وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

بی‌صدا رفت و بی‌صورت بازگشت

صورتش باعث شده تا هر که او را می‌بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد؛ عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ...

 

عکس‌العمل و واکنش‌ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه‌ای که در کوچه و بازار او را می‌بیند یا از او روی بر می‌گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می‌شود.

 

از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می‌کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.

 

 منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی‌ و نوع مجروحیتش، او را از یاد خیلی‌ها برده است.

 

او از سال 64 به عنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود.

 

قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه‌اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه‌ که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید‌های ما را به یقین تبدیل کرد.

 

وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می‌گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی‌تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می‌شد تا برای دیدنش مشتاق‌تر شوم، وقتی وارد خانه‌اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی‌جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می‌گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟

 

وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می‌رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می‌شد و مقدار اندکی بینایی داشت.

 

مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می‌گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت‌زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت‌تر...

 

از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟

 

حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می‌شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می‌شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می‌رود، بیهوش شدم.

 

طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می‌آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می‌گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می‌کند.

 

در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می‌خورد.

 

دوست هم‌سنگرش می‌گفت، یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی‌توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم‌سنگری‌هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد.

 

خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می‌گوید: همسرم همیشه می‌گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم، حق و واجب است.

 

پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی‌اش دیده، می‌گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه‌ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می‌گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم‌رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید، پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که «انشاء الله خبرش می‌آید.»

 

بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی‌دانستیم از چه ناحیه‌ای، فکر می‌کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه‌ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود.

 

از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه‎ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می‌دهند، بازگو کند.

 

وقتی با پسر هشت ساله‌ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است.

 

ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند

 

نزدیک‌تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می‌شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله‌های نزدیک می‌بیند.

 

بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن‌قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب‌دیدگی همسرم می‌شوند، یک ملحفه سفید روی او می‌کشند، گوشه سالن رهایش می‌کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می‌شود، وضعیت او را می‌بیند و می‌گوید او را مداوا می‌کنم.

 

فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می‌شود: گویا در همان لحظه‌ها هم فکر می‌کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می‌شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می‌کنند، ولی گفته می‌شود که درمان چنین مصدومی کار آن‌ها نیست و به تهران می‌برند.

 

حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده‌اش می‌گویند در چهره‌ای که شما از حاج رجب می‌بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است.

 

وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده‌اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه‌هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می‌رفتند حالا با دیدنش جیغ می‌کشیدند و فرار می‌کردند.

 

او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می‌کرد و همین باعث شده بود تا خانواده‌اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می‌پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می‌دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می‌خوابیدم که رهایم نمی‌کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل‌النور کوهسنگی ایستاده‌ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده‌اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است.

 

همسر این جانباز 70 درصد بیان می‌کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن‌قدر بود که تا مدت‌ها صبح‌ها به یک دکتر مراجعه می‌کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می‌گفتم کاش رجب قطع نخاع می‌شد ولی این اتفاق نمی‌افتاد، بچه‌ها نیز کوچک بودند، نمی‌توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می‌ترسیدند.

 

فرزند بزرگ حاج رجب هم می‌گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می‌بردم، لباس‌هایش را تنش می‌کردم و با همان سن کم، همه جا با او می‌رفتم.

 

حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می‌گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می‌دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می‌خورد. در طول تمام این سال‌ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می‌گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می‌گویم خوش‌بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می‌شود.

 

در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می‌گوید: سکته‌ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف‌های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی‌سی‌یو مانیتورهایی برای ملاقات‌کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده‌اند، با پرس‌وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می‌دادند.

 

او تصریح می‌کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص‌هایش با حالتی خاص دم در اتاق می‌ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می‌برد تا پدر را نبیند، قرص‌ها را دست من می‌داد تا به او بدهم، درحالی که این‌ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین.

 

ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت‌های فرزند و همسرش را قطع می‌کرد و با دستانش به سمت میوه و چای‌هایی که مقابلمان بود اشاره می‌کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می‌کردیم و دوباره سوال‌ و جواب‌هایمان را از سر می‌گرفتیم.

