سلام
این برنامه تقدیم شد به آنان که غذای حاضری را بهانه ی عشق دائمی می کنند.
نماینده رادیو هفت : منصور ضابطیان
آیتمها : فانوس » احسان ترابی
متن خوانی شهره سلطانی/ سلام خداحافظی » بابک قدمایی
قسمت آخر گفتگو
شعر خوانی بیوک میرزایی/ احسان فدایی » منم من
متن خوانی سعید خرسندی
سیاهی » علی زند وکیلی و سعید آتانی
متن خوانی صبا کمالی/ آینه » فریدون آسرایی
متن خوانی کوروش تهامی/ من شادم » داریوش رفیعی
متن خوانی سهیل محزون/ چرخ و فلک » محمد خاکپور
ترانه افغانی به نام دنیا گذران
متن خوانی بهناز جعفری/ مسیر انحرافی » سینا حجازی
متن خوانی مائده طهماسبی/ سبوره » ناصر وحدتی
قصه های بجنورد- 10
گل ممد » حجت اشرف زاده
تیتراژ پایان ترانه ای بود از عباس مهرپویا به نام آه
خوب بخوابید...
*****************
منصور ضابطیان :
از آخرین باری که یک قاشق مرباخوری دارچین را توی قوری چای اضافه کردم سالها میگذرد. چای کیسه ای طعم خوب دارچین دم کشیده نمیدهد اما برای روزهای پرهیاهو و شلوغ، رفیق بدی نیست. اگر از من پرسیده باشید می گویم دم کشیدن شگرد آشپزهاست برای آنکه به آدمها بگویند کشف عطر شالیزار از لا به لای دانه های برنج فرد اعلای ایرانی حوصله میخواهد. حوصله را اما ما هر روز جا میگذاریم پشت چراغ قرمز ، در راه بندان اتوبان ها گمش میکنیم. شبها که به خانه برمیگردیم انواع غذاهای نیمه آماده ، آماده اند تا از ما پذیرایی کنند. با این همه اما گاهی دل مشغول بی حواسمان گیر میکند سر پیچ باریک یک گذر قدیمی ؛ جایی که عطر زعفران و خورش های جا افتاده و رنگارنگ از درز پنجره ها خرامان و سرخوش خودشان را می رساندند به یک سفره ی سفید و بلند ، جایی که محل کنفرانس های خانوادگی در شبهای پنجشنبه ی مهربان بود. من که می گویم غذا شگرد آدمها بوده برای کش دادن همین گفتگوهایی که این روزها زودتر از همیشه از دهان می افتند.
این برنامه تقدیم شد به همه آنانی که با پنجره های باز نسبت دارند
موضوع : پنجره
مجری : منصور ضابطیان
آیتمها : فصل گریه » روزبه نعمت اللهی
متن خوانی آزاده صمدی/ مرغک زیبا » محمد نوری
متن خوانی اصغر همت/ واسه اینه که » حمید عسگری
متن خوانی حسن معجونی/ پنجره » حامی
متن خوانی لاله اسکندری/ پنجره » بهنام علمشاهی
گفتگو با بهار 5 ساله
مهمان برنامه » کاوه فولاد نسب
عکس پنجره های مختلف
ویدئوی برخورد مردم با شیشه
قصه های بجنورد -8
متن خوانی شبنم مقدمی/ برمیگردم » محمدرضا عیوضی
مجید اخشابی » امام رضا
متن خوانی مهراوه شریفی نیا/ پنجره » ناصر عبداللهی
پنجره های خاموش» کامران عطا
متن خوانی علیرضا شجاع نوری/ فاتح نورایی » پنجره
امین حبیبی » پنجره
تیتراژ پایان ترانه ای بود از سالار عقیلی به نام پنجره نهان خاطره
**************************
منصور ضابطیان :
یک دنیا پنجره داشتم اما نگران بودم که مبادا هزار پنجره هم برای رسیدن به یک منظره ی آفتابی کم باشد. برای شنیدن صدای باران ، برای احساس ملایم بارش برف. می دانستم حتی اگر هزار پنجره هم داشته باشم شاید تمامشان رو به دیوارهای آجری باز شود. دیوارهایی که هیچ تصوری از رنگ و درنگ و عشق ندراند. می دانشتم که با هزار پنجره هم دوام نمی آورم اگر راز آن سوی پنجره را ندانم ، اگر رویای آنسوی پنجره را نبینم و اگر بهانه ای نباشد تا ضربان دلم را به نبض آنسوی پنجره پیوند بزند. من اسیر آنسوی پنجره بودم و نمیدانستم که یک نهال کوچک سالها در قاب پنجره ای به دیوار اتاقی آویخته شده باشد . نمیدانستم یک یا کریم کوچک هر غروب روی لبه ی پنجره می نشیند و برای عاشق شدن باید گاهی پرده را کنار بزنم. نمیدانستم یک پنجره برای من کافیست . یک پنجره به لحظه ای آگاهی و نگاه و مهربانی!
