رمان قلبهای عاشق
نویسنده : باران کریمی
فصل : 2
.......................................................................................
مامان تروخدا گیر نده.
-: یعنی چی ؟ مگه این گیر دادنه ؟ الان دیگه میان نباید آماده بشی ؟؟
-: اوفــــــــــــــــــــــ ـــــــــف
-: غر نزن .
و لباس یاسیو گرفت سمتم و گفت : این خیلی خوبه . بدو همینو بپوش الان میان .
و سرع از اتاق رفت بیرون . لباسمو گرفتم روبروم و نگاهش کردم . نفسمو پر صدا دادم بیرون و لباسمو پرت کردم رو تخت .. من چطوری اینو بپوشم ؟