 

دو سال است که کسی به همسرم سر نزده است

 

از خانواده‌اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا، جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی‌مان می‌چرخد، چند سال پیش خانه‌ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می‌خواهم، آن‌ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟

 

همسر حاج رجب تاکید می‌کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می‌نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می‌شود.

 

حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است

 

اگر حاج رجب را از نزدیک می‌دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می‌شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری و امام جمعه مشهد داشته‌اند که پسرش با خنده‌ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم برخی مسوولان با چهره پدرم روبه‌رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی‌توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی‌که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است.

 

فرزند این جانباز 70 درصدی می‌گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، به دنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی‌کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد.

 

سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون‌شهر رفتن با پدر، بزرگ‌ترین آرزوی‌شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس‌های او در اینترنت و برخی شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود، عده‌ای نظر می‌نویسند «خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی‌شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند.»

 

این حرف‌ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می‌کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می‌گوید: به پدرم افتخار می‌کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه‌ها و حرف‌های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن‌قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی‌توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم.

 

دلم می‌خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می‌چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می‌روی از او چه می‌خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش‌هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می‌شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش‌هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه‌ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت « می‌خواهم خدا از من راضی باشد» منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت.

 

حالا حاج رجب با سیرت است و بی‌صورت، در میان مردمی راه می‌رود که همه آن‌ها بی‌آن‌که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می‌دزدند، شاید حق دارند، نمی‌دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن‌جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری‌هایش او را به آنجا راه نداد.

 

خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می‌کرد آنها را می‌بیند، انگشت اشاره‌اش را سمت حاج رجب دراز می‌کند و می‌گوید «پسرم اگر گریه کنی می‌گم این آقا تو رو بخوره».

 

برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد.

 

نمی‌دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان‌ها و نگاه‌هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره‌ این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی‌توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند.

 

همسرش می‌گوید: طاقت شنیدن حرف‌های مردم را ندارم، وقتی بیرون می‌رویم و به حاج رجب توهینی می‌کنند، نمی‌توانم ساکت باشم، جوابشان را می‌دهم و در نهایت دعوایی بلند می‌شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه‌نشین کرده است.

 

به حاج رجب می‌گویم دلت که می‌گیرد چکار می‌کنی، در این سال‌ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته‌ام، چه وقت‌هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت‌هایی که استراحت می‌کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می‌شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه.

 

حاج رجب نوه‌هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه‌های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می‌گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می‌گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می‌گیریم، عیدها پیش او می‌مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می‌دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف‌های دیگران را نداریم.

 

اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن‌قدرها هم تلخ نمی‌شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت «اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می‌شدم»، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد.

 

از حاج خانم می‌پرسم شما که اکثرا در خانه‌اید، با آقا رجب دعوایتان هم می‌شود، صورتش غرق تبسم می‌شود و می‌گوید «بله، چرا دعوا نکنیم» گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت «قبل از آمدن شما»، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می‌کردم که حاج آقا با فلاسک چایی‌اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم.

 

 

به صورت نگران حاج رجب نگاه می‌کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش‌مکش‌های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی‌سر و صدا رفت، بی‌سر و صدا و بی‌صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته‌اش در میان دلواپسی‌های نابه‌جای عده‌ای به فراموشی سپرده شود.

حاج رجب نقاب نمی‌زند، برخلاف خیلی از آدم‌هایی که چهره واقعی‌شان را پشت شعارها و نگرانی‌های ساختگی‌شان پنهان می‌کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی‌خبر نیست، از میان‌برنامه‌های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می‌کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی‌ماند.

 

حاج رجب خودش است، بی‌هیچ نقابی، حتی می‌توانی لبخند خدا را بر روی لب‌های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می‌توانی به اینجا بیایی، اینجا می‌توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده‌ای بر صورت او به یادگار مانده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقاشی هنرمندان روی بوم-سینماتوگراف/شاینانیوز

ازامروز ۴ دی نمایشگاه «سینما توگراف» در موسسه«اکو» برپا می‌شود. نمایشگاهی که در آن می‌توانید چهره گرافیکی ستاره‌های سینما از هدیه تهرانی گرفته تا خسرو شکیبایی را ببینید.
 

