگر زبانهای مهاجرپذیر راه یافته اند .برخود بایسته دانستم که این لغات را به دوستداران زبان کوردی ارائه نمایم . می نگارم و می گویم که چنین کلماتی در شاهنامه وجود دارد و وجود اسامی و پهوانان و دیوهای متعدد در شاهنامه‌ی کوردی(الماس خان کنوله‌یی) و نبود آنان در شاهنامه‌ای که به فارسی نوشته شده است ما را به تامل وا می دارد .

پهلوانانی چون رستم یک دست و یاران وفاداری چون زرعلی و گلیم گوش و نبود این نامها در شاهنامه‌ی فردوسی عرصه ای است که نیاز به کار و پژوهش ژرف تری دارد.

ریش: در زبان کوردی، ریش به معنی زخم است و همچنین مویی که بر چهره می روید .در کوردی ریش یک معنی استعاری نیز دارد و آن (دل ریش) مجازا به معنی آزرده و ناراحت می‌باشد.

 کسی کو خرد را ندارد به پیش// دلش گردد از کرده‌ی خویش ریش.

 گند: با ضم حرف (گ)(گوند) درزبان کوردی به معنی ده و روستا می باشد:

 سپاهی دد ودام و مرغ وپری// سپه دار با کین وگندآوری.

 گندآور به معنی پهلوان و دلیر به کار رفته و معنی آن سالارگند و سرگروه است .کلماتی همچون گندی‌شاپور که بعدها در اثر استیلای زبان عربی به جندی‌شاپور تبدیل می گردد ، بی ارتباط با این کلمه نمی باشد.همال در کوردی (ها‌وماڵ ) تلفظ می گردد:

 کشیدش سراپای،یکسر دوال// سپهبد برید آن سر ناهمال.

 همال در کوردی (ها‌وماڵ) تلفظ می‌گردد. (مردن باشتره‌ له هاوماڵ که‌می )که معنی آن چنین است که انسان در تلاش و کوشش باشد تا بتواند پیشرفت کند و از همال خویش عقب نماند.یا(مه‌گه‌ر من هاوماڵ(همسن) تۆم)

 دفتر، این کلمه در آیین کهن یارسان(آیین باستانی کوردها) به کتاب مذهبی آنان اطلاق می گردد.کلمه‌ی دفتر به کرات در شاهنامه تکرار شده است و استاد میرجلالدین کزازی نوشته اند که دفتر از کلمه دیفترا (diphtra)گرفته شده است واین کلمه در یونانی به معنی پوستی است که بر آن می‌نگاشته‌اند.

 کنون رزم کاموس پیش آوریم// زدفتر به گفتار خویش آوریم.

 شارسان این کلمه به کرات در شاهنامه استفاده شده است  و در کوردی نیز کاربرد دارد و به معنی شهر و شهرهای بزرگ می باشد و شارستانییه‌ت به معنی مدنیت و تمدن می باشد.

   پسوئیان نام یکی از گروهها و لایه‌گان اجتماعی چهارگانه‌ی دوران جمشید است که به کشاورزان و دامپروران اطلاق می گردید. این کلمه به‌ صورت په‌ز اکنون در کوردی به معنی گوسپند(گوسفند) است.

 برز در پارسی با ضم حرف (ب) تلفظ می گردد و در کوردی (به‌رز) خوانده می شود(با فتح ب) وبه معنی بلند ومرتفع می باشد و برای بلندی قد وارتفاع کوهها وآدمها و ... بکار می رود.
 
به بالا شود یکی سرو برز// به گردن برآرد زپولاد گرز.

 پاره، هم اکنون نیز به معنی پول و واسطه داد وستد در کوردی(کوردستان عراق) بکار می‌رود .در شاهنامه مادر فریدون به صاحب گاوی که فریدو ن از شیر آن تغذیه می نماید چنین می گوید :

 وگر پاره خواهی، روانم تراست// گروگان کنم جان بدان کت هواست

 نوند در کردی به معنی (نوون )یعنی گوساله یکساله می باشد ودرشاهنامه چنین است :

 بیاورد فرزند را چون نوند //چو خرم ژیان، سوی کوه بلند و همچنین:

 بیاورد ضحاک را چون نوند// به کوه دماوند و کردش به بند

 در زبان کوردی (نوون) به معنی گاونر جوان کاربرد دارد و ممکن است ضحاک از لحاظ توانمندی به آن توصیف شده باشد .اما در گذشته در ایران بزرگ گاو مورد احترام بوده و این توصیف خالی از اشکال نمی باشد.دایه،  به معنی مادر در کوردی رواج دارد وبه معنی کسی بکار می رود که نوزادی را شیر داده باشد. در داستان حماسی کاوه و فریدون و ضحاک ، گاوی را که در مرغزار فریدون از شیرش تغذیه نموده و می بالد،دایه‌ی اوست :

بیامد،بکشت آن گرانمایه را // چنان بی زبان مهربان دایه را.

 اروندرود، اکنون این رود در کوردی (ئه‌ڵوه‌ن) تلفظ می گردد.

 ناو، در کوردی به معنی داخل هرچیزی است(نێو) و (ناوده‌روه‌ن ) یعنی( میان دربند)و همچنین (نا) چوبی است که از تنه تراشیده‌ی درختان تهیه می گردد و میان آن را عمق دار می تراشند و به جای آبخور گوسپندان از آن بهره می جویند و همچنین اگر این وسیله‌ی چوبی از دو طرف دسته دار باشد به عنوان وسیله‌ی حمل کاهگل از آن استفاده می شود و آن را (ناوه) می گویند .اکنون کلمات ناو وهمچنین ناوی و ... از این کلمه‌ی کوردی بر گرفته شده است .