*******************
باز در بسته به من میرسد
باز هرچه که بن بسته به من مرسد
این همه پروانه و پرواز ،باز
بال و پر بسته به من میرسد
این پر پرواز نگفتی چرا
در قفس بسته به من می رسد
گردن این راهزنان بشکند
گردنه ی بسته به من میرسد
این همه دروازه ی خالی و باز
زاویه ی بسته به من میرسد
کوزه گری جنس سفال من است
کوزه ی بشکسته به من میرسد
شکر خدا این همه درهای باز
پنجره ی بسته به من میرسد
*******************
شعر پنجره ها بسته اند عشق پدیدار نیست تکراریه و در تاریخ 16 آبان 92 خونده شده می تونین توی وب ببینید
*******************
شعری از فروغ فرخزاد(منبع : وبلاگ رضا هوشمند)
یک پنجره برای دیدن
یک پنجره برای شنیدن
یک پنجره که مثل حلقۀ چاهی
در انتهای خود به قلب زمین می رسد
و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ
یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را
از بخشش شبانۀ عطر ستاره های کریم
سرشار می کند.
و می شود از آنجا
خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد
یک پنجره برای من کافیست.
من از دیار عروسک ها می آیم
از زیر سایه های درختان کاغذی
در باغ یک کتاب مصور
از فصل های خشک تجربه های عقیم دوستی و عشق
در کوچه های خاکی معصومیت
از سال های رشد حروف پریده رنگ الفبا
در پشت میزهای مدرسۀ مسلول
از لحظه ای که بچه ها توانستند
بر روی تخته حرف «سنگ» را بنویسند
و سارهای سراسیمه از درخت کهنسال پر زدند.
من از میان ریشه های گیاهان گوشتخوار می آیم
و مغز من هنوز
لبریز از صدای وحشت پروانه ای است که او را
در دفتری به سنجاقی
مصلوب کرده بودند.
وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود
و در تمام شهر
قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند.
وقتی که چشم های کودکانۀ عشق مرا
با دستمال تیرۀ قانون می بستند
و از شقیقه های مضطرب آرزوی من
فواره های خون به بیرون می پاشید
وقتی که زندگی من دیگر
چیزی نبود، هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
دریافتم، باید. باید. باید.
دیوانه وار دوست بدارم.
یک پنجره برای من کافی است.
یک پنجره به لحظۀ آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو
آن قدر قد کشیده که دیوار را برای برگ های جوانش معنی کند
از آینه بپرس
نام نجات دهنده ات را
آیا زمین که زیر پای تو می لرزد
تنهاتر از تو نیست؟
پیغمبران، رسالت ویرانی را
با خود به قرن ما آوردند
این انفجارهای پیاپی،
و ابرهای مسموم،
آیا طنین آیه های مقدس هستند؟
ای دوست، ای برادر، ای همخون
وقتی به ماه رسیدی
تاریخ قتل عام گل ها را بنویس.
همیشه خواب ها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روئیده است
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود؟
آیا من دوباره از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب، که در پشت بام خانه قدم می زند
سلام بگویم؟
حس می کنم که وقت گذشته است
حس می کنم که «لحظه» سهم من از برگ های تاریخ است
حس می کنم که میز فاصلۀ کاذبی است در میان
گیسوان من و دست های این غریبۀ غمگین
حرف به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم.