چقدر این صحنه تاریک رفتن داره تو زندگیم تکرار میشه - همیشه
آرزو داشتم عزیزانم بیشتر از من عمر کنن که من رفتن هیچ کدومشون رو نبینم ولی آرزوم برآورده
نشد و داداش کوچولوم رو که از ابتدا عاشقانه دوستش داشتم ، پرواز کرد و رفت
مهرزاد امیرخانی
صبر کردم دور همیای یلدا تموم شه بعد این خاطره رو بنویسم که
کامتون تلخ نشه .
پارسال شب یلدا خونه علی عبدالمالکی بودیم .
چند روزی از عمل جراحی مرتضی می گذشت . حالش خوب نبود . نه به خاطر اون سرطان لعنتی . به خاطر عوارض عمل و درد ناحیه بخیه شده که از معده تا ناف بود . تا نزدیکای آخر شب طول کشید تا همه دور هم جمع شیم . دقیق یادم نیست کیا بودن ولی مهدی کرد و علی و معین طیبی بودن . اگه اشتباه نکنم مهدی احمدوند و فرشید ادهمی هم بودن .
بگذریم ....
شروع کردیم به ساز زدن و خوندن آهنگای مختلف...
رسیدیم به جاده یک طرفه .
همه با هم آهنگای مرتصی رو می خوندیم که روحیش بهتر شه .
از وسطای آهنگ با دست اشاره کرد که می خوام خودم بخونم .
گفتم که به خاطر درد ، صداش جون نداشت . شروع کرد ....
بی هوا نوازشم کن ... اشک و غصه هامو کم کن .
صداشو به سختی می شد شنید .
قشنگ یادمه که با معین نشستیم پشت اپن آشپزخونه اینقدر بی صدا گریه کردیم که به حال مرگ افتادیم .
فکر می کردم اون بدترین یلدای عمرم باشه ولی امشب .... این شب لعنتی طولانی ... بااااشه این دنیا باید یه جا نشون بده دنیاست .