 سرسرکشان اندر آمد به خواب// ز ناویدن بادپایان در آب

 یا: زبالا چو پی بر زمین بر نهاد// بیامد فریدون به کردار باد در زبان کوردی (پا و پێڵه‌)به معنی پا و پای افزار است و در محاوره و نوشتار کاربرد دارد.ویر در کوردی هه‌ورامی به معنی فهم و دانش و حافظه است:

 گزیدند پس موبدی تیز ویر //سخنگوی و بینادل و یادگیر

 و یا: نه گهواره دیدم،نه پستان،نه شیر// نه از هیچ خوشی مرا بود ویر.

 تم (با فتح ت)به معنی (مه) و این کلمه در شاهنامه در کلمه (تمیشه) و احتمالا به معنی بیشه‌ی تاریک و مه‌آلود می باشد .

 سلم و تور هر دو از فرزندان  فریدون هستند و از لحاظ معنی و مفهوم در کوردی آنان را مورد بررسی قرار می دهیم :سلَم با کسر حرف  س  به معنی پیش نرفتن اسب در مکان ناشناخته است و اسب از ورود به آن مکان هراس دارد .این خصلت تا حدودی با ویژگیهای سلم همخوان است .تور نیز از فرزندان فریدون است و هردو در قتل ایرج سهیم می باشند و در کوردی به اسب یا استر رام ناشده، تۆر می گویند . به گمانم کلماتی چون تۆریان و تارانن از این کلمه بر گرفته شده اند.
 
فریدون در تقسیم بندی و بخش جهان بین پسرانش ، سرزمین توران را به تور می دهد . یعنی این نام بر گرفته از نام تور فرزند فریدون نمی باشد . در جغرافیای کنونی توران زمین فرارود است و با چین هم مرز می باشد .علاوه بر توران زمین فریدون چین را هم به او می دهد . در زبان کوردی ، پسرانی که نام تورج دارند و همچنین دخترانی که نام توران دارند ، در حالت تغییر اسم ، چه از باب نکوداشت و چه از باب خوارداشت ، توورگ نامیده می شوند و شاید پنداشت که کلمه‌ی تورک تغییر یافته (توورگ) باشد . 

 کۆز جایگاهی است دایره مانند و گرد که با شاخه های درختان محصور می گردد و بره ها و بزغاله ها را در آن نگه می دارند . این جایگاه در داخل و یا در خارج سیاه چادر است . این کلمه در کوزه نیز وجود دارد و همچنین کوردان جنوب علف چشمه را  کوَز   می نامند .

 سپهری که پشت مرا کرد کوز// نشد پست،گردان بجای است نوز.

 بر (به‌ر) در کوردی به معنی دانه و تخم و ثمره‌، همچنین کره ای است که بعد از مشک زنی فراهم می گردد(به‌رمه‌شکه‌) .

یکی داستان گویم،ار بشنوید// همان بر که کارید خود بدروید

 چاشت در کوردی هرگونه وعده ی غذایی غیر از شام و نهار و صبحانه ، چاشت می باشد . (چێشت) همان چیز است و کلماتی چون ( چێشت) و ( چه‌شتن) از یک خانواده هستند.تو گر چاشت را دست یازی به جام// وگرنه خورند،ای پسر! بر تو شام.

 شعر بالا گفتاری است از فریدون که به ایرج می گوید و برادرانش را به او از نظر ناراستی و کژ رفتاری معرفی می نماید.

 سوور، سوور در کردی (سوور ) تلفظ می گردد و به معنی شادی و پایکوبی و عروسی(سوورانه‌) می باشد.

 بدو گفت شاه ای خردمند پور!// برادر همه رزم جوید ، تو سور

 به داغی جگرشان کنی آژده //که بخشایش آرد بر ایشان دده

 آژ در کوردی کلهری به معنی دوختن است . اما دوخت درشت و با فاصله ، مثلا دوختی که به وسیله‌ی جوالدوز صورت بگیرد .به همین مناسبت می توان معادل خیاط را ( آژده‌ر ) گذاشت .

 

بروی در کوردی (برۆ) به معنی ابرو است و در شعر فردوسی نیز چنین است :

 همه دل پراز کین و پرچین بروی// بجز جنگشان نیست چیز آرزوی

میان بسته دارید و بیدار بید// همه در پناه جهاندار بید

 (بوید) در زبان کوردی جنوب به معنی بودن است و در کردی لکی ولری همان( بید) تلفظ می گردد.

کاکوی در کوردی ( کاکه)و (کاکا) به معنی پدر یا برادر بزرگ یا آقا است.در شاهنامه نام پهلوانی دیو مانند است که از ( گنگ دژهوخت  به کمک سلم آمده و به دست منوچهر شاه کشته می شود. در شاهنامه کاکوی نبیره‌ی ضحاک می باشد .

 چرمه یا(چه‌رموو ) در کوردی به معنی سپید است ..مثلا خر چرموو یا اسب چرموو !

پر از خشم و پر کینه ، سالار نو// نشست از بر چرمه‌ی تیزرو

 کنام در کردی(کونا) به معنی سوراخ و همچنین جا و مکان جانوران وحشی در شکاف سنگها و در تنه‌ی درختان است :

 ببردش دمان تا به البرز کوه// که بودش بر آنجا کنام و گروه

یا:دریغ است ایران که‌ ویران شود// کنام پلنگان و شیران شود.

 دیزه

چماننده‌ی دیزه‌ هنگام گرد// چراننده‌ی کرکس،اندر نبرد.

 در کوردی (چه‌مانن) به معنی خم کردن است  چه‌میان  یعنی خم کردن مثل اینکه .در شعر فردوسین به معنی به حرکت در آمدن است.
 
در کوردی دێزوو اسب یا الاغ به رنگ خاکستری و تیره‌ می باشد .در ادبیات کوردی به افراد شوم و نامیمون گویند.

 که‌فتن در کوردی به معنی افتادن است و در شاهنامه نیز به همین معنی می باشد .

 بیامد به تیمار گریان بخفت// همی پوست بر تنش گفتی بکفت.

