تعاون روستایی که در سه راهی بیله سوار واقع شده است، متعلق به مردم روستاهای قره قاسملو، زرگر،گوگ تپه ،گون پاپاق و اودولو می باشد که در این تعاون عضو شده اند و انتخابات هیات مدیره تعاون که با رای اعضای تعاون، ازبین کاندیداها 5 نفر انتخاب می شوند در حالی که انتخابات در 10 دی امسال برگزار می شود اصلن هیچگونه اطلاع رسانی در خصوص برگزاری رای گیری و زمان ثبت نام کاندیداها در بین روستاهای مذکور انجام نشده است و فقط دربین عده معدودی که در یک گروه قرار دارند اطلاع رسانی شده است.و اکثر اعضای تعاون از زمان ثبت نام بی اطلاع مانده اند و چند روز پیش اطلاع داده اند که در 10 دی در رای گیری شرکت کنید.و اما چند سوال از مسوولان برگزاری رای گیری و مسوولان تعاون روستایی:
1- کار و وظیفه تعاون روستایی چیست؟
2- مردم روستا در تعاون عضو شده اند تا صرفه و سود اقتصادی داشته باشد در حالی که تعاون روستایی مذکور با وجود ده هکتار اراضی زراعی و انبار سیلو،باسکول، فروشگاه و خرید گندم در فصل برداشت، از سال 86 به بعد حتی یک ریال هم به اعضای تعاون به عنوان افزایش سود نداده است .حال سوال اینجاست که درآمد حاصل از تعاون به جیب چه کسی میرود و یا در کجای روستاها خرج شده است؟ویا اگر هزینه های تعاون بیشتر از درآمد آن باشد و در نقطه سر به سر قرار گرفته باشد چرا این تعاون منحل نمی شود و با فروش املاک، پول مجمع عادی را نمی دهند؟؟؟
3- اگر صرفه و سود اقتصادی ندارد چرا در انتخاب هیات مدیره , عده ای در تکاپو و تلاشند؟
4- چرا مسوولان شهرستان نظارتی بر این تعاونی ها ندارند؟
5- چرا هر کسی مسوول تعاون می شود جیبش را از پول عضوهای ساده و بی ریای این روستاها پر می کند و در موقع بازخواست هم مردم را بدهکار می کند؟
و صد چراهای دیگر که جوابی برای آنها نیست. مطالب بالا را نوشتم که اعضای مجمع عادی بدانند که حقشان از روز تاسیس تعاون پایمال می شود.
و شاید به این دلیل می باشد که تعاون در ایران معنی ندارد.وهمه تعاونی ها محکوم به شکست می باشند.
معاونت مالی شرکت کیمیدارو در گفتگو با خبرنگار بورس نیوز با اشاره به اینکه اولین پیش بینی درآمد هر سهم "دکیمی" با احتساب درآمدهای حاصل از سرمایه گذاری لحاظ شده اظهار داشت: این شرکت در اصلاحیه آخرین گزارش عملکرد خود منتهی به 6 ماهه نخست سال جاری اقدام به حذف درآمدهای حاصل از سرمایه گذاری نمود که این امر منجر به تغییر پیش بینی درآمد هر سهم "دکیمی" از رقم یک هزار و 417 ریال به یک هزار و 197 ریال گردید که با این اتفاق میزان پوشش سود شرکت در6 ماهه نخست از 39 درصد به بیش از 48 درصد افزایش یافته است بطوریکه تا این لحظه 583 ریال از این رقم محقق شده است.
جمال شیرازی به برنامه های "دکیمی" در راستای افزایش صادرات محصولات دارویی شرکت فوق اشاره کرد و گفت: تا پایان سال جاری شرکت کیمیدارو مجوز صادرات داروهای تولیدی به کشورهای عراق، افغانستان و همچنین کشورهای آسیای میانه را دریافت خواهد کرد.
وی نرخ دلار پیش بینی شده برای صادرات محصولات شرکت کیمیدارو را دو هزار و 600 تومان بودجه برآوردی شرکت اعلام کرد و افزود: نوسانات اخیر قیمت دلار منجر به افزایش نرخ فروش محصولات "دکیمی" نمی گردد و شرکت فوق براساس پیش بینی اولیه بودجه خود اقدام به صادرات محصولات نهایی می نماید.
این مقام مسئول از مذاکرات "دکیمی" با شرکت پتروشیمی اراک در راستای تأمین خوراک واحد شیمیایی شرکت خبر داد و یادآور شد: با تأمین خوراک اولیه واحد شیمیایی شرکت کیمیدارو می توانیم تا پایان سال مالی جاری، شاهد تغییر سود مثبت قابل قبولی از محل مذکور باشیم.
وی در پایان خاطر نشان کرد: شرکت کیمیدارو تا پایان سال مالی جاری هیچگونه برنامه ای در راستای افزایش سرمایه و ایجاد طرح های توسعه ای جدید در دستورکار خود ندارد.
مساله از اینجا شروع شده است که در حال حاضر قیمت یک دست لباس زن بلوچ از درآمد متوسط خانواده بلوچ بیشتر شده است!!!
روایت کاملتر را با قلم نظامی عروضی، نویسنده قرن 6 هجری بخوانید.
روایت دیگر مصرع نخست این قصیده چنین است:
بانگ جوی مولیان آید همی
طرفداران این روایت میگویند جوی و رود معمولا بانگ دارند و نه بو. البته ضبط «بوی جوی مولیان» در بین مصححان دیوان رودکی مشهورتر است.
