وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

معلم شیمی سئوال زیر را در امتحان درس شیمی سوم دبیرستان داده بود :با ذکر دلیل تعین کنید که  بدن انسان چه نوع سامانه ای ( سیستم ) محسوب می شود ؟ دانش آموزی این جواب را برایش نوشته بود : بدن انسان سامانه باز محسوب می شود زیرا با محیط اطراف خود هم انرژی  وهم ماده مبادله می کند ...............آقا اجازه تازه اگه خواستید  امتحان بعدی خبرم کنیدتا راههای مبادله ماده بین بدن انسان ومحیط اطرافش را هم برایتان بنویسم !!!
  اجزای هوا!!!    
معلم شیمی از دانش آموزی پرسید : افشین جان بگو ببینم در هوای اطراف ما علاوه بر اکسیژن ونیتروژن چه چیزای دیگه ای وجود داره ؟  افشین کمی فکر کرد وبعد گفت : آقا اجازه پرنده و هواپیما و دود و اینجور چیزا هم وجود داره !

 بهترین هدیه!!

 
دبیر شیمی که دانش آمو بازیگوشی را راهنمایی می کرد بلاخره از او پرسید : میدونی بهترین هدیه هر دانش آموز  به معلمش چیه  ؟

دانش آموز با خونسردی گفت :آره یک جلد  راهنمای گام به گام کتاب درسی.  واکنش پزیری!؟

دانش آموزی از من پرسید : آقا اجازه چرا واکنش پذیری فلزهای قلیایی از قلیایی خاکی بیشتره ؟ حکایتی از ادبیات کلاسیک کشورمان با این مضمون برایش تعریف کردم : فرزند توانگری به فرزندی درویشی طعنه زد که قبر پدر تو مشتی خاک و گچ است اما قبر پدر من مجلل و با شکوه سرپا ایستاده است . فرزند درویش بلافاصله در جوابش گفت تا پدر تو بخواهد از زیر این همه آهن و سنگهای قیمتی بیرون بیاید پدر من به بهشت رسیده است .در اینجا نیز تا فلزهای قلیایی خاکی بخواهند دو الکترون لایه ظرفیت خود را از دست دهندو به آرایش پایدار گاز نجیب برسند فلزهای قلیایی با از دست دادن فقط یک الکترون فوری این کار را انجام می دهند .

اولین عنصر!!!

دانشجوی رشته شیمی از استادش پرسید : استاد ببخشید اولین عنصری که توسط بشر کشف شد چی بود ؟

استاد گفت : معلوم نیست شاید هم بنده نمی دونم

دانشجویی دیگر بلافاصله گفت :استاد من می دونم اولین عنصر طلا بوده که توسط حضرت آدم  کشف شده

استاد با تعجب پرسید :  تو کتاب تاریخ علم نوشته ؟

دانشجو با خونسردی گفت :نخیر خودم فهمیدم چون اگه طلا نبود حضرت آدم هرگز نمی تونست با حوا ازدواج کنه !!!                                        بی کربنات!!!

معلم شیمی از دانش آموزی پرسید : میلاد بی کربنات ها چه ترکیباتی هستند ؟

میلاد بلافاصله گفت : آقا اجازه به ترکیباتی که کربنات نداشته باشن بی کربنات میگن !                               الومینیم اکسید یاالو؟؟؟

دانشجوی رشته شیمی از استادش که درباره آلومینیم بحث می کرد پرسید : استاد ببخشیدفکرکنم آلومینیم علاوه AL2O3  اکسید دیگه ای هم داره که فرمول شیمیایی این اکسید ALO است استاد کمی مکث کرد بعد گفت : نه جانم اشتباه نکن این که تو میگی فرمول شیمیایی آلو  است

 انتروپی؟!