 خه‌فت در کوردی نیز به معنی خوابیدن است .

 لچ در کوردی به معنی لب است .

خروشان ز کابل همی رفت زال //فروهشته لفچ و برآورده یال.

 لفچ همان لچ یا لب در کوردی می باشد .

 روارو در کردی (ره‌و) به معنی فرار کردن است و از جایی گریختن به صورت دسته جمعی.البته رمه اسبان را نیز (ره‌و) می گویند .

 روارو برآمد ز در گاه سام// مه بانوان خواندنش به نام.

 در اینجا لازم می دانم به موضوعی اشاره نمایم : داستان تنبور نوازی رستم در خوان چهارم و اینکه تنبور ساز کوردان و ساز پیروان آیین کهن یارسان است .

 ده‌شته‌وان به معنی دشتبان و نگهبان می باشد .

 چودرسبزه دید اسب را دشتوان// گشاده زبان شد سوی وی دوان

 تاو

 ترا با چنین پهلوان تاو نیست// اگر رام گردد ، به‌ از ساو نیست.

 تاو به معنی مقاومت و ایستادگی است و هم اکنون در کوردی کاربرد دارد و همچنین به‌ معنی دما وحرارت نیز بکار می‌رود(تاوسان- پڕتاو- خوه‌ره‌که‌ تاوی نییه)‌ .

نخچیر

 به‌ نخچیر شد شهریار جوان// ابا نامور رستم داستان

 که‌ ( نه‌چیر ) در کوردی به‌ معنی شکار و شکار کردن است.
 
کوس

 دریده‌ درفش و نگون کرده‌ کوس// رخ زندگان تیره چون آبنوس

 نه‌ کوس و نه‌ لشکر،نه‌ بار و بنه// همه میسره خسته و میمنه

 اکنون کلمه‌ی ( کۆس- کۆست) در کوردی کاربرد دارد : کۆسم که‌فتن، در مراسم ها و عزاداری توسط زنان و مویه‌ خوانان این کلمه‌ فراوان تکرار میگردد . این وسیله‌ که‌ نقاره‌ی بزرگی است و جنگاوران را به‌ نبرد فرا می خواند و افتادن آن از دست فرماندهان جنگ به‌ معنی شکست و عقب نشینی بوده است.

 لاو

 به‌ لاوان مرا دیده‌ای روز جنگ// به‌ آورد، با تیغ هندی به‌ چنگ

 لاو در کردی کلهری به‌ معنی سیل است . به‌ پیروی از این کلمه‌ ، کلماتی مثل( لاو که‌ن ) یعنی جایی که‌ لاو آنرا کنده است و (لاو مالک) یعنی چیزی که‌ لاو آنرا با خود آورده‌است ، کاربرد دارد.
 
دیده‌ در کوردی به‌ معنی چشم است.  دیده‌که‌م

 بدین مژده‌ گر دیده‌ خواهی، تراست// که‌ این مژده‌ آرایش جان ماست

 آغال

 تو لشکر برآغال بر لشکرش// از انبوه‌ ما خیره‌ گردد سرش

در کوردی کلهری ( ئاخڵ ) به معنی  آغل  است و کلماتی چون ( ئاخڵه ) به‌ معنی حلقه‌ی سیاه زیر چشم ویا حلقه‌ی دور ماه کاربرد  دارد .

 تژاو پهلوانی تورانی و داماد افراسیاب است . افراسیاب تاج خودرا به‌ هدیه به‌ او داده‌ است و به معنی ( تێژاو )آبی که‌ باقدرت سرازیراست(تاڤگه‌) در زبان کوردی است .


              نویسنده: دکتر فرهاد عزتی زاده

                 منبع: سایت سارل خبر

نکته های مهم فارسی هفتم


در زبانِ فارسی جمله دارایِ دو قسمتِ اصلی است : 
 1ـ نهاد  2 ـ گُزاره

1 ـ نهاد :کلمه یا گروهی از کلمه هاست که درباره ی آن خبر می دهیم ؛
یعنی«صاحب خبر» است.

نهاد اجباری ( شناسه ) : ضمیری است که به انتهای فعل می چسبد تا صیغه ی
 آن را مشخص کند.
در زبان فارسی به نهادی که در ابتدای جمله می آید،« نهاد اختیاری» و 
به نهادی که به انتهای فعل می چسبد،« نهاد اجباری(شناسه)» می گویند.
مثال : من به مدرسه رفتم.  « من» : نهاد اختیاری  و « ـَ م » : نهاد اجباری
مانند : ادبیّات به یاری ابزارها و عواملِ گوناگون پدید می آید. واژه ی ادبیّات نهاد است.
گاهی نهاد بیش از یک کلمه است که اصطلاحاً به آن گروه نهادی می گویند؛ 
مانند : 
پس از واقعه ی عظیمِ انقلاب اسلامی،بسیاری از بنیاد هایِ فکری،فرهنگی و معیارهایِ 
ارزشی و اخلاقی ،دگرگون شد.                                گروه نهادی

برایِ پیدا کردنِ نهاد به اوّل فعل، « چه چیزی ؟ »  یا « چه کسی ؟ » اضافه 
می کنیم و نهاد را به دست می آوریم؛مانند : 
زبانِ هر جامعه در هردوره ای بر پایه ی باورها و ارزش ها ی دینی،سامان
می یابد. 
چه چیزی سامان می یابد ؟  زبان  = نهاد                                                                                                                        
2ـ گُزاره : خبری است که درباره ی نهاد داده می شود. 
مهمترین جزء گزاره ،«فعل» است .
مانند : انقلاب ، کرامتِ انسانی را به افرادِ جامعه باز گرداند.   
            نهاد                                گُزاره 

توضیحی درباره ی اجزای گزاره : ( مربوط به درس ادبیات )
1ـ مفعول : کلمه ای است که کار بر  آن واقع می شود .
مانند : کبوتر  پرواز را  دوست دارد. در این جمله پرواز مفعول است.
                                                                                                                                     
