رمان آهنگ دیدار
نویسنده : صدیقه احمدی
فصل : 9 (آخر)
........................................................................................
سعدی گیج و منگ همراه ونوس به اتاق وصل رفت، اما هر چه تلاش کرد و جان کند نتوانست حرفی بزند. ونوس فرصت را از دست نداد و با کمال راحتی گفت:« بابا جان! سعدی اومده دخترتونو خواستگاری کنه اما چون تنها بود من به جای خواهر و مادرش همراهش اومده م.»
وصال با چشمان از حدقه درآمده به ونوس زل زد. این دختر طوری رفتار می کرد که انگار سالها روی زانوی پدرش بزرگ شده است.ونوس قهقهه ای سر داد و گفت:« البته اگه شما مخالفتی نداشته باشین