وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

فوتبال ایران و کی روش !

اعضای تیم‌ملی فوتبال کشورمان پس از حذف از جام ملت‌های آسیا روز گذشته ساعت ٣٠: ١٧ وارد تهران شدند و مورد استقبال مسئولان فدراسیون و همچنین مردم قرار گرفتند. وزیر،  نماینده نفرستاد ولی از سوی فدراسیون، علی کفاشیان،‌ مهدی تاج و چند مسئول دیگر به استقبال کاروان تیم‌ملی رفتند اما از وزارت ‌ورزش هیچ مسئولی در فرودگاه حضور نداشت. کفاشیان به هر یک از بازیکنان تیم‌ملی یک شاخه گل هدیه کرد. او همچنین با ملی‌پوشان روبوسی کرد و برخورد گرمی با آنها داشت.

٢ بنر بزرگ خوشامدگویی از سوی روابط عمومی فدراسیون برای نصب در فرودگاه، آورده شده بود اما مسئولان فرودگاه امام خمینی (س) برای نصب این بنرها از مسئولان فدراسیون فوتبال طلب ١٤‌میلیون پول داشتند. به همین دلیل پس از نصب این بنرها و به دلیل پرداخت نشدن پول، مسئولان فرودگاه آنها را کَندند. 

در کنار مسئولان، حدود‌هزار هوادار تیم‌ملی و همچنین علی ضیا، مجری تلویزیون برای خوشامدگویی به بازیکنان تیم‌ملی در فرودگاه حضور داشتند که در این میان نصب بنرهایی با مضمون حمایت از کی‌روش بسیار جلب توجه می‌کرد. روی یکی از این بنرها نوشته شده بود: «کی‌روش کبیر! تو از خیلی از ایرانی‌ها ایرانی‌تری.» به محض این‌که کارلوس کی‌روش وارد سالن شد، مورد تشویق حاضران قرار گرفت. مردم برای سرمربی تیم‌ملی دست زدند و او نیز به ابراز احساسات آنها پاسخ داد. ایراندوست بازیگر نقش «غول برره» برای استقبال از ملی‌پوشان فوتبال به فرودگاه آمده بود؛ جالب بود، زمانی که کی‌روش می‌خواست از میان مردم عبور کند تا به ماشینش برسد ایراندوست به‌عنوان بادیگارد کی‌روش، مردم را کنار می‌زد!

کارلوس کی‌روش، سرمربی تیم بعد از بازگشت تیم‌ملی از استرالیا لحن خیلی آرام‌تری نسبت به قبل که منتقدانش را با جملات تندی مواجه کرده بود، داشت. او عنوان کرد: «به تمامی نظرات احترام می‌گذارم و تنها مطلبی که باید یادآوری کنم این است که از چند‌سال پیش که به ایران آمدم بیش از ٥٠ بازی ملی انجام دادیم و تنها در ٧ بازی شکست خوردیم. به هواداران و بازیکنانم که به‌خاطر تمرکز و تعهدی که در زمین داشتند افتخار می‌کنم و البته باید بگویم که نمی‌توان دل همه را به دست آورد.» وی درباره ماندن یا نماندنش در تیم‌ملی اظهار کرد: «در حال حاضر باید آنالیز بزرگ و وسیعی از عملکردمان و این‌که در کجا قرار داریم انجام دهیم. مطلب مهم این نیست که مربی بماند یا نماند بلکه مسأله این است که ایران می‌خواهد چه کاری انجام دهد.»

فکر می کنم در شرایط فعلی ، حمایت از کی روش برای ماندن در ایران و هدایت تیم ملی از مهمترین گزینه هایی است که باید به آن پرداخته شود - هر چند طی سالهای اخیر ؛ برخوردهای منفعلانه مسئولین ورزشی با سرمربی های تیم ملی بعد از هر بازی بسیار متفاوت جلوه می کند و انتظارات در حد خصومت شخصی بروز می نماید ، لیکن ماندن وی بهتر از رفتن او می باشد - خاطره ویرا بعد از اینکه ایران به جام جهانی رفت ، بسیار آزاردهنده است و امیدوارم برای کی روش همچنین اتفاقی نیافتد . مردم فوتبال را خوب می فهمند. مردم برای صداقت ارزش قائل هستند. مردم به آنها که واقعاً خدمت می کنند علاقه بسیار دارند. مردم فرق کی روش و دوشاب را تشخیص می دهند.کارلوس کی روش می رود تا بشود محبوب ترین مربی تاریخ ایران . او فقط یک "جام" کم دارد. امید که این یک جام را بگیرد و بعد برود. امیدوارم مصداق ضرب المثل ایرانی های خوش استقبال بد بدرقه نباشیم ! / رضا اصلاحی   

تعطیلی فرودگاه آتلانتا با احتمال حملات تروریستی

نگرانی از وقوع حملات تروریستی احتمالی باعث شد تا مقامات آمریکایی فرودگاه آتلانتا را برای ساعاتی تعطیل کنند.