*نشانه ی مفعول « را » است ،امّا همیشه همراه مفعول نمی آید؛
 یعنی گاهی مفعول بدونِ نشانه ی« را » می آید.گاهی هم «ی » به مفعول
 می چسبد. 
به طورِ کل،مفعول به شکل هایِ زیر می آید :
الف ) من  پرنده  را دیدم.  ( با نشانه ی « را » ) پرنده : مفعول
ب ) من  پرنده ای  دیدم.  ( با نشانه ی « ی » ) پرنده ای : مفعول
پ ) من  پرنده ای   را دیدم.  (با نشانه ی « را » و « ی ») پرنده ای : مفعول
ت ) من   پرنده   دیدم.  ( بدونِ هیچ  نشانه ای  )  پرنده : مفعول

راه شناختِ مفعول : به اوّل فعل ، « چه چیز را ؟ »  یا « چه کس را ؟ » 
اضافه می کنیم ، اگر معنی بدهد آن فعل نیاز به مفعول دارد و مفعول در 
جوابِ « چه چیز را ؟ »  یا « چه کس را ؟ » می آید؛
هم نامه ی نا نوشته خوانی  = چه چیز را خوانی ؟ 
 نامه ی نانوشته را  = نامه ی نا نوشته : مفعول 
ما را به راهِ هُدی راهنمایی کن .  =چه کسی را راهنمایی کن ؟    
 ما را   = ما : مفعول
2 ـ مسند : صفت یا حالتی است که آن را به نهاد نسبت می دهند.
به فعل هایی که مسند می پذیرد فعلِ اسنادی (ربطی) می گویند. 

 فعل هایِ اسنادی (ربطی ) عبارتند از :« است ـ بود  ـ بُوَد ـ شد ـ گشت ـ
 شَوَد ـ باشد ـ باد ـ هست ـ نیست »

* روشِ پیدا کردنِ مُسند:
به اوّل فعلِ اسنادی،کلمه هایِ « چگونه؟ » یا « چی ؟ » اضافه می کنیم و مُسند
 را به دست می آوریم؛            
مانند : انقلابِ دینی و فرهنگی در آثارِ نویسندگانِ پس از انقلابِ اسلامی نیز 
جلوه گر شد. 
 چگونه شد  = جلوه گر  =  مُسند                   
مثال :  هم نشینِ نیک ،   بهتر از تنهایی    است .       
               نهاد                   مسند            فعلِ اسنادی (ربطی)
3 ـ مُتممّم : واژه ای که بعد از حرفِ اضافه می آید . 
مانند : 
  او  به  مدرسه  رفت . مدرسه : متمّم 

برخی از حروفِ اضافه : از ـ به ـ با ـ بر ـ در ـ اندر ـ برای ـ از برایِ ـ از بهرِ ...

کبوتر      پرواز          را                    در             آسمان        دوست  دارد .
نهاد      مفعول     حرفِ نشانه     حرفِ اضافه     متمّم         فعل غیراسنادی 
دستور زبان فارسی : 
« انواع حروف در زبان فارسی»

در دستور زبان فارسی«حروف» کلماتی را می گوییم که معمولاً از کلمه های 
دیگرکوتاه تر هستند و معنی مستقلی ندارند و کار آن ها پیوستن جمله ها و 
کلمه ها به یکدیگر و نسبت دادن کلمه به فعل و یا نشان دادن موقعیّت کلمه 
در جمله است.
حروف خودشان نقشی ندارند بلکه وظیفه ی آن ها نشان دادن اجزای دیگر است.

انواع حروف در فارسی :
1 ـ حروف اضافه : مانند : از ـ به ـ با ـ بر ـ در ـ برای ـ از برای ـ بهر ـ از بهرِ ـ بدونِ ـ 
اندر ـ جز ـ مگر ـ مثل ـ بی ـ سویِ ـ به سویِ ـ به منظورِ ـ از پیِ ـ به وسیله یِ ـ 
به سانِ ـ به کردارِ ـ مانندِ ـ همانندِ ـ همچو ـ همچون و ... 
 و به واژه ی  بعد از حرف اضافه « متمّم » می گویند.

آرایه های ادبی :

 1 ـ تشخیص (آدم نِمایی ـ جان بخشی به اَشیاء ـ شَخصیّت بخشی ) :
نسبت دادن اعمالِ انسانی به غیرِ انسان را  تشخیص می گویند.
مثال :
اَبر  از شوقِ کِه می خَندد بدین سان قاه قاه : در این مصراع آرایه ی تشخیص 
وجود دارد (عَمَلِ خندیدن که مُتُعَلِّق به انسان است را به « اَبر» نسبت داده است.)

3ـ تکرار : هر گاه یک یا چند کلمه بیش از دو بار در شعر یا نثر بیاید به طوری که بر 
زیبایی سخن یا شعر بیفزاید.
مثال :  
ـ از دَر  دَر آمدی و من اَز خود به دَر شُدم  / گویی کَزین جَهان به جَهان دِگر شدم 
( تکرار واژه ی « در» و « جهان» )

6 ـ ضَربُ المَثَل ( تَمثیل ) : سُخَنی که در میان عُموم مردم معروف شده و در بَردارنده ی
  نکته یا لطیفه یا پندی باشد .   
(درباره ی نیکی کردن):
تو نیکی می کُن و دَر دِجله اَنداز /  که ایزَد دَربیابانَت دَهَد باز 

 (درباره ی دوستی): 
دوست آن باشد که گیرَد دست دوست / دَر پریشان حالی ودَرماندِگی  (سعدی )  

(درباره ی امیدواری) :
 دَر نااُمیدی بَسی  اُمید است / پایانِ شَبِ سیه سِپید است (نظامی گنجَوی )  

(درباره ی نداشتنِ غرور):
آینه چون نقشِ تو بنمود راست  /خودشِکن آینه شِکستن خَطاست (نظامی گنجَوی)

 (درباره ی کار بیهوده کردن):
(زیره به کرمان می برد چُغُندَر به هَرات) 
(آب در هاوَن کوبیدَن)


 (درباره ی صبر و بردباری داشتن):
  گر صبر کُنی زِ غوره حَلوا سازی  
یا  « صبر و ظَفَر هر دو دوستانِ قدیم اند  /  بر اثرِ صبر  نوبتِ ظَفَر  آیَد »

******

ـ تشبیه : مانند کردنِ چیزی است به چیزِ دیگر ( هر تشبیه دارای 4 رُکن است)

 1ـ رُکن اوّل ( مُشَبّه): کلمه ای است که قَصدِ تَشبیه کردنِ آن را داریم.