به گزارش شاینانیوز؛ کیانوش اسلامیه طراح و گرافیست ۵ سال بر روی این تابلوها کار کرده است. تابلوی چهره هنرمندان مطرح سینما که به صورت گرافیکی کار شده است.
اسلامیه تحصیل کرده رشته گرافیک در کشور انگلستان است و درباره نمایشگاهش می‌گوید: «من همیشه به کارهای اندی وارهول علاقه داشتم و دلم می‌خواست در حوزه سینمای خودمان چنین کاری انجام شود.»
او برای شروع به سراغ چهره عزت‌الله انتظامی رفت: «استاد انتظامی را بسیار دوست داشتم و به خاطر همین نخستین اثرم در این زمینه کار بر روی چهره او بود. من هیچگاه دوست نداشتم به عنوان یک نقاش فعالیت کنم یا از راه نقاشی کسب درآمد کنم اما به نظرم یک نفر باید این کار را می‌کرد و به نوعی از این هنرمندان تقدیر به عمل می‌آورد.» 
او با اشاره به رشد سینمای ایران طی دهه‌های اخیر می‌افزاید که کار بر روی چهره‌های مشهور سینمای ایران آن هم به شکل گرافیکی می‌تواند شروع کننده راه تازه‌ای باشد. 
اسلامیه ادامه می‌دهد:‌ «البته من امکان دسترسی به همه این افراد را نداشتم و خودم شخصا از آن‌ها عکاسی نکردم. هر کس برای خودش الگو یا اسطوره‌ای دارد و من هم به بعضی از این هنرمندان مثل آقای انتظامی یا کیانیان بسیار علاقمند بودم. تعداد این تابلوها باید بیشتر از این می‌شد اما متاسفانه فرصت نبود و در نهایت چهره ۵۷ هنرمند در این نمایشگاه به نمایش درآمده است.» 
او می‌گوید که خودش دلش می‌خواسته این نمایشگاه برای افتتاح دوباره خانه سینما و در همان جا برپا شود اما خانه سینما با او همکاری نکرده است: «متاسفانه خانه سینما اصلا با من همکاری نکرد. اما موسسه اکو و آقای حیدری رییس این موسسه نهایت همکاری را برای برپایی این نمایشگاه با من داشتند.»
او به چهره‌هایی که از قلم افتاده‌اند مثل فاطمه معتمدآریا هم اشاره می‌کند و می‌گوید: «آرزو داشتم که روی تصویر ایشان هم کار کنم ولی دیگر وقت نبود. قرار بود این نمایشگاه در بهمن ماه برگزار شود ولی به دلایلی زمان برگزاری جلو افتاد.»
نیمی از عواید این نمایشگاه که از فردا در موسسه اکو افتتاح می‌شود صرف امور خیریه خواهد شد که پریوش نظریه بازیگر سینما و موسسه خیریه برکت بر نحوه خرج شدن آن نظارت خواهند داشت.

شاینانیوز-نویسنده شیدانمایشگاه تابلوی نقاشی هنرمندان روی بوم

اشتباه در مدل مو که باعث می‌شوند سن شما بیشتر به نظر برسد

اشتباهاتی در انتخاب مدل و رنگ مو می تواند چهر ه شما را تا چندین سال پیرتر نشان دهد.این اشتباهات عبارتند از :
1 - موی شما خیلی کوتاه باشد
یک آرایشگر مو در گارن نیویورک می‌گوید: "اگر موی شما سالم و زیاد است، دلیلی وجود ندارد که آن را بیش از اندازه کوتاه کنید تا به سنتان بخورد. ولی اگر آن را به هر دلیلی کوتاه کردید حداقل مدل آن را اندکی بهم ریخته کنید تا جلوه‌ی مدرن‌تری به آن بدهید. به این ترتیب نگهداری از آن‌ها هم راحت‌تر خواهد بود."

2 - موی شما خیلی بلند باشد
موی خیلی بلند باعث ضعیف شدن ریشه مو می‌شود و روی ظاهر شما هم تاثیر خیلی مناسبی ندارد. بدترین نوع مو یک موی بلند، شکسته و بی‌حالت است. برای این‌که موی شما بلند و زیبا باشد، حدی از بلندی را حفظ کنید. مثلا از مدل موهایی که تا اندکی پایین شانه هستند استفاده کنید. لابرک یک آرایشگر با سابقه مو می‌گوید: "یک موی نامتقارن و بی‌حالت حتی باعث تاثیر منفی در ظاهر شما می‌شود."