به گزارش فارس، تهدید به بمب‌گذاری در یک هواپیمای تجازی منجر به توقف پروازها از فرودگاه بین المللی شهر آتلانتا آمریکا شده است.

براساس گزارش نیویورک تایمز، «استفان امت» یکی از سخنگویان اف.بی.آی در این باره گفته که نیروهای امنیتی دو هواپیما متعلق به خطوط هوایی دلتا و خطوط هوایی جنوب غرب بازرسی شده‌اند و مقامات امنیتی این تهدیدات را قابل بررسی دانسته‌اند.

همچنین دو هواپیمای مشکوک توسط دو جنگنده ارتش آمریکا برای فرود در فرودگاه اسکورت شدند.

ساعتی پس از اعلام این خبر مقامات فرودگاه آتلانتا اعلام کردند هیچ بمبی در هواپیماهای بازرسی پیدا نشده است.

حملات تروریستی در پاریس منجر به ایجاد موج جدیدی از وحشت در میان شهروندان و مقامات غربی از حملات تروریستی احتمالی شده است.

دو هفته قبل هم در رُم مپایتخت ایتالیا پروازها از این فرودگاه به دلیل حضور یک مسافر مشکوک متوقف شد.

این مسافر یک دستگاه مسافت سنج در اختیار داشت که مهمانداران گمان بردند این یک کنترل بمب است و همین باعث شد که دو ساعت این فرودگاه تعطیل شود و هواپیماها از باند آن دور شوند.


به نقل از تابناک

بانویی که تاکسیران برتر پایتخت شد

روز مصاحبه با احترام علی‌نژاد، چشمم با عقلم مدام درگیر بود. عقلم هی می‌زد که زنی تاکسیران روبه‌رویم نشسته، ولی چشمم به کمتر از پست مدیریت برای او رضایت نمی‌داد.

جام جم در ادامه نوشت: این را به خودش هم گفتم که او تعارف کرد و تشکری، ولی وجنات این زن راننده محجبه نه کتمان شدنی بود و نه تعارف بردار. او سال گذشته به واسطه امانتداری و حسن معاشرت با مسافران، جایزه تاکسیران برتر پایتخت را برنده شده که اگر قرار باشد به واسطه خلاقیت هم به او جایزه داده شود، آموزش قرآنی که او در تاکسی اش برای بچه های سرویس مدرسه راه انداخته، بهانه خوبی است.

در پراید زهوار دررفته او و در لابه لای آه و ناله هایی که از بند بند تاکسی اش بیرون می زد، درباره جزئیات زندگی این زن تاکسیران با هم گپی زدیم که ارزش خواندن دارد.

شما یکی از تاکسیران های برتر پایتخت هستید، چرا برنده این جایزه شدید؟

سال گذشته از سازمان تاکسیرانی با من تماس گرفتند و گفتند حتما به سازمان بیا. اما من فکر می کردم این بار هم از همان احضارهای همیشگی است و چون سرم شلوغ بود، مراجعه نکردم. ولی چند بار تماس گرفتند و گفتند حتما باید بروم. روزی هم که رفتم چند سوال از من پرسیدند که کمی عجیب بود. مثلا گفتند شما بودی که چمدان یک مسافر را به او برگرداندی یا این که تا به حال شده با مسافران درگیر شوی. چند روز بعد از این ماجرا هم من را به همایشی دعوت کردند که باز هم نمی دانستم برای چیست که بعد معلوم شد 20تاکسیران تهران را انتخاب کرده اند و من تنها زن تاکسیران برتر هستم که به علت امانتداری و رضایت مشتری جایزه گرفته ام.

جایزه چه بود؟

تندیس، لوح سپاس و دو میلیون تومان پول نقد.