 2ـ رُکن دوّم( مُشَبّه بِه):همان چیزی یا کسی است که مشبه ،به آن تشبیه می شود، 
در واقع همان تشبیه ماست.

 3ـ رُکن سوّم(وَجهِ شَبَه):ویژگی مشترک میان مُشَبّه و  مُشَبّه بِه  است که به آن 
وجهِ شَبَه می گویند.

4ـ رُکن چهارم(اَداتِ تَشبیه):کلمه ای است که مُشَبّه و  مُشَبّه بِه را به هم پیوند 
می دهد.مانند:[مثل، همچون، چون، همانندِ،مانندِ، بِسانِ ، چو ،... ]

مثال:
« مادَر     همانند    آب روانی  ،   پاک و زُلال  است »  
  مُشَبَّه   اَداتِ تَشبیه    مُشَبَّه بِه       وَجه شَبَه

مترادف (هم معنی ) 
: به کلماتی می گویند که از نظرِ نوشتن وخواندن با هم 
فرق دارند، امّا از نظرِ معنی با هم مشترک هستند؛ بعضی از کلمات دو یا چند 
مترادف دارند. 
مانند:
تاریکی = ظُلمت           جَمال = زیبایی، قشنگی           علم  = دانش 
پارسا = پرهیزگار           مُتَعالی =  بلند مرتبه         نور = روشنایی  
تلاش = کوشش، سَعی، جَهد            عُطوفَت = مهربانی ، دلسوزی
آوا = صِدا           مُراد = خواسته ، آرزو        خانه = سَرا        
 مَعاش =خرجِ زندگی ، کفافِ زندگی                            غوغا = هَیاهو   
عزَّت = بزرگی ، جَلال        جامِه = لباس        ناراحت = غمگین، اَفسُرده،دل تنگ
عِیب = عار                  غُرور = خودپَسَندی          غم = اندوه          
 مَعصیت =گناه ، سرکشی، عُصیان           بُزرگی = جَلال   
پنهان = نَهان، غِیب          تند = سریع       طَریقَت = شیوه ، رَوِش ، راه ،طَریق 
پیدا = آشکار                                  زندگی = حیات    عمل = کار      
غَرّه = مَغرور                                 نَصیحَت = پَند    ذوق = شوق      
رایگان = مُفت ، مَجانی                      شاد =خوش حال، سُرور              
مُصِر = اِصرار کننده ، پافشاری کننده ، سِماجَت کننده                
صَبر= بُردباری،شَکیبایی ،صَبور         مَشَقَّت = سختی ، دُشواری ، رنج ، تَعب     
سعادَت = خوشبختی ، نیک بختی     


کلمه های ِدو تَلَفُّظی:برخی از واژه ها در زبانِ فارسی به دو صورت تَلَفُّظ 
می شود که هردو تَلَفُّظ،صَحیح می باشدبه این گونه واژه ها، کلمه هایِ دو تَلَفُّظی 
می گویند.
 مانند : 
باغِبان و باغبان    /  استُوار و استوار   /   مهرَبان و مهربان /  مُستَمَندو مُستمند /  
آسِمان و آسمان /      پاسِبان و پاسبان /     آشِکار و آشکار/       روزِگار و روزگار/  


کلماتِ مُخَفَّف : شاعِر گاه کلمه ها را به شکلِ کوتاه شده یا « مُخَفَّف » در
 شعر می آورد، گاهی نیز به خاطِر وزنِ شعر مجبوراست که کلمه ها را مُخَفَّف
 کند.

 کلماتِ زیر به همراهِ مُخَفَّفِ  آن آمده است :
گر =  اگر                    ار  =  اگر            سَحرگَهان   =    سَحرگاهان
بُرون  =  بیرون             سِپَه  =  سِپاه                 زِ   = از
بِه    =  بهتر                 کِه   = کوچک تر  
کلمات هم آوا  (مُتَشابه) : به کلماتی می گویند که به یک صورت تلفّظ و خوانده
 می شوند،امّا شکلِ نوشتاری آن ها  و در نتیجه معنایِ آن ها متفاوت است.
(به طورِ خلاصه،کلمات هم آوا ، به کلماتی می گویندکه تلفّظ آن ها یکی است ولی
 املا و معنایِ آن ها با هم فرق دارد.) 
مانند :
خار : تیغه هایِ همراهِ گُل             خوار : ذِلَّت : پَستی ، ذلیل      
صَفَر : نامِ ماهِ دوّمِ قَمَری          سَفَر : از جایی به جایِ دیگر رفتن ، مُسافرت
اَساس : بنیاد ، پایه                         اَثاث : لوازمِ خانه
حَیات : زندگی                             حَیاط : مُحَوَّطه ی گوشه یِ خانه    
خاست : بلند شد                           خواست:طَلَب کردن،خواستن 
خان  : مرد بزرگ ، سرا                     خوان : سُفره      
خرد : کوچک                             خورد : میل کردن
خویش : خود ، فامیل                     خیش : گاو آهن  
رازی : اهلِ ری                      راضی : خشنود      
اَمَل : آرزو                                عَمَل : کار         
ثواب : پاداش ،اَجر                   صَواب : صَحیح ، دُرُست  

