وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

عشق و هوس

آز ده جواد منیمسن جانیم سنیندی، بسدی

 یالان یالان، بو سوزلر هامیلاری هـــــوسدی

جانیم جانیم دمگله زندگی اولماز آی قیز

آغیزسوزی چوخ زمان، فقط کلمدی، سسدی

ساباح بیر آز زندگی فشار گلسه، ناز ادیب

دیرسن کی آی جواد سنین اوون قفسدی

......

.......

عششق درین معنادی، سالیر درده هر زادی

بیر گوشسیندن الان ددیم یره گوی اسدی

محبت آغاجیندا، هرزه بــوداق بار گلیب

هامی بیلیر بو دردین درمانی بیر هرسدی...

جواد نجفی

اجل خوشرو

 پیرمرد زیر بارش برف عصا زنون یواش یواش سر به پائین سرفه کنون می رفت به طرف خونه اش خونه که چه عرض کنم یه اطاق تاریک با در و دیوار سیاه و دوده گرفته در یه حیاط قدیمی تو محله امامزاده یحیی  بازنشته راه آهن بود تقریبا" سی سال در یه تقاطع جاده و راه آهن نزدیک ایستگاه ورامین داخل اطاق نگهبانی زندگی کرده بود سی سال تموم از اون اطاق نگهبانی هیچ کجا نرفته بود کارش این بود که قبل از رسیدن قطار به تقاطع مانع رو پائین بیاره و بعد از اینکه قطار رد شد دوباره مانع رو ببره بالا یکسال قبل از اینکه در راه آهن استخدام بشه زن و بچه اش در اثر ابتلا به آبله از دنیا رفته بودن  ده سال قبل بود که بعد از سی سال خدمت یکروز از طرف اداره اومدن و یه نامه بهش دادن به نامه رسون گفت این چیه؟ نامه رسون گفت حکم بازنشستگیته  گفت خوب یعنی چی؟ نامه رسون جواب داد یعنی که خدمتت تموم شده باید بری دنبال زندگیت  اینو گفت و رفت و پیرمرد رو نامه بدست در حالی که زل زده بود به جاده ایی که نامه رسون توش با موتورش داشت می رفت تنها گذاشت  یکی دو ساعت بعد یه جوونی با زن و بچه اش با نامه ایی تو دستش اومد و به پیرمرد گفت اداره بهش حکم داده که بیاد اونجا و اطاق نگهبانی رو ازش تحویل بگیره و اون باید وسائلشو جمع کنه و از اونجا بره  پیرمرد حرفی نزد هیچی نگفت فقط به جوون و زن بچه اش نگاه کرد  جوون که دید اون حال طبیعی نداره خودش شروع کرد به جمع کردن وسائل پیرمرد  بنده خدا قبل از اینکه به استخدام راه آهن در بیاد سلمونی سیار بود و کیف رنگ و رو رفته اش با وسائل سلمونی توش رو تا اون موقع یادگاری نگه داشته بود بغیر از اون کیف یه زیلوی رنگ و رو رفته  یه کتری روحی سیاه  دوتا پتو و یه بالش مندرس  چند تا تیکه ظرف روحی کج و کوله یه کوزه و یه فانوس کل دارایی پیرمرد رو تشکیل می دادن که جوونک همه رو بقچه کرد و داد زیر بغلش  پیر مرد چند قدمی از اطاق نگهبانی دور شد و رفت کنار همون جاده که سی سال نگهبانیش رو داده بود نشست  حیرون و سرگردون بود که کجا بره  عینک ته استکانیش غبار گرفته بود و اشک هم پر شده بود تو چشمهاش به اطاق نگهبانی نگاه کرد انگار همون بچه اش بود که که تو سال آبله مرد  چه بیرحمانه از اونجا بیرونش کرده بودن کم نبود سی سال از عمرش رو تو اون اطاق گذرونده بود اونطرفها کسی نبود که پیر مرد رو نشناسه  غذای پیر مرد رو معمولا"دهاتی هایی که همون اطراف زندگی می کردن براش می آوردن چند تا دوست و رفیق همسن و سال خودش هم از همون ها داشت که گاهی رخت و لباسی براش می آوردن تقریبا" زندگی براش هزینه مالی نداشت مدّتها بود که  حتّی حقوقش رو هم نگرفته بود از دور گرد و خاک یه وانت بار دیده شد که داشت به پیرمرد نزدیک می شد جلوی پیرمرد که رسید ایستاد  راننده اش از پیرمرد پرسید مشدی چه خبر پس چرا اینجا نشستی؟ پیرمرد جریان بازنشستگی و آوارگیش رو براش تعریف کرد راننده گفت ناراحت نباش فعلا" بیا بالا امشبو مهمون ما باش تا ببینیم فردا چی میشه و خدا چی می خواد  پیرمرد نگاهی بهش کرد و بدون اینکه تعارف کنه سوار شد  جوون راننده هم وسائلشو گذاشت پشت وانت و بردش خونه خودش  پیرمرد نخواست زیاد برای اونها مزاحمت ایجاد کنه به جوون میزبانش گفت که تو تهرون یه اطاقی چیزی براش پیدا کنه و بالاخره تو محله امامزاده یحیی یه اطاق براش پیدا شد و اثاثیه مختصرشو کشید و برد اونجا  مدّتی که اونجا بود با همسایه ها که هر کدوم اطاقی تو اون خونه کرایه کرده بودن دوست شد یکروز سری به بانکی که در زمان قبل از بازنشستگیش از اونجا حقوق می گرفت زد و کارمند بانک بهش گفت مشدی چرا این همه مدّت نیومدی حقوقتو بگیری؟ پیرمرد چیزی نگفت  کارمند بانک بهش گفت می خوای همش رو بهت بدم؟ پیرمرد هم گفت بده  بعد کارمند بانک یه کیسه پر پول بهش داد  پیرمرد پولها رو آورد خونه و همه رو همون موقع یکجا بخشید به یکی از همسایه ها که مدّتها بود برای خرج دوا و درمون بچه اش معطل مونده بود بعد از اونهم با همون حقوق ماهیونه بازنشستگیش سر می کرد تازه ازش بذل و بخشش هم می کرد به هر حال وارث که نداشت برای کی می خواست جمع کنه؟ کم کم پیر و پیرتر میشد و مریض احوالتر یکشب که رفته بود مجلس روضه موقع برگشتن حالش خیلی بد شد بزحمت خودشو به اطاقش رسوند و رفت زیر پتو  یکدفعه صدای در زدن اومد  یکنفر با صدای آرومی گفت مشدی مهمون نمی خوای ؟پیرمرد جواب داد مهمون حبیب خداست بفرما  صاحب صدا اومد داخل  جوانی خوش سیما و خوش پوش بود با ادب سلام کرد پیرمرد گفت علیکم السلام  شما؟جوان گفت مگه نگفتی مهمون حبیب خداست من هم فرستاده خدا هستم  پیرمردگفت البته بفرما بالا  جوان مهمان نشست و باهاش احوالپرسی کرد پیرمرد جواب داد که تمام بدنش درد می کنه مخصوصا" پاهاش جوان دستش رو گذاشت روی پای پیرمرد و گفت مشدی اینجا درد می کنه؟ پیرمرد گفت الان که شما دستتو گذاشتی روش دردش خوب شد  دوباره جوان دستشو بالاتر برد و پرسید اینجا چی اینجا هم درد می کنه؟پیرمرد گفت نه اونجا هم خوب شد جوان همینجور بمرور دستشو می آورد بالاتر و دردهای پیرمرد از بین می رفت... فردای اونشب صدای لااله الاالله از تو حیاطی که پیرمرد توش ساکن بود بلند شد و همسایه ها پیرمرد رو می بردن برای کفن و دفن./.

