علی آن شیرخدا شاه عرب |
الفتی داشته با این دل شب |
حضرت علی کسی است که در را خدا همچون یک شیر شجاع می جنگید وبرترین مرد عرب بود و با تاریکی شب انس و الفت داشت. |
|
شب ز اسرار علی آگاه است |
دل شب محرم سرالله است |
شب از رازهای علی باخبر است،تاریکی شب محرم رازهای الهی است. |
|
شب شنفته است مناجات علی |
جوشش چشمه ی عشق ازلی |
شب صدای دعا و مناجات علی (ع)و همچنین عشق الهی که مانند چشمه ای در وجود او می جوشد شنیده است. |
|
کلماتی چو در آویزه ی گوش |
مسجد کوفه هنوزش مدهوش |
دعاهایی که علی میکرده هنوز در گوش مسجد کوفه مانده است و او را از خود،بیخود می کند. |
|
فجر تا سینه ی آفاق،شکافت |
چشم بیدار علی،خفته نیافت |
خورشید از افق بالا آمده است و سینه ی آسمان را شکافت ولی چشم علی هنوز بیدار بود و به خواب نرفته بود. |
|
ناشناسی که به تاریکی شب |
می برد شام یتیمان عرب |
علی همان کسی است که در تاریکی شب به صورت ناشناس برای یتیمان غذا می برد. |
|
عشق بازی که هم آغوش خطر |
خفت در خوابگه پیغمبر |
انسان عاشقی که خطر کرد وشب به جای پیامبر در رختخواب او خوابید. |
|
آن دم صبح قیامت تاثیر |
حلقه ی در، شد از او دامن گیر |
در آن سحرگاه شگفت انگیز، حلقه ی در،دست به دامن علی شد. |
|
دست در دامن مولا زد،در |
که علی بگذر از ما مگذر |
در، دست به دامن علی شد که ای علی از رفتن صرف نظر کن .واز من عبور نکن. |
|
شبروان ، مست ولای تو علی |
جان عالم به خدای تو |
یا علی عارفان مدهوش ولایت تو هستند.جان جهانیان به فدای توباد. |
http://bia2sheshom.blogfa.com
« داد بی کسی بزن »
جناب شیخ می فرمود :
« وقتی شب ها برای گدایی مؤفق شدی ، داد بی کسی بزن
و عرضه بدار : خداوندا ، من قدرت و توان مبارزه با نفس
اماره را ندارم ، نفس ، مرا زمین گیر کرده ، به دادم
برس ، و مرا از شر نفس امّاره رهایی بخش !
و اهل بیت را واسطه کن . »
«فلسفه توسل به اهل بیت»
جناب شیخ می فرمود :
« غالب مردم نمی دانند توسل به اهل بیـت برای چیست؟ آنها
برای رفع مشکلات و گرفتاریهای زندگی به اهل بیت متوسل
می شوند ، در صورتیکه ما برای طی کردن مراحل توحید
و خداشناسی باید در خانه ی اهل بیت برویم . راه
توحید صعب است و انسان بدون چراغ و راهنما
قادر به طی کردن این راه نیست . »
«اول پول نمک را بدهید»
یکی از ارادتمندان شیخ می گوید: جمعی بودیم که همراه شیخ
به قصد دعا و مناجات به کوه «بی بی شهربانو» رفتیم. نان
و خیاری گرفتیم و از کنار بساط خیار فروش، قدری نمک
برداشتیم و بالا رفتیم، آنجا که رسیدیم شیخ گفت:
« برخیزید برویم پایین که ما را برگرداندند .
می گویند: اول پول نمک را بدهید، بعد
بیایید مناجات کنید » !!