این هدیه باعث شد که تاکسیرانی بهتر از قبل باشید؟

من همیشه سعی می کنم خوب باشم و ذاتا با مردم سازگار هستم، جایزه هم روی رفتارم اثر نداشته.

چند سال است راننده تاکسی هستید؟

هشت سال.

از کدام خط شروع کردید؟

فرودگاه مهرآباد.

چرا آنجا؟

شنیده بودم درآمدش خوب است.

چرا رانندگی تاکسی؟

نیاز مالی باعث شد. چون راننده تاکسی بانوان هستم، امنیتش هم انگیزه دیگرم بود.

خانواده تان مخالفتی ندارند؟

همسرم نه، چون از کارافتاده است و می داند برای امورات زندگی چاره ای جز این نیست. اما پسرهایم بعضی وقت ها اعتراض می کنند.

به چه چیز معترضند؟

به این که کمتر خانه هستم و وقتی هم می رسم آن قدر خسته ام که زود می خوابم.

درآمد راننده های تاکسی خوب است؟

بله، البته بستگی دارد به این که روزی چند ساعت کار کنی و این که خودرویت سرحال باشد.

خودروی شما سرحال نیست؟

نه، مدل 86 است و زهوارش دررفته. نصف چیزی که درمی آورم خرج خودش می شود.

با این خودرو بی جان چقدر درمی آورید؟

تقریبا ماهی 1.5 میلیون تومان، البته ماهی 500 تا 600 هزار تومان خرج خودرو می شود.

اما این مبلغ خیلی کمتر از چیزی است که مردم فکر می کنند. بعضی ها می گویند راننده های تاکسی حداقل ماهی سه میلیون تومان را دارند.

البته میزان درآمد بستگی به میزان کار دارد، ولی اگر یک راننده خانم از صبح تا شب کار کند، در نهایت ماهی دو میلیون تومان درمی آورد. من هم دیگر طاقت کار کردن بیش از این را ندارم، الان ساعت 6 صبح بیدار می شوم و تا 5 و 6 عصر پشت فرمان هستم، ساعت 10 شب هم چشمم خود به خود بسته می شود.

دست به آچار هستید؟

نه، اما چون بارها مکانیکی رفتم و خودرو را تعمیر کردم، تقریبا عیب خودرو را می فهمم، اما خودم نمی توانم تعمیر کنم.

ماجرای رانندگی شما با چادر چیست؛ چرا چادر؟

این طور راحت ترم. حجاب به من امنیت می دهد. یک جور عادت هم است، فکر می کنم بدون چادر همه نگاهم می کنند.

الان می شود گفت تهران را مثل کف دست بلد هستید؟

در فرودگاه که کار می کردم همه جا را بلد بودم، حالا هم محدوده ها را بلدم. الان اما همه کوچه پس کوچه های مناطق 13 و 14 را می شناسم.

چرا از فرودگاه بیرون آمدید؟

ساعت کارش زیاد بود و مجبور بودم زمان زیادی از خانواده ام دور باشم. محیط هم خیلی مردانه بود، لحظه شماری می کردم از آنجا بیایم بیرون.

با هم خطی هایتان دعوا کرده اید؟

اصلا، روحیه جنگجویی ندارم، هر جا هم که موقعیت دعوا باشد از آنجا دور می شوم. اما همه خانم های راننده این طور نیستند و مجادله می کنند و نمی گذارند حرفی توی دلشان بماند.

تا به حال شده از رانندگی کلافه شوید و تصمیم بگیرید دیگر ادامه ندهید؟

بله، گاهی پیش می آید.

چه جور اتفاقی شما را به ته خط می رساند؟

خستگی کار و خرابی خودرو.

در خیابان ها برخورد راننده های مرد چطور است؟

بعضی هایشان حضور ما را تحمل نمی کنند، بعضی ها هم می خواهند زور بگویند.

یعنی از این حرف های پوسیده می زنند که زن ها راننده نیستند؟

بله، گاهی از این حرف ها می زنند، اما خیلی زود پشیمان می شوند.

چه کار می کنید؟ کل می اندازید؟

گاهی بله، مجبور می شوم با آنها کورس بگذارم.

بدترین اتفاقی که تا به حال برایتان پیش آمده چه بوده؟

خدا را شکر بدترین اتفاق در ذهنم نیست. فقط یک بار خودرویم را جلوی خانه پارک کرده بودم که یک خودرو از پشت به آن کوبید و شاسی اش را حسابی خراب کرد. راننده تاکسی فرودگاه هم که بودم بعضی ها سر قیمت بحث می کردند که خوشایند نبود. چند بار هم پیش آمد که مسافرها داخل خودرو با هم دعوا کردند و مجبور شدم آرامشان کنم.

