صبوحی ( مهران مدیری ) : می دونی چه حسی داشت ؟
امیر ( بهرام رادان ) : چی ؟
صبوحی : لمس بدن شیر
امیر : نه !
صبوحی : وقتی بهش دست کشیدم...فهمیدم قدرتش در ماهیچه هاش نیست...در درونشه...یه وحدت درونی داره...وقتی تصمیم به شکار می گیره...باهمه وجودش بلند میشه ، با همه وجودش حرکت میکنه ، با همه وجودش به دست می اره...به قول اونوری ها : unitivite self : رویاتو به دست بیار
و گاهی فراموشکار!
بارها نشانه های حضورش، توجه مخصوصش،نگاه مهربونش رو لمس کردم و دوباره و دوباره عاشقش شدم...اما بازم یادم رفت،بارها این حس رو تجربه کردم و باز یادم رفت
خیلی نگذشته، از آخرین باری که فکر میکردم دیر کردم...برای همه چیز !!
اما باز هم اومد ...توی یکی از شبهای تنهاییم .
اومد ...با یک دنیا عشق و دلگرمی
من الان اینجام و باز حس میکنم تو اغوش امنش قرار گرفتم...اجازه داد بازم باهاش حرف بزنم
از همه مهمتر اینکه او هم با من حرف زد ...زمزمه اش توی دلم حک شد.
انسان هرگز دیر نمیکند تاوقتی که حضور خدا را در وجودش نهادینه کرده است، برای دوباره در پناه خدا قرار گرفتن هیچگاه دیر نیست.کافی است نمرده باشیم، او همیشه حضور دارد و منتظر ماست.
دستانت را به سمتش بالا ببر، وجودش را نیاز کن، خودش نازت را میخرد...
آیناز-ن
با صلابت کوفتم دستم برروی زمین
گفت دل از چه ره باشی بروی زمین
گفت دل از چه ره باشی تواین گونه غمین
گفتم اخر من شدم افسرده از مهر مهین
گفت دل ازچه فراموشت شده لطف معین
دست حق باشد تورا لحظه ای یار وزین
لولو جانت زدریای وجودش جان گرفت
سازمان طینتت ازلطف او سامان گرفت
صحت روحت زمهر او همه درمان گرفت
برفراز منبر عشقش دلت سامان گرفت
لطف او سرمد جلال احمد بینندش جمال
سرمد هستی وجودش معدن علم وکمال
ازفراق روی ماهش هرزمان رو به زوال
سوزش مهرش برای عارفان قال ومقال
جنبش حاصل زلطفش باشد اخر شرح حال
بذر ایمانش به دل سرسبزی وشادی خلال
جان به قربانش دل عاشق دهد در هر مجال
جان به فرمانش نهد فارغ زهر قیل و مقال