صَبا : نامِ بادی که از شرق می وَزَد.          
سَبا : نامِ سرزمینی در یَمَن در داستانِ حضرتسُلیمان (ع) 

خویش : خود                               خویش : فامیل
پرتقال : یک نوع میوه                 پرتغال :  نامِ کشوری در اروپا


کلمات هم نویسه : کلماتی که دارایِ  املایِ یکسانی هستند ولی از لحاظِ تلفّظ 
ومعنی هیچ ارتباطی با هم ندارند. 
مانند :
حُسن : خوبی                              حَسَن : نیکو
قَمَری : منظور ماهِ قمری               قُمری : نوعی پرنده 
شُکر: سپاس گذاری ، تشکّر          شِکَر : شکرِ خوراکی 
کِرم :  نوعی حیوان                    کَرَم : بخشش ، بزرگواری


اصطلاحاتِ ادبی :   
                                                                                                             
1 ـ مصراع (مصرَع):در لغت به معنیِ  «یک لنگه ی در» و در اصطلاح به کوتاه ترین پاره ی 
سخنِ موزون که نیمی از یک بیت است گفته می شود.
 مانند : نابرده رنج،گنج میسّر نمی شود / مزد آن گرفت جان برادر  که کار کرد ( سعدی )    
                    مصراع اول                                             مصراع دوم

2 ـ بیت :در لغت ، به معنی «خانه» است و در اصطلاح ،حدّاقل ِ شعر است که از دو
 مصراع تشکیل شده باشد. 
مانند :  
 ای نام تو  بهترین سر آغاز   /  بی نامِ  تو  نامه  کی  کنم  باز     ( نظامی )            
                                       بیت

3ـ قافیه : به کلماتی می گویند که آهنگ و حرفِ آخرشان یکی باشد و در پایانِ هر 
مصراع قرار می گیرند.   
                                
 کلماتِ قافیه باید آخرین حرف یا حرکتشان یکسان باشد :
ای  عقلِ  مرا  کفایت  از  تو   /   جُستن  زِ  من و هدایت  از  تو    
                    قافیه                                          قافیه

4 ـ روی : به حرف آخر قافیه،« رَوی» می گویند.

5 ـ ردیف : هر گاه ، یک یا چند کلمه یا عبارت و یا جمله عیناً ، در آخر همه ی اشعار،
پس از قافیه تکرار شده باشد، آن را ردیفمی گویند : 
ای  عقلِ  مرا  کفایت  از  تو  /  جُستن  زِ  من و هدایت  از  تو     
                               ردیف                                        ردیف
                                                                                                            
 آوردنِ ردیف درشعر،اختیاری است؛یعنی، بعضی ازشعرهادارایِ ردیف هستندو
بعضی ها بدونِ ردیف می باشند.در مورد ردیف باید توجّه داشت که کلماتی را 
می توان ردیف گرفت که علاوه بر اینکه عیناً مثل هم باشند، باید دارایِ یک معنی
 هم باشند در غیر این صورت باید آن ها را  قافیه حساب کرد. 
به طورِ کلّی، ردیف باید به یک شکل و یک معنی باشد. 
   
جوانی سر از رأی  مادر بتافت   /  دل دردمندش  به آذر  بتافت   
                                   قافیه                                       قافیه

چون سر بتافت در مصراع اوّل به معنیِ سرپیچی کرد و بتافت در مصراعِ دوّم یعنی
 سوزاند. پس دو کلمه قافیه هستند و در صورتی که  « مادر و آذر» را، قافیه اوّل و
« بتافت» را قافیه دوّم منظور کنیم پس این بیت دارایِ 2 قافیه است که در این صورت 
به آن«ذو قافیتین» می گویند. 
                                                                                                                                                                                      *ردیف  اگر کلماتی به یک شکل و معنی قبل از قافیه تکرار شوند، ردیف نیستند :
 نبینی باغبان چون « گُل »  بکارد   /  چه مایه غم خورد تا  « گُل » برآید 
(بکارد و بر آید ، قافیه اند)  

 که جایی که دریاست « من » کیستم  / گر او هست حقّا که « من » نیستم   
 (کیستم و نیستم ، قافیه اند)                         

 از  ظُلمتِ خود   رهایی ام    ده   /  با  نورِ خود  آشنایی ام    ده 
                           قافیه     ردیف                          قافیه       ردیف

قالب هایِ شعری : 

قالب:شکلی است که قافیه به شعرمی دهد و بر اساسِ این نامگذاری،شعردارایِ
قالب هایِ گوناگون می شود.مانند :  

1 ـ مثنوی(دوگانی):شعری است که هر بیتِ آن،دو مصراعِ هم قافیه دارد.
به عبارت دیگر،هر بیت قافیه ای جداگانه دارد و مصراع های آن، دو به دو هم قافیه اند.
تعداد بیت های قالب مثنوی را ،حداقل دو بیت دانسته اند و حداکثری برای آن قایل نشده اند
 و به جهتِ این که تنها قالب شعری است که مصراع هایش دو به دو هم قافیه اند«دوگانه» 
هم نامیده می شود.
خاص زبان فارسی است واز قدیمی ترین قالب های شعری است. 
*مناسب ترین قالب برای بیان داستان ها و مطالب طولانی است .