3 - از روشن‌تر کردن موی خود می‌ترسید
نگه داشتن و دست‌برنداشتن از موی تیره باعث می‌شود شما پیرتر به نظر برسید. موی تیره در کنار صورت روشن و سالخورده‌تر شما باعث می‌شود که سن شما حتی بیشتر به نظر برسد. همینطور موی تیره روی صورت شما سایه می‌اندازد و باعث می‌شود چین و چروک‌ها بیشتر به نظر برسند. به جای آن موی خود را یا به صورت کامل یا هایلایت، تا دو سه درجه روشن کنید. این‌ها نظرات آرایشگر معروف از نیویورک و سیاتل است.

4 - هیچ وقت موی خود را تیره نمی‌کنید
رنگ یکسان با پوست چهره‌ی شما، آن را خسته کننده می‌کند. اندکی تضاد باعث می‌شود چهره‌ی شما شاداب‌تر به نظر برسد. اگر موی شما خیلی روشن است اندکی آن را تیره کنید. این نظر چند آرایشگر معروف است که سالن‌های زیبایی آن‌ها از شهرت زیادی در نیویورک برخوردار است.

5 - شما نمی‌دانید که با موی خاکستری چه بکنید
اگر موی خاکستری را خوب و با طراوات حفظ کنید باعث نمی‌شود که شما 10 سال پیرتر به نظر برسید. هاوس می‌گوید: "زرد کردن موهای خاکستری همان‌قدر بد است که زرد کردن دندان‌ها!" از شامپو و محصولاتی که مو را براق می‌کنند و دارای فیلتر UV هستند استفاده کنید. برای موهایی که بیش از نصف آن‌ها خاکستری شده از شامپوهایی که اندکی رنگ آبی یا بنفش دارند استفاده کنید تا رنگ زرد را تعدیل کند. اگر رنگ زرد موی شما خیلی سمج است، که برای بیشتر موهای سفید همینطور است، هاوس پیشنهاد می‌کند که مو را با درجات خفیف بلوند کنید تا اثر افزایش سن آن را از بین ببرید.

6 - استفاده‌ی زیاد از مدل موهای به روز
توجه بیش از اندازه به مدل موهای روز هم می‌تواند تاثیر منفی بر سنی که به نظر می‌رسید بگذارد. آرایشگرها معتقدند که اگر مدل موی خود را به هر مدلی که مد می‌شود در بیاورید مانند این است که صورتتان را بیش از اندازه آرایش کنید یا در لباس پوشیدن خود بر طبق مد زیاده روی کنید. بهتر است با یک شیب مناسب مدل مویتان را تغییر دهید ولی برده‌ی مد نشوید. هاوس میگوید: "به عکس‌های یکی از افراد مشهور مورد علاقه و هم سن خودتان نگاه کنید و مدل موی او را از آرایشگرتان بخواهید."

گذاشتن چتری یکی دیگر از راه‌های فرار از سن است. هاوس می‌گوید: "چتری باعث می‌شود که سن کمتر به نظر برسد ولی بهتر است قبلا این کار امتحان کنید ببینید که به شما می‌آید یا نه. موهایتان را جلوی صورت بریزید و دستتان را طوری جلوی آن بگیرید که مانند چتری بشود و بعد دست را بردارید و ببینید کدام حالت را بیشتر می‌پسندید. از چتری‌های پر استفاده کنید چون چتری تنک و کم باعث می‌شود سن بیشتر به نظر برسد. اندازه‌ی آن‌ها تا وسط ابرو یا در صورت علاقه اندکی بلندتر باشد. ولی اگر شما موی خیلی فر دارید بهتر است کلا این کار را نکنید."