شما که از آن قبیل راننده هایی نیستید که سر درد دلشان با مسافران باز می شود؟

من هیچ وقت سر حرف را باز نمی کنم، اما اگر کسی با من حرف بزند و تشخیص دهم حرف زدنم با او فایده دارد، این کار را می کنم، وگرنه ترجیح می دهم شنونده باشم.

تا به حال آدم های مشهور را سوار کرده اید؟

بله، فرودگاه که بودم چند بازیگر مسافرم بودند؛ بهاره رهنما، افسانه بایگان، اکبر عبدی، سیاوش طهمورث و مریم امیرجلالی.

اینها شبیه آدم هایی که در تلویزیون می بینیم، بودند؟

نه، اصلا. خودشان بودند و البته آدم هایی خوب به نظر می رسیدند.

سر کرایه که چانه نمی زدند؟

چون تاکسیمتر داشتم و تعرفه ها مشخص بود، امکان چانه زدن وجود نداشت.

به نظر ما مسافرها، تاکسیمتر به ضرر مردم است، به نظر شما این طور نیست؟

به اعتقاد من تاکسیمتر به ضرر راننده است، اما به نفع مشتری است، چون شاید مردم مجبور شوند کمی بیشتر از کرایه خودروهای گذری بپردازند، اما امنیت دارند.

می دانید در تهران چند راننده تاکسی خیلی مشهور وجود دارند مثل مهربان ترین راننده شهر، راننده سمند شادی یا تاکسی سبز. اینها را می شناسید؟

نه متاسفانه. ولی می دانم یکی از راننده های تاکسی فرودگاه در مسیر به مسافرانش کتاب می دهد و این کتاب ها را به کسانی که بشناسد، امانت می دهد.

حالا که دانستید چنین راننده هایی در شهر وجود دارند، ترغیب نشدید کاری شبیه آنها بکنید و مشهور شوید؟

بله، دوست دارم کار متفاوتی انجام دهم. البته چون من سرویس مدرسه هم هستم از اول سال تحصیلی امسال یک کار متفاوت را شروع کرده ام و به بچه های داخل سرویس قرآن یاد می دهم.

یعنی همه با هم سوره های کوچک قرآن را حفظ می کنیم و هر هفته یک سوره را تمرین می کنیم. بچه ها هم این کار را خیلی دوست دارند و استقبال می کنند. اگر هم روز شهادت یا ولادت یکی از ائمه و اهل بیت باشد، این موضوع را به بچه ها یادآوری می کنم و درباره این روز با آنها حرف می زنم.

پس هم راننده هستید، هم مبلغ مذهبی؟

اگر بشود این طور حساب کرد، بله.

فکر می کنم راننده تاکسی بودن را دوست دارید، درست است؟

بله، دوست دارم چون منبع درآمد من است.

چه توصیه ای برای راننده های همیشه عصبی و معترض تاکسی دارید؟

کسی که این کار را انتخاب می کند باید صبور باشد، ضمن این که باید بداند بین مسافرها هم آدم خوب پیدا می شود و هم آدم بد و این که اگر کسی بتواند با آدم های بد کنار بیاید، آدم خوبی است وگرنه زندگی با آدم های خوب که هنر نیست.

تاکسیرانی قولی داده که به آن عمل نکرده باشد و حالا به آن دلیل ناراحت باشید؟

با این که اقساط خودرویم تمام شده، ولی هنوز تاکسی به نامم نیست، مشکل از تاکسیرانی هم نیست بلکه از شرکت تاکسی بی سیم بانوان است که بدهکار بانک است و سند خودرو های ما را در رهن نگه داشته. دوست دارم این مشکل زودتر حل شود، چون خودرویم عمرش را کرده و دیگر امنیت ندارد.

قرار نیست مشمول نوسازی شوید؟

الان تاکسی های مدل 83 را نوسازی می کنند، خودروی من که مدل 86 است می ماند برای سه سال دیگر که تا آن موقع باید با آن بسازم.

فکر می کنید تا چه زمانی تاکسیرانی را ادامه دهید؟

تا هر وقت که خدا بخواهد یا تا هر زمان که راه بهتری برایم باز شود.