معلم شیمی سال سوم دبیرستان ار دانش آموزی پرسید : بهروز  واسه افزایش آنتروپی و کاهش آنتروپی  مثال بگو

بهروز بعد از کمی دستپاچگی گفت : آقا اجازه افزایش آنتروپی مث موقع ای که شما رو به تخته هستی و کاهش آنتروپی هم مث موقع ای که شما به طرف ما برمی گردی !!!               سوال تیزهوشان!

کدام عنصر باسه عنصر فلوئور و اکسیژن و نیتروژن پیوند هیدروژنی تشکیل می دهد ؟

الف - هیدروژن

ب - کربن

پ - کلر

 

ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.


یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفسمان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به کتابخانه رفتیم و به ما یاد دادند که از کتاب های آنجا چطور استفاده کنیم.
بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آنجایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت:
پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.
بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا اینقدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:
ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.

داستان کوروش و کرزوس

آورده‌اند که: وقتی، سولون آمده بود به شهر «ساردیس»، پایتخت دولت «لیدی»، که از دولت‌های واقع در آسیای صغیر بوده است. پادشاهی که در آن موقع در ساردیس سلطنت می‌کرد، «کرزوس» نام داشت و بسیار متمول بود. گنج‌ها و ذخایر بسیار داشت و به تموّل خود می‌بالید. چون سولون، مردی حکیم و معروف بود، کرزوس، او را بخواند و نوازش و احترام کرد و گفت: او را ببرید که گنج‌ها و خزینه و ذخایر مرا ببیند، بردند و دید. چون برگشت، کرزوس پرسید: چه دیدی و چگونه بود؟ سولون تحسین کرد، ولی نه آن‌سان که کرزوس متوقع بود. پس کرزوس پرسید: آیا خوشبخت‌تر از من کسی را در عمر خود دیده‌ای؟ سولون گفت: در ولایت ما شخصی تلوس نام، مرد نیکی بود و بهشت داشت و دست تنگی نکشید و در جنگی که برای ‏دفاع از وطن خود می کرد، کشته شد. من آن شخص را خوشبخت می‌دانم. کرزوس از بی‌عقلی سولون متعجب شد و گفت: پس از او، که را خوشبخت‌تر از من دیدی؟ سولون حکایت کرد: از دو جوان که مادر پیری داشتند و در موقعی که آداب مذهبی بزرگی در معبد شهرشان به عمل می‌آ‌مد، پیرزن میل داشت آنجا حاضر شود، قدرت نداشت که پیاده برود، وسیله‌ای هم برای رفتن نبود، یعنی چهارپا حاضر نداشتند که به ارابه ببندند و او را ببرند، چون اظهار تأسف از ناتوانی خود به رفتن به معبد کرد، پسرها گفتند اسب نداریم، اما خود، از اسب کمتر نیستیم. پس خود را به جای اسب به ارابه بستند و مادر را بردند. پیرزن بسیار خوشدل شد و در معبد دعا کرد که خداوند، بالاترین سعادت‌ها را به فرزندان او بدهد. بامداد که از خواب برخاست، دید هر دو پسرش مرده‌اند. دانست دعای او مستجاب شده و فرزندانش سعادتمند بودند که بعد از این عمل بزرگ، خداوند مجال‌شان نداد که زنده بمانند و باز در دنیا گناهکار شوند و فوراً آنها را به بهشت برد.
حوصله‌ی کرزوس از این داستان‌ها تنگ شد و گفت: این سخن‌ها ‏چیست!؟ من با این همه دارایی و گنج‌ها و جواهر از این اشخاص گمنام، سعادتمندتر نیستم؟ حکیم گفت: به سعادت کسی جز پس از مرگ نمی‌توان حکم کرد. من تو را از خوشبخت‌ها نشمردم. برای اینکه نمی‌دانم در آینده به سرت چه می‌آید. کرزوس از این سخن رنجید و سولون را به خواری روانه کرد، اما چیزی نگذشت که معلوم شد حق با حکیم بود. یعنی کوروش، مؤسس سلطنت ایران پیدا شد و لیدی را گرفت و کرزوس را گرفتار کرد و خواست زنده بسوزاند. توده‌ای هیزم فراهم کردند، در آن موقع سخن سولون به یاد کرزوس آمد که گفته بود: تا سرانجامِ کسی را ندانی، نمی‌توان حکم کرد که خوشبخت است یا نیست. پس چندین بار فریاد کرد: «سولون»، کوروش گفت: ببینید چه می‌گوید؟! او را آوردند. پرسید: چه گفتی؟ داستان را گفت و کوروش عبرت گرفت و به همین سبب از سر خون کرزوس درگذشت.