صوم السکوت

فرزانگان قدیم بیشترین تأکیدی را که به شاگردان‌شان می‌کردند سکوت بود. البته من نمی‌خواهم به نظرات امثال تراپیستها (trappist) اشاره کنم و تا آن حد مبالغه نمایم. همانطور که می‌دانید در مکاتب غربی و شرقی فرقه‌هایی وجود دارد که طرفدار سکوت مادام‌العمر هستند به عنوان مثال شعار تراپیستها این است: سکوت مادام‌العمر برای آرامش روشن مادام‌العمر. به عنوان مثال تامس مرتن معنوی بزرگ امریکایی سده بیستم، یک تراپیست بود و از سن 19 سالگی تا سن 52 سالگی که در اثر تصادف از دنیا رفت هیچ سخنی نگفت؛ من نمی‌خواهم تا آن حد مبالغه کنم؛ ولی می‌خواهم این نکته را عرض کنم که منبع اضطراب ما تا حد زیادی در سخن گفتن ماست. امروزه اگر در مجلسی، شخصی مجال سخن به دیگران ندهد و تا شخصی جمله خود را تمام نکرده، پنج جمله بگوید و مهلت کلام ندهد، فکر می‌کنیم که آن شخص بسیار باسواد است، در صورتی که در سنت قدیم بر این نکته تأکید می‌شد که یک چنین انسانی احمق‌ترین فرد جلسه است. اینکه تا این حد تأکید می‌شد که هر چه عقل کمال می‌گیرد سخن نقصان می‌گیرد به همین دلیل است. شمس تبریزی نیز خطاب به مولانا می‌گفت: مولانای عزیز، سخن گفتن جان کندن است و سخن شنیدن جان پروردن. هنگامی که حرف می‌زنی جان می‌کنی؛ کمتر حرف بزن تا کمتر جان بکنی. انسانی که سخن را می‌شنود جانش را فربه می‌کند ولی هنگام سخن گفتن در حال لاغرتر شدن است و در واقع شنوندگان در حال فربه شدن هستند. این سکوت، سکوت در مقام سخن گفتن است. ما دو نوع سکوت دیگر هم داریم، سکوت ذهنی و سکوت روانی که موضوع بحث ما نیستند. بودا می‌گوید: افرادی هستند که سوار کالسکه‌های بدون سقف می‌شوند و در جاده‌های پر گرد و خاک تند می‌تازند. زمانیکه گرد راه بر آنها می‌نشیند، می‌گویند که چقدر در هوا گرد هست. بودا به آنها می‌گوید یا سرعت‌تان را کم کنید یا سقفی بزنید، آنگاه متوجه می‌شوید که گردی نیست و تعبیر سخن گفتن را همین می‌داند و می‌گوید وقتی سخن زیاد می‌شود آرامش کم می‌شود. استاد مصطفی ملکیان

دروغ‌های تازه مردی که راحت دروغ می‌گوید

دروغ‌های تازه مردی که راحت دروغ می‌گوید

 کیهان نوشته است:

یکی از دامن‌زدگان به دروغ بزرگ تقلب در انتخابات سال 88 به تخطئه دروغ‌گویی پرداخت.

سید محمد خاتمی در ملاقاتی که با جمعی از دانشجویان توصیف شده می‌گوید: ما همه مزایای جمهوری اعم از آزادی، آزادی بیان و تجمعات و تعیین کننده بودن رأی و حق حاکمیت بر سرنوشت را می‌خواهیم و علاوه بر آن اخلاق و عدالت را که روح اسلام است می‌خواهیم. ما این جمهوری اسلامی را می‌خواهیم. جمهوری که هم مردم آزاد باشند و هم اخلاق بر آن حاکم باشد نه آنکه بداخلاقانه‌ترین رفتارها و گفتارها به نام گفتمان انقلابی و اسلامی بر جامعه تحمیل شود. چقدر دروغ گفته می‌شود؟ و دروغ‌گویان مصونیت دارند. وی با اشاره به دوره استالین که می‌گفتند دروغ را باید چنان بزرگ گفت که قابل باور باشد یادآوری کرد: دروغ را ممکن است در وهله اول باور کنند اما دروغ خیلی زود معلوم و برملا می‌شود و اعتماد افراد جامعه آسیب می‌بینند.

رئیس بنیاد باران گفت: بد است که در یک جامعه اسلامی بداخلاقی حاکم باشد به ویژه اگر کم‌کم بداخلاقی نهادینه شود.

