وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

دیالوگ ماندگار 6 ، پل چوبی : مهدی کرم پور

صبوحی ( مهران مدیری ) :‌ می دونی چه حسی داشت ؟

امیر ( بهرام رادان ) : چی ؟

صبوحی : لمس بدن شیر

امیر : نه !

صبوحی : وقتی بهش دست کشیدم...فهمیدم قدرتش در ماهیچه هاش نیست...در درونشه...یه وحدت درونی داره...وقتی تصمیم به شکار می گیره...باهمه وجودش بلند میشه ، با همه وجودش حرکت میکنه ، با همه وجودش به دست می اره...به قول اونوری ها : unitivite self  : رویاتو به دست بیار

گاهی فکر میکنی دیر کردی اما...

یه وقت هایی تو زندگی فکر میکنیم برای همه چیز دیر شده، برای دوست داشتن،دوست داشته شدن، نیک بودن، مورد توجه قرار گرفتن، مخصوصا مورد توجه اون عزیزی که باید،فکر میکنیم چون صداشو نمیشنویم او هم صدامون رو نمیشنوه...چون نمیبینیمش او هم نمیبینه، افسوس که به نشانه های ارسالیش بی توجهیم

و گاهی فراموشکار!

بارها نشانه های حضورش، توجه مخصوصش،نگاه مهربونش رو لمس کردم و دوباره و دوباره عاشقش شدم...اما بازم یادم رفت،بارها این حس رو تجربه کردم و باز یادم رفت

خیلی نگذشته، از آخرین باری که فکر میکردم دیر کردم...برای همه چیز !!

اما باز هم اومد ...توی یکی از شبهای تنهاییم .

اومد ...با یک دنیا عشق و دلگرمی 

من الان اینجام و باز حس میکنم تو اغوش امنش قرار گرفتم...اجازه داد بازم باهاش حرف بزنم

از همه مهمتر اینکه او هم با من حرف زد ...زمزمه اش توی دلم حک شد.

انسان هرگز دیر نمیکند تاوقتی که حضور خدا را در وجودش نهادینه کرده است، برای دوباره در پناه خدا قرار گرفتن هیچگاه دیر نیست.کافی است نمرده باشیم، او همیشه حضور دارد و منتظر ماست.

دستانت را به سمتش بالا ببر، وجودش را نیاز کن، خودش نازت را میخرد...

آیناز-ن

 

در سحر جانم به لب امد زاین ظلمت وکین 

با صلابت کوفتم دستم برروی زمین 

گفت دل از چه ره باشی بروی زمین

گفت دل از چه ره باشی تواین گونه غمین 

گفتم اخر من شدم افسرده از مهر مهین

گفت دل ازچه فراموشت شده لطف معین 

دست حق باشد تورا لحظه ای یار وزین

لولو جانت زدریای وجودش جان گرفت 

سازمان طینتت ازلطف او سامان گرفت

صحت روحت زمهر او همه درمان گرفت

برفراز منبر عشقش دلت سامان گرفت 

لطف او سرمد جلال احمد بینندش جمال 

سرمد هستی وجودش معدن علم وکمال 

ازفراق روی ماهش هرزمان رو به زوال 

سوزش مهرش برای عارفان قال ومقال 

جنبش حاصل زلطفش باشد اخر شرح حال 

بذر ایمانش به دل سرسبزی وشادی خلال

جان به قربانش  دل عاشق دهد در هر مجال

جان به فرمانش نهد فارغ زهر قیل و مقال

نامه ای به استاد از زبان یک شاگرد قدیمی

استاد  حمید رضا ناظمی چهره سر شناس قرانی در سطح کشور . کسی که تمام  وجودش رابرای قرآن فدا کرد . چهرای که برای تمام شاگردان قرانی شهرستان و استان شناخته شده است . ایشان کسی است که باتمام وجود برای شاگردانش وقت میگذارند . از معدود چهر های قرآنی که در این شهرستان باقی مانده  است . (((به فرموده حضرت علی (ع)هرکس مرا کلمه بیاموزد مرا بنده خود کرده .))))
حال در مقابل این چهره متواضع چگونه باید بود  کسی که خواندن بهترین کتاب دنیا را به ما آموخت .کسی که وجودش را فدای قرآن کرده .  از ایشان میگویم و مینویسم تا تا رسم ناپسند تجلیل وقدر دانی از انسانها زمانی که دیگر دیر شده و  بین ما نیستند  انجام نشود معلمم جایی نبود که از تو از کسی که خداوند دو بار به طور معجزه آسا او را به ما باز گرداند  چون میدانست بی تو هیچیم . یتیمیم  ....!!! بگویم و بنویسم  معلمم  از تو میخواهم مارا ببخشی وجودت را برای ما فدا کردی اما ما انقدر که باید و شاید نبودیم . از کلام مولایم اینگونه پیداست که باید بندگیت رابکنم و لی .... جز شرمساری و خجالت چیزی ندارم یادش بخیر زمانی که ما را با دفتر کاهی 40برگ و چند مداد تشویق به خواندن قرآن مینمودی حال از همان بچه ها انسانهای سرشناسی  رشد کرده اند ( دکتر .مهندس . رئیس .....)که همه را مدیون زحمات بی دریغ توایم . یادش بخیر از مهر های پشت کارت صورتی حضور  و غیاب جلسه قران که هر سال ماه رمضان به کسانی که بیشتر مهر داشتند و بیشتر در پای قرآن نشسته بودند جایزه می دادی . یادش بخیر ...... 
اینها را گفتم که بدانی یادم نرفته زحماتت را ولی افسوس که نمی توانم جبران کنم  ان همه مهر محبت و ان همه عشقت را نسبت به من . به چهرات نگاه میکنم محاسنت زود سفید شد . با خود میگویم چه چیزی  جز غصه خوردن برای من شاگرد ...!!  جز دغدغه برای آموزش  قرآن  چهرات را سفید کرده ؟. چیزی جز این است ؟  سخت ترین روزهای عمرم زمانی بود که فهمیدم بر اثر صانحه ای ضربه مغزی شدی و شاید دیگر برنگردی .وبعد از چند سال باز   شنیدم  به ایست قلبی مهلکی دچار شدی که باز گشتت با خدا ست . آری تورا فقط از خدا دارم . فقط خدا. که منت بر ما گذاشت و نخواست بچه های قرآنی کاشمر یتیم شوند هر چه که  میگویم بغض گم شده ای است در وجودم  جایی نداشتم این آتش . این بغض را خاموش کنم .و برایت از اتش درونم حرف بزنم پس  نوشتم . نوشتم تا بدانی دوستت داریم .نوشتم  تا دلم ارام گیرد تا شاید بگویم در دلم چه  غوغایی است از حرف های نگفته این سالها 
بیشتر از این اگر بگوییم  و بنویسم متهم به غلو خواهم شد .  از تو یه خواهش دارم مرا ببخش  خواهش میکنم                                                                                     امضا                                                                              یکی از شاگردانت