برای ایرانیان ساکن مالزی که سالهاست نام ایران را در رسانههای این کشور اغلب با مضامینی چون قاچاق مواد یا انسان همراه دیدهاند، خواندن گزارشی امیدوارکننده از آخرین وضعیت گردشگری در ایران، آن هم در دورهای که روابط میان دو کشور ایران و مالزی چندان گرم به نظر نمیرسد، جای تعجب و شادی داشت. البته این شادی شاید بیشتر از آن که به رونق گردشگری مرتبط باشد از آن جهت بود که سرانجام نامی از ایران به نیکی در رسانههای مالزی انعکاس یافته است...
و اما قبل...
تاریخ سفر: 26 آذر تا 21 دی 92 به مدت 26 روز.(December & January2013)
یه سفر نسبتاً طولانی با تعداد 7 پرواز!!!همین باعث شده که قبل از اینکه بخوام سفرنامه فیلپین رو بنویسم،گیج و منگ باشم و دارم پروازها و تاریخ ها رو نگاه می کنم ببینم چی به چی بوده.اصلاً موندم من کی این همه هواپیما عوض و بدل کردم.البته این پست رو بنویسم می افتم رو غلطک نوشتن ولی اولش یه کم سخته.
بهتره از فکر رفتن به این سفر شروع کنم،دوستی دارم که مدتی در فیلپین زندگی می کرد و همیشه از اونجا تعریف های زیادی داشت.منم که همیشه عاشق جاهای دور و کمتر رفته شده هستم.یه چند باری با همون دوست قرار به رفتن شد که بعدها فهمیدم اصلاً همسفر خوبی نیست.(قول و قرارهاش به درد عمه مبارکش می خورد).بالاخره خبر اومد که یکی دیگر از دوستان می خواد یه سفره سه ماه به جنوب شرق آسیا رو شروع کنه و اولش قصد فیلیپین رو نداشت.از اونجایی که من استاد کَک انداختن تو جون آدم ها در مورد سفر هستم،پیشنهاد فیلپین رو دادم و گرفت.گفتم حیفه این همه داری تا اونجا می ری فیپلین رو هم برو ببین.
تا اینجا قضیه به خوبی پیش رفت و تصمیم به فیلپین رفتن گرفته شد،بعد که کارها درست شد گفتم منم می آم.حالا قدم اول گرفتن ویزا بود و درست همون موقع سونامی تو فیپلین رخ داد و راستش رو بخواهید من دو دل شدم.همسفر گفت من کار به این کارها ندارم،من می خوام فیلپین رو برم.ما هم کم نیاوردیم و همراهش رفتیم سفارت ولی راستش رو بخواهید قصد رفتن نداشتم.همسفر هم گفت حواست باشه اسم سونامی رو بیاری که یارو یهو از ویزا دادن پشیمون بشه خودت می دونیمنم گفتم:وااااا،من چی کار دارم به این چیزاااا.
خلاصه که رفتیم سفارت و یه خانمه نسبتاً اخمو و بداخلاق پشت دَخل ویزا نشسته بود و یه فرم بهمون داد و رفیق ما همه مدارکش رو آورده بود.یکی از فرم های رزرو هتل آرم بوکینگش خوب چاپ نشده بود و خانمه به این گیر داد.گفت برید سریع درست کنید و بیاید.(هیچ اسمی هم از سونامی نیاورد،نه خانی اومده نه خانی رفته! تنها چیزی که گفت این بود که همه اول ژانویه می خوان اونجا باشن شما برعکس اون روز از اونجا خارج می شید،همسفر گفت:ما که مثل بقیه نیستیم).همین درست کردن همانو و شک من به یقین تبدیل شدن همان.گفتم هرچه بادا باد منم می آم و در همین حین منم مدارکم که ناقص همراهم بود تکمیل کردم و سریع برگشتیم سفارت و خانمه گفت یه هفته دیگه بیاید.به همین راحتی.(راستی مدارک و جزییات ویزا فیلیپین رو تو قسمت پیوندها و لینک سفرهای بالقوه نوشتم).
البته ویزا 5 روز آماده میشه ولی چون برای ما یه تعطیلی بین اش بود گفت یه هفته دیگه بیاید.منم یه هفته دیگه رفتم و حالا یه آقائه اونجا بود و اسمم رو که گفتم،پاسپورت رو گرفتم.ویزا فیلپین یکی از راحتترین ویزاهایی بود که تا حالا گرفته بودم.حالا دیگه ما آماده رفتن بودیم و راستش رو بخواید همه زحمت ها و گرفتن بلیت ها با همسفر بود.منم فقط یه سری سفرنامه خوندم.
