وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

راضیه مزعلی

معرفی دانش آموزان برتر ورزشی شهرستان بروجرد

 

راضیه مزعلی  متولد 1379    دانش آموز سال اول دبیرستان نیایش

رشته اصلی ورزشی: کاراته    دلیل  گرایش به ورزش: علاقه و هیجان  

اولین مربی: خانم علامراد

 مقام های ورزشی

مقام سوم کشوری سبک شوتوکان-سال 92 -مازندران

مقام سوم کشوری کومیته- سال 92-تهران

با سپاس فراوان از همکار محترم خانم نعیمی

کسب دو رتبه برتر کشوری توسط دبیران تویسرکانی درهفدهمین دوره طرح معلم پژوهنده

مدیرآموزش وپرورش شهرستان تویسرکان ازکسب رتبه برترکشوری درهفدهمین دوره طرح معلم پژوهنده توسط دبیران این شهرستان خبرداد.

به گزارش رودآور جواد اسدبیگی در این بار اظهار کرد: در هفدهمین برنامه معلم پژوهنده توسط دو فرهنگی محمدعلی ترکاشوند ومحمدصادق گمار با ارائه (طرح چگونه می توانیم میزان یادگیری دانش آموزان رادردرس هم نهشتی مثلت ها بهبود بخشیم) رتبه کشوری راکسب کنند.

وی فراهم ساختن زمینه ارتقای دانش پژوهی معلمان، مستندسازی تجربه های مفید آنان برای استفاده تمام دست اندرکاران آموزش و پرورش و کوتاه کردن فاصله نظر و عمل و کمک در راستای کاربست یافت های پژوهش را از دیگر اهداف اجرای این طرح ذکر کرد.

451. بحران دیالوگ

یک/ همکلاسی که حرف‌هایش دربارۀ ویتگنشتاین تمام می‌شود، ازش سوال می‌پرسم. هم جواب می‌دهد، هم نمی‌دهد. جوابش را هم می‌فهمم، هم نمی‌فهمم. گمانم او هم سوالم را هم فهمیده، هم نفهمیده.

دو/ همان همکلاسی سر کلاس بعدی از استاد سوال می‌پرسد. استاد کاملا پرت جوابش را می‌دهد. بقیه به همکلاسی کمک می‌کنند و سوال او را با ادبیات دیگری برای استاد تکرار می‌کنند. باز استاد جواب پرتی می‌دهد. من هم با اینکه می‌دانم از این استاد نمی‌شود جواب درست حسابی شنید، ویرم می‌گیرد به جای حدیث نفس، سوالم را بلند بپرسم. جواب استاد؟ پرت. بی‌ربط. نمی‌دانم یعنی استاد واقعا نفهمیده یا چون از دل حرف‌هایش مؤیدی برای فمینیسم ِسیمون دوبوآری کشیدم بیرون، تعمدا زده توی کوچۀ علی چپ.

سه/ بعد از کلاس است و طبق معمول ما چهار-پنج نفر با هم درگیریم. با فکرهای هم درگیریم. یکی از بجه‌ها نمی‌فهمد من چرا باید فلان موضوع ِ مذهبی و در عین حال هنری را برای کنفرانس کلاسی بردارم و من نمی‌فهمم او دقیقا مشکلش با موضوعم چیست و اساساً چه اشکالی دارد که یک مولفۀ مذهبی را در بستر یک نظریۀ فلسفی بازخوانی کرد. دقایق طولانی تلاش می‌کنیم هم را بفهمیم و بی‌نتیجه است. سرآخر از سر کلافگی دست از سر هم برمی‌داریم و متفرق می‌شویم.

چهار/ توی نمازخانه دوباره سه‌تای‌مان همدیگر را پیدا می‌کنیم. دیالوگ آغاز می‌شود. موضوع ِ دیالوگ؟ عشق. من آن مدل عشق افلاطونی، متعالی‌ و به یک معنا فانتزی‌ای که دوستم به‌ش قائل است را نمی‌فهمم، و او آن مدل عشق ِ انضمامی‌ای که من تقریر می‌کنم. از نفر سوم کمک می‌گیریم که ببینیم اصلا برای بعضی فرایندها که عموما اسمش را عشق می‌گذارند، می‌شود تبیین فیزیولوژیک پیدا کرد یا نه. کار خراب‌تر می‌شود.کلاف در هم گوریده‌تر. با گفتن «نمی‌دونم» بحث را رها می‌کنیم. 

