خانم چادرتو جمع کن نه خودتو اذیت کن نه مارو سرش باد خورده بود بنده خدا چادر با چتر اشتباه گرفته بود نمیدونسیم بخندیم یا واقعا گریه کنیم.
من هنوز نمیفهم این خانمهای که دکمه پالتوهاشو باز میزارن ما تا اینجا شو قبل میکنیم که برف و بارون دادن سهمیه هوا گرمه اما چطوری تو این هوای گرم تا زانو چکمه میپوشن اما دکمه هاشون باز ! احتمالا دمای هوا در ارتفاعات محتلف متفاوته تا زانو هوا قطب شمالیه بقیه اش جزایر...
حالا کاری نداریم که چند ساعت جلو آینه وایمیستند تا بتونن بیان بیرون بالاخر این کارو همه پیرزنهای خارجی بخاطر پیری انجام میدن حالا نه اینقدر ولی بجز پیر زناشون یه قشر خیلی خیلی خاصی هم اینجوری میان بیرون که آدمای خوبی نیستن خانمهای بوق تازه ما روی اونارو هم سفید کردیم
نشستهایم دور هم و «ژ» دارد برایمان فال ورق میگیرد. نمیدانم کداممان بیشتر به این فالها اعتقاد دارد؛ مهم هم نیست. مهم این است که سوالهای ذهنیمان وقتی سرریز میکند، از دل همین فالها بیرون میزند. از تاروت، ورق، قهوه؛ از ستارهشناسی و رصد طالعها و کفبینیها. انگار هرچقدر هم درس بخوانیم و روشنفکر شویم، یک جایی گیر میکنیم به ماوراء و این ماوراء برای هرکداممان یکجوری تعبیر میشود.
میدانم که ذهن هرکس درگیر کسی است. همه فال ورق با نام طرفشان میخواهند؛ با نامهای سه حرفی، چهار حرفی، پنج حرفی. ورقها ریخته میشود روی زمین و تفسیرها شروع میشود. به اولی میگوید: «ببین! خیلی بهت فکر میکنه. اما دو دله. هنوز تصمیمی نگرفته. از نظر عاطفی تکلیفش روشنه؛ اما ازدواج؟ نه! راستی! یه زن دیگه هم تو زندگیاش هست. باهاش حرف میزنه.» دختر خودش را جمع و جور میکند و زیر لب میگوید: «غلط کرده!»
به دومی میگوید: «دوستت داره؛ اما یه مخالف هم داره ازدواجتون. اون مخالف خودش تو رو میخواد.» دختر زیر لب میگوید: «بیخود! من نمیخوامش.» ورقها را دوباره میریزد روی زمین: «ماشالا! چه خبره دختر؟! کل سربازها و شاههای ورق رو کشیدی بیرون! چندتا چندتا؟» آن یکی میگوید: «توی فال قهوهاش هم همینطور بود. 6-7 تا تو فنجون، 6-7 تا توی نعلبکی.»
ورقها جمع میشوند. سومی فال آرهـنه میخواهد. جواب نه درمیآید. «ژ» میگوید: «دلت باهاش نیست.» بقیه سر تکان میدهند. میدانند نصف وقتشان را به دعوا میگذرانند و دیر یا زود رابطه از هم میپاشد.
فال گرفتن تمام میشود و هر کس کتابش را دستش میگیرد تا بخواند؛ یکی فیشهای پایاننامهاش را مرتب میکند؛ آن یکی مقالهاش را مینویسد؛ دیگری خودش را برای امتحان آماده میکند. اما ذهنها مشغول است به آنچه که فال بازگو کرده است؛ خواسته و ناخواسته چیزهایی برملا شده است که آدم جرئت با خود گفتنش را هم نداشته است. سکوت فضا را پر میکند و چشمهاست که بر روی صفحات کتابها خیره میماند تا شاید ذهن جواب سوالاتش را بیاید.
*حافظ
رمان قلبهای عاشق
نویسنده : باران کریمی
فصل : 2
.......................................................................................