به نقل از تابناک

سفرنامه فیلپین و برنئو(بخش اول)مقدمات سفر

و اما قبل...

تاریخ سفر: 26 آذر تا 21 دی 92 به مدت 26 روز.(December & January2013)

یه سفر نسبتاً طولانی با تعداد 7 پرواز!!!همین باعث شده که قبل از اینکه بخوام سفرنامه فیلپین رو بنویسم،گیج و منگ باشم و دارم پروازها و تاریخ ها رو نگاه می کنم ببینم چی به چی بوده.اصلاً موندم من کی این همه هواپیما عوض و بدل کردم.البته این پست رو بنویسم می افتم رو غلطک نوشتن ولی اولش یه کم سخته.

بهتره از فکر رفتن به این سفر شروع کنم،دوستی دارم که مدتی در فیلپین زندگی می کرد و همیشه از اونجا تعریف های زیادی داشت.منم که همیشه عاشق جاهای دور و کمتر رفته شده هستم.یه چند باری با همون دوست قرار به رفتن شد که بعدها فهمیدم اصلاً همسفر خوبی نیست.(قول و قرارهاش به درد عمه مبارکش می خورد).بالاخره خبر اومد که یکی دیگر از دوستان می خواد یه سفره سه ماه به جنوب شرق آسیا رو شروع کنه و اولش قصد فیلیپین رو نداشت.از اونجایی که من استاد کَک انداختن تو جون آدم ها در مورد سفر هستم،پیشنهاد فیلپین رو دادم و گرفت.گفتم حیفه این همه داری تا اونجا می ری فیپلین رو هم برو ببین.

تا اینجا قضیه به خوبی پیش رفت و تصمیم به فیلپین رفتن گرفته شد،بعد که کارها درست شد گفتم منم می آم.حالا قدم اول گرفتن ویزا بود و درست همون موقع سونامی تو فیپلین رخ داد و راستش رو بخواهید من دو دل شدم.همسفر گفت من کار به این کارها ندارم،من می خوام فیلپین رو برم.ما هم کم نیاوردیم و همراهش رفتیم سفارت ولی راستش رو بخواهید قصد رفتن نداشتم.همسفر هم گفت حواست باشه اسم سونامی رو بیاری که یارو یهو از ویزا دادن پشیمون بشه خودت می دونیمنم گفتم:وااااا،من چی کار دارم به این چیزاااا.

خلاصه که رفتیم سفارت و یه خانمه نسبتاً اخمو و بداخلاق پشت دَخل ویزا نشسته بود و یه فرم بهمون داد و رفیق ما همه مدارکش رو آورده بود.یکی از فرم های رزرو هتل آرم بوکینگش خوب چاپ نشده بود و خانمه به این گیر داد.گفت برید سریع درست کنید و بیاید.(هیچ اسمی هم از سونامی نیاورد،نه خانی اومده نه خانی رفته! تنها چیزی که گفت این بود که همه اول ژانویه می خوان اونجا باشن شما برعکس اون روز از اونجا خارج می شید،همسفر گفت:ما که مثل بقیه نیستیم).همین درست کردن همانو و شک من به یقین تبدیل شدن همان.گفتم هرچه بادا باد منم می آم و در همین حین منم مدارکم که ناقص همراهم بود تکمیل کردم و سریع برگشتیم سفارت و خانمه گفت یه هفته دیگه بیاید.به همین راحتی.(راستی مدارک و جزییات ویزا فیلیپین رو تو قسمت پیوندها و لینک سفرهای بالقوه نوشتم).

البته ویزا 5 روز آماده میشه ولی چون برای ما یه تعطیلی بین اش بود گفت یه هفته دیگه بیاید.منم یه هفته دیگه رفتم و حالا یه آقائه اونجا بود و اسمم رو که گفتم،پاسپورت رو گرفتم.ویزا فیلپین یکی از راحتترین ویزاهایی بود که تا حالا گرفته بودم.حالا دیگه ما آماده رفتن بودیم و راستش رو بخواید همه زحمت ها و گرفتن بلیت ها با همسفر بود.منم فقط یه سری سفرنامه خوندم.

دیگر اینکه دوست ما،همراه خونوادش سفر سه ماهش رو شروع کرده بود و سنگاپور و مالزی رو سیاحت کرده بودن و قرار بود  زمانی که وارد فیپلین میشه بهش ملحق بشم و قبلش یه چند تا شهر تو فیلپین رو دیده بود و وعده ما تو مانیلا،پایتخت فیلپین بود.