قویترین مرد جهان 25 ساله شد

جشن تولد بهداد سلیمی+عکس

بهداد سلیمی دیروز وارد بیست و پنجمین سال زندگی خود شد.و در خانه پدری اش در قائمشهر جشن کوچکی برپا کرد

شمال اسپرت:بهداد سلیمی سال پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشت. او در رقابت های آسیایی اینچئون طلا گرفت و در شرایطی که پیش بینی می شد این موفقیت خود را در رقابت های جهانی قزاقستان هم تکرار کند این اتفاق نیفتاد. سلیمی در آلماتی قزاقستان و در حضور همسرش آیتکین که در سالن مسابقه حضور داشت در عین ناباوری و شگفتی موفق نشد دوباره قهرمان جهان شود و به مدال نقره رضایت داد.

به هر حال سلیمی که متولد سال 1368 در قائمشهر است دیروز در کنار پدر، مادر، تنها برادرش ونداد و البته همسرش جشن تولد کوچکی گرفت و بیست و پنجمین سال زندگی خود را جشن گرفت.

شمال اسپرت تولد 25 سالگی بهداد راتبریک میگوید بهداد جان انشااله 120 ساله بشوی.

تفکرات آزار دهنده در جامعه برای بهزیستی

تفکرات آزار دهنده در جامعه برای بهزیستی

 

تاخواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو: یک ضرب المثل غلط و تفکر آزار دهنده ای است که متأسفانه بعضی ها آن را به عنوان یک اصل در زندگی خود پذیرفته اند. جماعت یعنی جمع دوستان ما، محله ما، اقوام و خانوادۀ ما اگر به کار غلطی دست می زنندمن هم باید همرنگ آنها باشم؟

باید مثل آنها زندگی کنم؟

در عوض هنگام انجام دادن یک کار خوبی که دیگران آن را انجام نمی دهند، همان دیگران وقتی انسان را به تمسخر می گیرند من باید این کار خوب و زندگی سالم را کنار بگذارم؟

به هر حال در زندگی باید اولا بندۀ خدا بود و رضایت او را در نظر داشت. و ثانیا به تفکرات و تمسخرهای دیگران اهمیتی نداد.

در قرآن در داستان زندگی پیامبران موارد فراوانی وجود دارد که پیروان ادیان الهی همواره مورد آزار و اذیت و تمسخر دیگران قرار داشته اند.

پس امروز تعجبی ندارد که وقتی به مسجد و نماز می روی، یا کارهای غلط را کنار گذاشته و زندگی سالمی را انتخاب می کنی تا رضایت خدای خود و بهزیستی دنیا را بدست بیاوری، مورد تمسخر و توهین قرار نگیری!!!

تولدت مبارک

سنا جونم عزیز دلم تولدت مبارک دختر ناز و قشنگم.

تو الان دقیقا پنج ماه و نیمت هست. منو ببخش که نتونستم زودتر از این بیام.هیچوقت فکر نکنی تو رو زیاد  دوست نداشتم که اینقدر دیر اومدم. تو قلب و روح منی.تو همه وجود منی. مگه میشه آدم بچشو دوست نداشته باشه؟ اونم تنها بچشو عزیز دلم.نمیتونم دلیلشو بهت بگم شایدم هیچوقت نتونم چیزی بهت بگم ولی اینو بدون که از صمیم قلب دوست دارم و بهت خوش آمد میگم.

تو با اومدنت به زندگی ما جون دوباره دادی.تو زندگی مارو روشن کردی. تو مثل معنی اسمت زندگی مارو نور بارون کردی.ایشالله همیشه صحیح و سالم باشی و خدا نگهدارت باشه.