 از نظر موضوع به 4 دسته تقسیم می شوند : 
1 ـ حماسی و تاریخی ؛مانند :شاهنامه ی فردوسی ، اسکندر نامه ی نظامی گنجه ای 
2 ـ اخلاقی و تعلیمی ؛ مانند : بوستان سعدی 

3 ـ عاشقانه و بزمی ؛ مانند : خسرو و شیرین ،لیلی و مجنون نظامی ، ویس و رامین از
 فخر الدین اسعد گرگانی 

4 ـ عارفانه ؛ مانند : حدیقه ی سنایی ،مثنوی معنوی مولوی ،منطق الطیر عطار نیشابوری 
[ نمونه ای از ابیات  «  سعدی شیرازی » در قالب مثنوی  از کتاب  بوستان سعدی ] 

شبی   یاد  دارم  که   چشمم نخفت / شنیدم     که    پروانه    با   شمع   گفت
که  من  عاشقم  گر بسوزم  رواست  /  تو    را    گریه   و  سوز  باری   چراست؟  
بگفت   ای   هوادار     مسکین   من   /برفت       انگبین       یار   شیرین    من
چو   شیرینی   از   من  بدر  می‌رود     / چو       فرهادم     آتش   به  سر می‌رود 
که  ای   مدعی   عشق  کار تو نیست   / که   نه    صبر    داری   نه   یارای   ایست 
تو   را   آتش    عشق  اگر پر بسوخت   / مرا      بین    که   از   پای  تا   سر بسوخت 
نرفته   ز    شب     همچنان      بهره‌ای    / که     ناگه       بکشتش        پری  چهره‌ای
 همه   شب در این گفت و گو بود شمع    /  به    دیدار   او     وقت    اصحاب ،     جمع 
ره   این   است   اگر   خواهی آموختن    / به   کشتن    فرج      یابی       از    سوختن 
اگر    عاشقی       سر  مشوی   از  مرض /  چو    سعدی    فرو شوی   دست   از   غرض 
به    دریا     مرو        گفتمت      زینهار     / وگر      می‌روی         تن  به    طوفان   سپار 
شکل قالب  مثنوی : 
ـــــــــــــــــــــــــــــــ *                          ـــــــــــــــــــــــــــــــ * ــــــــــــــــــــــــــــــــ ×                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــ × ــــــــــــــــــــــــــــــــ =                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــ =ــــــــــــــــــــــــــــــــ   ÷                      ـــــــــــــــــــــــــــــــــ  ÷ 
*شاعرانی که در آثارشان،بیش تر از این قالب شعری استفاده کرده اند:                                                                              
فردوسی،اسدی توسی ، نظامی ، عطّار، سنایی ، سعدی،مولوی، جامی،پروین اعتصامی،
حمیدی شیرازی ،شهریار و ... 



ـ قطعه :در لغت به معنی پاره ای از هر چیزی است و دراصطلاح  شعری است 
که مصراع دوّم همه ی بیت ها، هم قافیه اند، به عبارتی دیگر، به جای قافیه بودن 
مصراع ها،بیت ها با هم قافیه اند.نام گذاری قطعه به این سبب است که گویا ،
پاره ای از میان یک قصیده است.موضوع  قطعه :پند و اندرز،مسائل اخلاقی و 
اجتماعی و تعلیمی،حکایت،شکایت، مدح،هَجو،تقاضا و ...
 حدّاقل بیت های قطعه ،دو بیت است؛ امّا حدّاکثر آن  مشخص نشده است؛
گاهی 15 بیت و گاهی 18 بیت       
پیدایش قطعه به آغاز شعر فارسی باز می گردد ؛زیرا در شعرِ «رودکی سمرقندی » 
قطعات زیبایی دیده می شود. 

[ نمونه ای از قطعه ی معروف «  سعدی شیرازی » ] 
گِلی   خوش  بوی  در  حمّام  روزی / رسید از دستِ  مَخدومی  به  دستم 
بِدو   گفتم  که  مُشکی  یا عبیری ؟ /  که   از    بویِ    دلاویزِ    تو   مَستم 
بِگفتا    من    گِلی    ناچیز     بودم  /  ولیکن    مدّتی   با      گُل    نشستم 
کمالِ  هم نشین   در   من   اثر  کرد /  وگرنه   من   همان  خاکم  که هستم
 
شکل  قالب قطعه :
ــــــــــــــــــــــــــــــــ                               ـــــــــــــــــــــــــــــــــ * 
ــــــــــــــــــــــــــــــــ                              ــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
 ــــــــــــــــــــــــــــــــ                              ــــــــــــــــــــــــــــــــــ * 

قطعه سُرایان معروف در زبان فارسی : 
اَنوری(قرن ششم)،ابن یمین (قرن هشتم)،پروین اعتصامی(قرن چهاردهم)،سعدی شیرازی،
هاتف اصفهانی و .... 
3 ـ قصیده:به معنی مقصود و در اصطلاح به معنیِ « توجّه کردن به کسی یا چیزی» 
است.مهمترین قالب شعری است که در آن مصراعِ اوّل از بیتِ اوّل  با تمامِ مصراع های
 زوج هم قافیه اند.

* قصیده اوّلین قالبِ شعری است که از نیمه ی قرن سوم هجری در ادبیّات به تقلید 
از شعر عربی پدید آمد.
* قصیده از جهتِ قرار گرفتنِ قافیه ها ، شبیه به غزل است.تعدادِ ابیاتِ قصیده معمولاً
از 15 بیت بیشتر است.
موضوعِ قصیده :درباره ی ستایش،نکوهش ،تهنیّت،تعزیت ،شُکر و شکایت ،پند و حکمت،
وصف طبیعت،بیانِ مسائلِ اخلاقی واجتماعی و عرفانی است.

شکل قالب قصیده :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ  *                    ــــــــــــــــــــــــــــــــــ *               
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                        ــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                        ــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                       ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                       ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ  *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                       ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                       ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                       ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                       ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *

*شاعرانی که در آثارشان،بیش تر از این قالب شعری استفاده کرده اند:
رودکی،فرّخی سیستانی،منوچهری،ناصرخسرو،مسعود سعد سلمان، اَنوَری ،خاقانی ، 
سعدی ، ملک الشُعَرای بهار، امیری فیروزکوهی،مهرداد اوستا.