مدت زندگی


اسکندر مقدونی هنگامی که در یکی از شهرهای ایران از گورستانی عبور میکرد از مشاهده سنگ قبرها بسیار متعجب شد! پیرمردی را که آنجا بود خطاب قرار داد و پرسید که چرا در شهر شما همه مردم در سنین کودکی یا نوجوانی می میرند ؟!
و به سنگ قبرها اشاره کرد که روی آنها نام متوفی و مدت زندگی اشان نوشته شده بود و همه عدد ها بین یک تا ده بودند!!
پیرمرد سری تکان داد و گفت:
در شهر ما رسم بر این است که به جای عمر طبیعی افراد میزانی را که شخص در عمرش گناه نکرده است به عنوان عمر 
واقعی او حساب میکنیم.
هر کسی در آخر عمرش روزهایی را که مرتکب گناه نشده است می شمارد و حساب می کند که چند سال میشود به فرض مثال
اگر جمع همه روزهای بدون گناه او دو سال بشود ما روی سنگ قبرش می نویسیم : "مدت زندگی 2 سال"
اسکندر کمی در خود فرو رفت و بعد از مکثی کوتاه از آن پیرمرد پرسید:
اگر اسکندر در شهر شما بمیرد روی سنگ قبر او چه خواهید نوشت؟
آن پیرمرد روشن ضمیر پاسخ داد : روی سنگ قبر تو مینویسیم:
"اسکندر مردی که هرگز زاده نشد"

۱۰سوالی که خداوند از ما میپرسد؟؟؟

-۱ خداوند از تو نخواهد پرسید پوست تو به چه رنگ بود
بلکه از تو خواهد پرسید که چگونه انســــانی بودی؟
-۲خداوند از تو نخواهد پرسید که چه لباس‌هایی در کمد داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر لباس پوشـــــاندی؟
-۳خداوند از تو نخواهد پرسید زیربنای خانه ات چندمتـــــر بود
بلکه از تو خواهد پرسید به چند نفر در خانه ات خوش آمد گفتی؟
-۴خداوند از تو نخواهد پرسید در چه منطقه ای زندگی می‌کردی
بلکه از تو خواهد پرسید چگونه با همسایگانت رفتار کردی؟
۵- خداوند از تو نخواهد پرسید چه تعداد دوست داشتی
بلکه از تو خواهد پرسید برای چندنفر دوست و رفیق بودی؟
-۶ خداوند از تو نخواهد پرسید میزان درآمد تو چقدر بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا فقیری را دستگیری نمودی؟
-۷خداوند از تو نخواهد پرسید عنوان و مقام شغلی تو چه بود
بلکه از تو خواهد پرسید آیا سزاوار آن بودی وآن
را به بهترین نحو انجام دادی؟
-۸خداوند از تو نخواهد پرسید که چه اتومبـــیلی سوار می‌شدی
بلکه از تو خواهد پرسید که چندنفر را که وسیله نقلیه
نداشتند به مقصد رساندی؟

۹- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جســـت و جوی

رستگاری بپردازی بلکه با مهربــــــــــــــــــــــــــانی تو را
به جای دروازه های جهنم، به عمارت بهشتی خود خواهد برد.
-۱۰خداوند از تو نخواهد پرسید که چرا این مطلب را برای دوستانت نخواندی
بلکه خواهد پرســـــید آیا از خواندن آن برای دیگران
در وجدان خود احســـــــــاس شرمندگی می‌کردی؟