پنج/ کشوری و زیباکلام مناظره دارند. قرار است با هم دیالوگ کنند. ده دقیقه زیباکلام حرف می‌زند و به کشوری و هم تیپ‌های او حمله می‌کند، ده دقیقه کشوری. همینطور ده دقیقه ده دقیقه‌ها میان‌شان تقسیم می‌شود و هر بار هر کدام حرف خود را تکرار می‌کنند، با ادبیات دیگری. هیچ یک جواب آن دیگری را نمی‌دهد. یکی دیگری را هوچی می‌داند و دیگری آن یکی را کسی که صورت مسئله را عوض می‌کند. انگار تعمدی دارند برای نفهمیدن هم. پرده‌ای که میان خودشان کشیده‌اند و قصد ندارند بزنندش کنار و بحث را از این حالت بازی رفت و برگشتی (مثل بازی پینگ پونگ) دربیاورند، کلافه‌مان می‌کند. ترجیح می‌دهیم دعوای سیاسیون را بگذاریم برای خودشان و برویم به کلاس بعد از ظهرمان برسیم.

شش/ سر کلاس بعد از ظهر، استاد می‌شود همه حرف. من می‌شوم همه گوش. ترجیح می‌دهم به جای سوال پرسیدن گوش کنم و خودم را بسپارم به بحث‌ها. حداقل سود این مدل برخورد این است که تلاشی نمی‌کنم برای فهماندن حرفم به دیگری و دیگری را نمی‌بینم که به جای جوابِ من را دادن، بزند توی جاده خاکی. اینجا دیگر از رفت و برگشت کلام‌ها و برخورد کلام هر یک به دیوار دیگری و کلافگی حاصل از بحران دیالوگ خبری نیست.

هفت/ می‌رسم خانه. لِه. چک میل می‌کنم. استاتوس می‌زنم «زنی که بتونه از پس کارای فنی بخاری اتاقش بربیاد، دیگه مرد شده. وقت زن گرفتنشه». یک ساعتی یا یکی از دوستان سر همین گزاره‌ای که بیشتر شوخی است و شاید کمی کنایی، سر به سر هم می‌گذاریم. یک ساعت مطلقا دری‌وری به هم می‌بافیم. حرف‌ها جدی نیست. کسی نمی‌خواهد دیگری را مجاب کند. کسی با دیگری سر جنگ ندارد. غرض فقط لذت بردن از مصاحبت است. در نسبت با هم ورِ خُلِ وجودمان ظهور کرده و ما هم سرکوبش نمی‌کنیم. می‌گذاریم که بگوید و ببافد و بخندد. کسی پنجه نمی‌کشد توی صورت دیگری. کسی از فهمیده نشدن رنج نمی‌برد. دو طرف از پیش نرفتن بحث و درجا زدن سر یک نقطۀ کور کلافه نمی‌شوند. اینجا هم از بحران دیالوگ خبری نیست.

زندگی در کشور من

من زندگیم را در کشوری میگذرانم که نامی مناسب تر از این براش پیدا نمیکنم:  قبرستان زندگی

کشوری که همه ی اخبار و رسانه هاش تو این خلاصه میشه : اینجا همه خوبن روشنفکرن دیندارن دانشمندن ولی بقیه دنیا همه بدن متعصبن بی دینن نفهمن

کشوری که زندگی کردن یعنی ساکت شدن یعنی هر چی مسئولین میگن همون درسته ما نفهمیم

کشوری که انقدر مظلومه که با همه ی دنیا مشکل داره

کشوری عادی بودن یعنی متعصب بودن

کشوری که تو کشیدن تصویر بدبختی داوینچیه و تو نواختن ساز غم بتهوون

گدایی

10.jpg