چنین آوردهاند که نصر بن احمد که واسطه عقد اهل سامان بود و اوج دولت آن خاندان ایام ملک او بود و اسباب تمتع و علل ترفع در غایت ساختگی بود، خزائن آراسته ولشکر جرّار و بندگان فرمانبردار زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان. مگر یک سال نوبت هری بود، به فصل بهار به بادغیس. که بادغیس خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است. قریب هزار ناو هست پر آب و علف که هم یکی لشکری را تمام باشد. چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و شایستهی میدان و حرب شدند،نصر بن احمد روی به هری نهاد و به در شهر به مَرغ سپید فرود آمد ولشکرگاه بزد. و بهارگاه بود و شمال روان شد و میوههای مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جایها به دست نشود و اگر شود بدان ارزانی نباشد.آنجا لشکری برآسود و هوا خوش بود و باد سرد و نان فراخ و میوهها بسیار و مشمومات فراوان. لشکری از بهار و تابستان برخورداری تمام یافتند از عمر خویش … زمستان آنجا مقام کردند و از جانب سجستان نارنج آورردن گرفتند و از جانب مازندران ترنج رسیدن گرفت. زمستانی گذاشتند در غایت خوشی.
چون بهار درآمد اسبان به بادغیس فرستادند و لشکرگاه به مالین به میان دو جوی بردند و چون تابستان درآمد میوهها در رسید.
امیر نصربن احمد گفت تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم.
چون مهرگان درآمد گفت مهرگان هری بخوریم و برویم و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد زیرا که صمیم دولت سامانیان بود و جهان آباد و ملک بی خصم و لشکر فرمانبردار و روزگار مساعد و بخت موافق. با این همه ملول گشتند و آرزوی خانمان برخاست…دانستند که سر آن دارد که این تابستان نیز آنجا باشد.پس سران لشکر و مهتران ملک به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند و از ندمای پادشاه هیچکس محتشمتر و مقبولالقولتر از او نبود.گفتند به پنج هزار دینار تو را خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این خاک حرکت کند که دلهای ما آرزوی فرزند همیبرد و جان ما از اشتیاق بخارا همیبرآید. رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته، دانست که به نثر با او در نگیرد، روی به نظم آورد و قصیده ای بگفت به وقتی که امیر صبوح کرده بود درآمد و به جای خویش بنشست و چون مطربان فرو داشتند، او چنگ برگرفت و در پردهی عشاق این قصیده آغاز کرد:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی |
پس فروتر شود گوید:
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی آفرین و مدح سود آید همی گر به گنج اندر زیان آید همی |
چون رودکی بدین بیت رسید امیر چنان منفعل گشت که از تخت فرود آمد وبیموزه پای در رکاب خنگ نوبتی در آورد و روی بخارا نهاد چنان که رانین و موزه تا دو فرسنگ در پی امیر بردند، به برونه، و آنجا در پای کرد و عنان تا بخارا هیچ بازنگرفت و رودکی آن پنج هزار دینار مضاعف از لشکر بستد.
چهار مقاله (مجمع النوادر)
جعفر شعار و حسن انوری در کتاب «گزیدهی اشعار رودکی» ماجرای بالا را به زبان امروزین چنین نقل کردهاند:
«علت سرودن این شعر را چنین نوشتهاند که نصر بن احمد سامانی در زمستان در بخارا اقامت میکرد و در تابستان به سمرقند یا به شهری از شهرهای خراسان میرفت. در سالی که به هرات رفته بود، بهار و تابستان را در آنجا گذرانید و به جهت خوشی هوا و فراوانی نعمتها، پاییز و زمستان نیز در آنجا ماند و بدینسان اقامت او چهار سال طول کشید. سران و بزرگان که از اقامت دراز و دوری از خانواده دلتنگ شده بودند نزد رودکی آمدند و از او خواستند تا کاری کند که امیر به بخارا بازگردد. رودکی این شعر را سرود و آنگاه در مجلس امیر حاضر شد و در پردهی عشاق آغاز به خواندن کرد. چون به بیت «میر سرو است و بخارا …» رسید امیر چنان به هیجان آمد که بی کفش و جامهی سفر بر اسب نشست و رو به بخارا نهاد و تا آنجا هیچ توقفی نکرد»
دولتشاه سمرقندی در کتاب «تذکرةالشعرا» ضمن بیان حکایت فوق با نگاه دقیق خود چنین مینویسد:
«… گویند امیر را این قصیده به خاطر چنان ملایم افتاد که موزه در پای ناکرده سوار شد و عزیمت بخارا نمود و عقلا را این حالت به خاطر عجیب مینماید که این نظمی ساده و از صنایع و بدایع و متانت عاری. چه اگر در این روزگار سنخنوری مثل این سخن در مجلس سلاطین و امرا عرض کند، مستوجب انکار همگنان شود»
در گذشته، پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد ...
او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود؛تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد ...
یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟
کفاش گفت روزی سه درهم
تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت:
بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است!
برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ...
کفاش شکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...!
از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ...
تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت ،
کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت :
بیا ! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده .
*
*
پول، همیشه خوشبختی به همراه ندارد و هر چیزی به حد و اندازه اش برای انسان خوب است.