4 ـ غزل : در لغت به معنی حدیث عشق و عاشقی گفتن  است  و در  این  نوع  از  شعر،
 مصراعِ اوّل  از  بیتِ اوّل  با  تمامِ مصراع های زوج هم قافیه اند و از این جهت کاملاً  
شبیه قصیده است.غزل در قرنِ 6 هجری رواج یافت. موضوع و محتوای غزل در آغاز
 عاشقانه است یعنی شاعر در آن از عشقِ خود به معشوق سخن می گوید،امّا با 
ظهورِ« سنایی» شاعر عارف قرن ششم،معشوق زمینی ِغزل  جایِ خود را به 
معشوقِ آسمانی می دهد و غزلِ عارفانه پدید می آید.       
                    
[ نمونه ای از غزلِ «  حافظ شیرازی » ]
زان   یار   دلنوازم   شکریست   با   شکایت  /گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد  بود  و  منت  هر خدمتی  که  کردم   / یا رب  مَباد  کس  را  مَخدوم  بی  عنایت
رندان  تشنه  لب   را  آبی    نمی‌دهد   کس  /  گویی  ولی شناسان  رفتند  از این  ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ  کان  جا    / سرها   بُریده  بینی  بی جرم و  بی جنایت
در  این  شب  سیاهم  گم  گشت  راه  مقصود  / از  گوشه‌ای  برون  آی  ای  کوکب هدایت
از  هر  طرف   که   رفتم  جز  وحشتم  نیفزود /  زنهار   از  این  بیابان  وین   راه  بی‌نهایت
ای   آفتاب   خوبان     می‌جوشد     اندرونم     / یک   ساعتم  بگنجان  در  سایه ی عنایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ      / قرآن   ز   بر    بخوانی  در   چارده    روایت

موضوع و محتوایِ غزل،معمولاً بیانِ عواطف و احساسات ،فِراق و جدایی ، عشق ، 
عرفان و گفت و گو از روزگارِ جوانی است.

***  تفاوت غزل و قصیده :
1 ـ در تعداد ابیات: [تعداد ابیات در غزل کمتر از 15 بیت است ولی قصیده بیش تر از
 15 بیت است]
2 ـ در موضوع و محتوا :[ موضوع غزل،عشق و عرفان و عواطف و احساسات است 
ولی قصیده بیش تر مدح و توصیف است.]

*برای اوّلین بار« حکیم سنایی غزنوی» موضوعاتِ  عرفانی  را  در قالب ِ« غزل» 
مطرح کرد و بعد از او ،مولوی، غزل ِ عارفانه را،به اوج رساند. سعدی نیز غزلِ عاشقانه 
را به اوج رساند و سرانجام حافظ شیرازی ، غزل عاشقانه و عارفانه را  با همدیگر به 
اوج رساند.

از انقلابِ مشروطه به بعد، غزل جنبه ی اجتماعی و سیاسی نیز به خود گرفت و
شاعرانی مانند چون فرّخی یزدی و ... به سرودن غزلِ  اجتماعی پرداختند.   

به طورِ کلی موضوعاتِ   غزل : 
 عاشقانه  ( مانند غزلیّات سعدی ) 
 عارفانه (مانند غزلیّات سنایی و مولوی )
عارفانه و عاشقانه ( مانند غزلیّات حافظ )
اجتماعی و سیاسی (مانند غزلیّات فرّخی یزدی )

شکل قالب غزل :
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ  *                   ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ *                ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                      ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                      ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *

* شاعرانی که در آثارشان،بیش تر از این قالب شعری استفاده کرده اند: 
مولوی،سعدی،حافظ،صائب تبریزی،فرخی یزدی،محمد حسین شهریار و...

5 ـ دو بیتی : شعری است که از دو بیت تشکیل شده که گاه مصراع سوّم آن قافیه ندارد.  
*درون مایه و موضوع دوبیتی:عاشقانه وعارفانه     
*رایج ترین قالب در میان روستاییان است. دو بیتی را در فارسی،ترانه می گویند.
نمونه هایی از شعرهای « باباطاهر» که در قالب دوبیتی سروده شده است :
یکی درد  و یکی  درمان  پسندد /  یکی   وصل  و  هجران  پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران /  پسندم  آنچه  را  جانان پسندد

شکل قالب  دوبیتی  :
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ  *                          ــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ                              ــــــــــــــــــــــــــــــــ *

*شاعرانی که در آثارشان،بیش تر از این قالب شعری استفاده کرده اند:

باباطاهر(شاعر عارف قرن 5)،فائز دشتستانی(شاعر عهد قاجار)

 

 

6 ـ رباعی: شعری  است چهارمصراعی که مصراع سوّم آن معمولاً قافیه ندارد.
در واقع مصراع« اوّل،دوّم وچهارم» هم قافیه اند و مصراع سوّم در شعر برخی از دوره ها
 بی قافیه است. بعضی رباعی ها بیت سوم قافیه دارد.
پیام اصلی شاعر،معمولاً در مصراع آخر می آید و سه مصراع دیگر مقدّمه ی سخن شاعر
 است.
درون مایه و موضوع رباعی:عاشقانه و عارفانه یا فلسفی است.
رباعی،مناسب ترین قالب برای ثبت لحظه های کوتاه شاعرانه است. 

نمونه هایی از شعرهایی که در قالب رباعی سروده شده است :
هنگام   سپیده دَم  مرغِ  سحری / دانی که چرا همی کند نوحه گری ؟
یعنی که نمودند  در آیینه ی صبح  / کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری (خیّام نیشابوری)

تفاوت دوبیتی و رباعی :
 دوبیتی با یک « هجای کوتاه »  و رباعی با یک  « هجای بلند » آغاز می شود.

شکل قالب  رباعی  :  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ  *                      ــــــــــــــــــــــــــــــــ *
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ                           ــــــــــــــــــــــــــــــــ *

*شاعرانی که درآثارشان،بیش تر از این قالب شعری استفاده کرده اند:
خیّام(قرن 5)،عطّار (قرن 6