مامان تروخدا گیر نده.
-: یعنی چی ؟ مگه این گیر دادنه ؟ الان دیگه میان نباید آماده بشی ؟؟
-: اوفــــــــــــــــــــــ ـــــــــف
-: غر نزن .
و لباس یاسیو گرفت سمتم و گفت : این خیلی خوبه . بدو همینو بپوش الان میان .
و سرع از اتاق رفت بیرون . لباسمو گرفتم روبروم و نگاهش کردم . نفسمو پر صدا دادم بیرون و لباسمو پرت کردم رو تخت .. من چطوری اینو بپوشم ؟
فضایل ایشان از زبان حضرت پیامر (ص) :
1- اللهم ارض عن عثمان (ثلاث مرات) ( رواه ابن عساکر و سیوطی و ... ) = خدایا از عثمان راضی باشد.
2- اللهم قد رضیت عن عثمان فأرض عنه (ثلاثاً) . ( رواه ابن عساکر و سیوطی و ...) = بارلها من از عثمان راضی هستم پس تو هم از او راضی باش .
3- اللهم اغفر لعثمان ما أقبل و ما أدبر و ما أخفی و ما أعلن و ما أسر و ما أجهر . ( اخرجه طبرانی ، ابونعیم ، ابن عساکره ) = بارلها گذشتة عثمان را ببخش و آیندهاش را نیز مغفرت کن و هر آنچه را پوشیده و ظاهر کرده و آنچه را پنهان و اقرار کرده ، ببخش .
4- یا عثمان ان الله ملبسک قمیصاً تریدک امتی علی خلعه فلا تخلعه . ( سیوطی در جامع کبیر و ابونعیم در حلیه ) = ای عثمان خداوند تو را لباس عزت و خلافت میپوشاند و امت سعی در بیرون آوردن آن میکنند پس تو آن را بیرون نکن .
5- لکل نبیٍّ رفیقٌ فی الجنه و رفیقی فیها عثمان بن عفان . ( رواه ترمذی و ابن ماجه) = هر پیامبری را در جنت رفیقی است و رفیق من در جنت عثمان بن عفان است .
6 انّ أشدّ هذه الأمه بعد نبیها عثمان . همانا با حیاترین مرد این امت بعد از پیامبرش عثمان است
زندگی نامه در ادامه مطلب
هنوزم که هنوزه ، هستند کسایی که وقتی میخوای بری بیرون
میـپـرسن: ” کجا !؟ “
و بلافاصله بعد از شنیدن جواب ” میــــرم بیرون “
از جانب شما قانع شده و به آرامش خاصی میرسند !
.
.
.
.
خیلی دوست دارم یکی بهم بگه “قدر این روزاتونو بدونید”
بعد بزنم پس گردنش و بگم دقیقا کدوم روزا؟
نشون بده با دست!
.
.
.
.
فامیلمون یه اس.ام.اس فلسفی فرستاده بود؛
نمیدونم چی شد replay رو اشتباهی زدم اس.ام.اس خالی براش سند شد.
جواب داد: دنیایی از حرفهای نگفته … مرسی!
ینی یه آدم سالم دور و برمون نیست به خدا
.
.
.
.
.
خدایا
آخرش نفهمیدم اینجایی که هستم ، تقدیر من است
یا تقصیر من !؟
.
.
.
.
.
.
امروز تو ۳۰ دقیقه ای که یارو نشسته بغل دستم
کف دستش میخاره میگه پول داره میاد …
گوشش میخاره میگه دارن پشتم حرف میزنن …
کفه پاش میخاره میگه پول داره میره …
اصلا ۱%به ذهنش نمیرسه که حموم بره شاید درست شه….
.
.
.
.
.
.
دانشجوی ارشد دانشگاه تهران تو پایاننامش
به عنوان منبع نوشته گوگل دات کام !
.
.
.
.
.
.
- بریم بیرون یه چیزی بخوریم
+ نه من شام درست کردم.
- واسه همین گفتم!
.