رئیس شورای مرکزی مجمع روحانیون همچنین ادعا کرد: کسانی گرایش خاص و سلیقه‌های خود را به عنوان نظام مطرح و سعی می‌کنند همه را دفع کنند جفا می‌کنند. این ما هستیم که مدافع نظام هستیم؛ ما مدافع ارزش‌های نظام و مدافع حرکت در چارچوب قانون اساسی هستیم و باید با آن طرف هم گفت‌وگو کنیم و به این نتیجه برسیم که امنیت کشور را با ایجاد فضای امنیتی نمی‌توان تأمین کرد.

خاتمی همچنین شعار اعتدال روحانی را یک روش ذیل گفتمان اصلاحات معرفی کرد.

او درباره تاریخچه گفتمان اصلاحات می‌گوید: همین گفتمان اصلاحات است که مشروطیت را پیروز کرد اما به علل گوناگون دیکتاتوری رضاخان از آن بیرون آمد. بعد از شهریور 20 همین گفتمان بود که به صورت ملی شدن صنعت نفت یک حکومت مردمی را ایجاد کرد که باز به خاطر اشتباهات خودمان و توطئه خارجی، با کودتای 28 مرداد ملت ما با مشکل مواجه شد اما مردم عقب ننشستند و انقلاب اسلامی شد. روح انقلاب اسلامی، اصلاح‌خواهی و اصلاح‌طلبی است و مگر انقلاب اسلامی با شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی پیروز نشد و مگر مردم به جمهوری اسلامی رأی ندادند؟

وقاحت تخطئه روش‌های استالینی در دروغ‌گویی‌های بزرگ در حالی است که افراطیون مدعی اصلاح‌طلبی با سرکردگی کسانی چون خاتمی دروغ بزرگ تقلب را در انتخابات سال 88- به کمک رسانه‌های انگلیسی و آمریکایی- رواج دادند و سپس براساس همین دروغ به تهییج عمومی برای آشوبگری خیابانی پرداختند. اما هنگامی که پروژه مشترک افراطیون و بیگانگان به هزیمت فضاحت‌آلود انجامید خاتمی چندین بار در جلسات خصوصی اصلاح‌طلبان ضمن سرزنش موسوی و کروبی تصریح کرد «من از اول هم قائل به تقلب نبودم». همین حرف را کسانی چون تاج‌زاده نیز تکرار کردند مبنی بر اینکه 11 میلیون رأی تقلب امکان ندارد. با این وجود خاتمی صداقت و شجاعت نداشته که همین سخن را در میان افکار عمومی اعلام کند چه اینکه می‌داند چنین اعترافی به مثابه امضای اتهام خیانت سران فتنه به ملت و نظام جمهوری اسلامی است و پذیرفتن مسئولیت خون‌های ریخته شده است.

به اعتبار همین خیانت شبکه فتنه‌گران بود که اوباش آشوبگر در خیابان علیه جمهوی اسلامی و ولایت فقیه و دیگر ارکان قانون اساسی فحاشی کردند و گفتند انتخابات بهانه بوده و «اصل نظام نشانه است». بنابراین لاف خاتمی مبنی بر اینکه «ما مدافع نظام و ارزشهای آن و قانون اساسی هستیم»، فراموشکار تصور کردن مردم است که پس از مشاهده حرمت‌شکنی بی‌سابقه عاشورای 88، حماسه بی‌نظیر نهم دی ماه را خلق کردند و ضمن آن با صدای بلند شعار دادند «لعن علی عدوک یا حسین- خاتمی و کروبی و میرحسین».

اما درباره فراز آخر سخنان خاتمی باید یادآور شد شکست نهضت مشروطیت حاصل همکاری شبه روشنفکران خائن داخلی با رژیم انگلیس در پوشش شعار جمهوری خواهی بود و از دل آن رضاخان مستبد روی کار آمد اما خاتمی به عمد نامی از انگلیس نمی‌برد؛ همچنان که وی در اشاره به کودتای 28 مرداد 32 باز هم نامی از  عوامل اصلی آن (آمریکا و انگلیس) نمی‌برد. بدین‌ترتیب خاتمی با سوابق خیانت به نظام و مردم باید توضیح دهد چرا عاملان کودتای سوم اسفند 1299 و 28 مرداد 1332، مکرراً و با صراحت از مدعیان اصلاح‌طلبی نام برده و حمایت کردند و این چه اصلاحاتی است که مورد ترجیح و حمایت آمریکا و انگلیس است.