روز موعود برای من فرا رسید و تک و تنها واسه خودم رفتم فرودگاه.پروازم با ایران ایر و ساعت 22:20 بود(به انضمام تاخیرهای همیشگی هواپیماهای داخلی) و این اولین تجربه من با ایران ایر بود.اول باید می رفتم مالزی و از اونجا به مانیلا.اینجوری قیمت بلیت ارزونتر بود تا اینکه بخوام مستقیم با پرواز امارات یا قطر برم مانیلا.بلیتم شد 1356100.(رفت و برگشت تهران به مالزی).

به محض وارد شدن به هواپیما با خیل عظیم هموطنان گرامی مواجه شدم که درحال چپاندن چمدون های بزرگشون تو باکس های مربوطه بودن.وقتی رسیدم به صندلی ام هیچ جایی برای کوله من نبود و مجبور شدم اونو پایین پام بزارم.اصلاً حوصله جر و بحث و گرفتن حق و حقوق رو نداشتم.کنار دو تا خانم نشستم.یکی دانشجوی دکترا تو مالزی بود و دیگری مادری که به دیدن دختر دانشجوش تو مالزی می رفت.خانم دکتر قرار شد به من کمک کنه و گفت بهت می گم کجا باید سوار اتوبوس بشی.راستش رو بخواید یه کم دلشوره داشتم بابت این تنها بودن.

10:40 رسیدیم به مالزی و فرودگاه بزرگ مالزی که اولین بار می دیدمش،اینقدر طبقه داشت و آسانسور و پله.تو نگاه اول یه کم گیج بودم.پرواز بعدی من از یک فرودگاه دیگه انجام می شد که باید سوار اتوبوس می شدم و یه نیم ساعتی طول کشید.خانم دکتر محل خرید بلیت رو بهم نشون داد و یه کم پول مالزی بهم داد و در عوض پول ایرانی بهش دادم و دیگه نیازی به چنج تو فرودگاه نداشتم.اتوبوس هم یه ربع بعدش راه افتاد.فرودگاه بعدی یه فرودگاه داخلی و محلی مالزی ها بود.پرواز بعدی من 8:30 شب بود.وقت زیادی داشتم و اونجاها واسه خودم کلی چرخیدم و از وای فای رایگان فرودگاه هم بهره مند شدم.

خیلی خسته بودم و بدجوری خوابم می اومد و نمی دونستم چیکار کنم.کوله ام رو زیر سرگذاشتم و عین بچه مظلوم ها کِز کردم و خوابیدم ولی از هول اینکه نکنه جا بمونم خیلی نتونستم بخوابم.کم کم به زمان چِک این نزدیک می شدیم و من با یه کوله خیلی کوچیک راحت و سبک رفتم جلو و سریع کارت پروازم رو گرفتم و البته یه کارت 10 رینگتی مک دونالد هم بهمون دادن.(باقی پروازهای من از ایراشیا بود و بدون بار به خاطر ارزون بودنش ،بنابراین مجبور بودم که کوله خیلی کوچیکی همراهم باشه)

سرخوش واسه خودم رفتم تو سالن انتظار که دیدم هِی همه می رن و از پرواز مانیلا خبری نمیشه و ساعت هم از 8:30 گذشته و همش نگران بودم نکنه من جا موندم.بعداً متوجه شدم که بلهههه یه تاخیر تپل شامل حال ما شده و دیگه از خستگی نمی دونستم چه بکنم.تنها بودن سوای همه حسن هایی که داره یه بدی هم داره.اینکه هر وقت گلاب به روتون بخوای بری دستشویی باید با کوله و بند و بساط بری و نمی تونی یه دل سیر چرت بزنی و کلاً خانه به دوشی و کسی نیست وسایلت رو بهش بسپری.فکر کنم یه دوساعتی پرواز تاخیر داشت.بعدم گفتم نکنه اون کارت تخفیف مک دونالد رو به عنوان باج سبیل به ما داده باشن و عذرخواهی بابت تاخیر ولی اصلاً حرف های خانمه رو موقع دادن کارت متوجه نشدم!

دل نوشت:

باید بمیری آقای وزیر...
تمام جاده هارا هم که صاف کنی
او دیگر باز نمی گردد...