آه که چه سخت است ابراز تحمل
وچه خطیر است
فکر اینکه .. میتوانی زمان را سپری کنی ! ..
...
" مرد روزهای سخت
قدرت قلب ها برای بی تو بودن
به توان موری میرسد که دانه ای را بنگرد و بنگرد
و بنگرد ..
و هرگز به داشتنش نیندیشد ...
آموخته ام تو را از نزدیک ببینم
آموخته ام برای دیدنت لحظه ها را بشمارم ...
مرد همیشه ی من
این چه روزی است که تو نیستی و هوا روشن است ؟
این آتش قهر کدام طایفه ی زمین است که دست همیشه هایم را از تو کوتاه کرده است ؟ ...
.
.
.
دوباره عطر بزن
رو به راه کن همه ی ساعت های دنیا را
به وقتی که بیایی ..
کوکم کن ..
من بلد نیستم این نبودن را باور کنم !
دوباره به من بیاموز که چیزی را نابلد بودن چگونه است ؟ ...
...
ای وای ...
مرد همیشه ی من
تو چه بیرحم شده ای
و من نمی دانستم ! ...