دیگر اینکه دوست ما،همراه خونوادش سفر سه ماهش رو شروع کرده بود و سنگاپور و مالزی رو سیاحت کرده بودن و قرار بود زمانی که وارد فیپلین میشه بهش ملحق بشم و قبلش یه چند تا شهر تو فیلپین رو دیده بود و وعده ما تو مانیلا،پایتخت فیلپین بود.
روز موعود برای من فرا رسید و تک و تنها واسه خودم رفتم فرودگاه.پروازم با ایران ایر و ساعت 22:20 بود(به انضمام تاخیرهای همیشگی هواپیماهای داخلی) و این اولین تجربه من با ایران ایر بود.اول باید می رفتم مالزی و از اونجا به مانیلا.اینجوری قیمت بلیت ارزونتر بود تا اینکه بخوام مستقیم با پرواز امارات یا قطر برم مانیلا.بلیتم شد 1356100.(رفت و برگشت تهران به مالزی).
به محض وارد شدن به هواپیما با خیل عظیم هموطنان گرامی مواجه شدم که درحال چپاندن چمدون های بزرگشون تو باکس های مربوطه بودن.وقتی رسیدم به صندلی ام هیچ جایی برای کوله من نبود و مجبور شدم اونو پایین پام بزارم.اصلاً حوصله جر و بحث و گرفتن حق و حقوق رو نداشتم.کنار دو تا خانم نشستم.یکی دانشجوی دکترا تو مالزی بود و دیگری مادری که به دیدن دختر دانشجوش تو مالزی می رفت.خانم دکتر قرار شد به من کمک کنه و گفت بهت می گم کجا باید سوار اتوبوس بشی.راستش رو بخواید یه کم دلشوره داشتم بابت این تنها بودن.
10:40 رسیدیم به مالزی و فرودگاه بزرگ مالزی که اولین بار می دیدمش،اینقدر طبقه داشت و آسانسور و پله.تو نگاه اول یه کم گیج بودم.پرواز بعدی من از یک فرودگاه دیگه انجام می شد که باید سوار اتوبوس می شدم و یه نیم ساعتی طول کشید.خانم دکتر محل خرید بلیت رو بهم نشون داد و یه کم پول مالزی بهم داد و در عوض پول ایرانی بهش دادم و دیگه نیازی به چنج تو فرودگاه نداشتم.اتوبوس هم یه ربع بعدش راه افتاد.فرودگاه بعدی یه فرودگاه داخلی و محلی مالزی ها بود.پرواز بعدی من 8:30 شب بود.وقت زیادی داشتم و اونجاها واسه خودم کلی چرخیدم و از وای فای رایگان فرودگاه هم بهره مند شدم.
خیلی خسته بودم و بدجوری خوابم می اومد و نمی دونستم چیکار کنم.کوله ام رو زیر سرگذاشتم و عین بچه مظلوم ها کِز کردم و خوابیدم ولی از هول اینکه نکنه جا بمونم خیلی نتونستم بخوابم.کم کم به زمان چِک این نزدیک می شدیم و من با یه کوله خیلی کوچیک راحت و سبک رفتم جلو و سریع کارت پروازم رو گرفتم و البته یه کارت 10 رینگتی مک دونالد هم بهمون دادن.(باقی پروازهای من از ایراشیا بود و بدون بار به خاطر ارزون بودنش ،بنابراین مجبور بودم که کوله خیلی کوچیکی همراهم باشه)
سرخوش واسه خودم رفتم تو سالن انتظار که دیدم هِی همه می رن و از پرواز مانیلا خبری نمیشه و ساعت هم از 8:30 گذشته و همش نگران بودم نکنه من جا موندم.بعداً متوجه شدم که بلهههه یه تاخیر تپل شامل حال ما شده و دیگه از خستگی نمی دونستم چه بکنم.تنها بودن سوای همه حسن هایی که داره یه بدی هم داره.اینکه هر وقت گلاب به روتون بخوای بری دستشویی باید با کوله و بند و بساط بری و نمی تونی یه دل سیر چرت بزنی و کلاً خانه به دوشی و کسی نیست وسایلت رو بهش بسپری.فکر کنم یه دوساعتی پرواز تاخیر داشت.بعدم گفتم نکنه اون کارت تخفیف مک دونالد رو به عنوان باج سبیل به ما داده باشن و عذرخواهی بابت تاخیر ولی اصلاً حرف های خانمه رو موقع دادن کارت متوجه نشدم!
دل نوشت:
باید بمیری آقای وزیر...
تمام جاده هارا هم که صاف کنی
او دیگر باز نمی گردد...
گم شدن هواپیمای اندونزی