وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

منتظرت بودم

قادر می خواند: کفتر کاکل به سر های های

پیژامه اش را می کشید بالا و در قفس را باز می کرد و ما هجوم می بردیم به ارزنها

مادرش نفرینش می کرد

خدا به زمین گرمت بزنه قادر صداتو پایین بیار الان همسایه ها دادشون درمیاد

قادر می خندید اما بالاخره همسایه های کار خودشان را کردند یک روز پلیس آمد روی پشت بام پلیسها توی قفس ما را گشتند بعد قفس را شکستند قادر ناراحت بود دستبند به دستهایش بود دو هفته بعد برگشت ولی خیلی از ما پراکنده شده بودیم مادر قادر شبها آهسته بدون این که چراغ پشت بام را خاموش کند یک ظرف ارزن برای ما می آورد ولی او هم دیگر نیامد و ما هر کدام رفتیم طرفی

قادر که برگشت دیگر سراغمان را نگرفت گاهی با حسرت می ایستاد توی کوچه و نگاهمان می کرد اما جرات نمی کرد دیگر به بام بیاید خواهرم می گفت شاید نمی تواند جای خالی ما را ببیند اما پدرمان می گفت نه بابا آدمیزاد است دیگر یادش می رود یک بازی جدید پیدا می کند مادرم اول خاله بانو را دید زمستان بود و بعید بود کسی پنجره خانه اش را باز بگذارد

مادرم گفت صدای مردی از خانه می آمد مادرم کنجکاوی کرده بود و از پشت پرده بنفش شیشه ای دیده بود که مردی توی خانه نیست ولی صدایش هست مرد آواز می خواند خاله بانو- این اسم را ما از همسایه ها شنیدیم و زنهای توی پارک –  ضبطی گذاشته بود روی میز صدا ازضبط بود مرد هی آواز می خواند و خاله بانو برایش تعریف می کرد که امروز کجاها رفته چند دور پارک را دویده آقای محبی توی بیمارستان بستری شده خانم حسینی نوه دومش به دنیا آمده حسناخانم مشکوک به آلزایمر است و .....

مادرم گوش کرده بود و حتی بالش را هم تکان نداده بود تا آرامش خاله بانو بهم نخورد خاله بانو دو تا بشقاب غذا گذاشته بود مادرم فکر کرده بود لابد آدم دیگری توی خانه است اما هر چه منتظر ماند کسی نیامد بالاخره بشقاب برنج  دست نخورده مهمان خیالیش را برداشته بود و به طرف پنجره آمده بود مادرم از ترس نفسش بند آمده بود ولی پریده بود روی دیوار همسایه و نگاه کرده بود خاله بانو برنجها را ریخته بود و گفته بود بیا رضا جان بیا مادر ولی کسی نیامده بود مادرم همه ما را صدا کرده بود و دلی از عزا درآورده بودیم بعد دیگر بالکن خانه خاله بانو شد جایگاه ما دیگر می دانستیم چه ساعتی بیاییم مادر و پدرم مردند من توی همان بالکن لانه ساختم و خانواده تشکیل دادم و بچه هایم بزرگ شدند اما کجا بهتر از آنجا پیدا می کردیم هر روز ما غذای رضا را می خوردیم و و دعایش می کردیم عکس رضا به دیوار بود تازگی ها خاله بانو خیلی افتاده شده بود دیگر عصا به دست می رفت به پارک من هر روز یکی از بچه ها را دنبالش می فرستادم دخترم می گفت همه  زنها و مردانی که برای ورزش صبحگاهی می آیند خاله بانو را دوست دارند گفت به همه شان می گوید باید زود برود و غذای رضا را بار بگذارد می گوید رضا دستپخت هیچ کس رانمی خورد رضا زن نمی گیرد بس که نگران مادرش است که فکر آرزوی نوه دار شدن او نیست که می ترسد آرزویش را به گور ببرد حالا می دانستم چرا هیچ کدام از دوستهایش را به خانه اش دعوت نمی کند یعنی جایی هم نمی رفت که ناچار نشود به کسی بگوید که رضا یی نیست که رضا همیشه توی قاب است لباس خاکی تنش است و تکیه داده به گونی های خاکی رنگ و یک جوری قشنگ می خندد که آرام  است که می توانی بروی کف دستش بنشینی و دان بخوری و اصلا نترسی توی رضا توی  قابی که روی صندلی میز ناهارخوری است  می خندد و از توی ضبط هی می خواند منتظرت بودم منتظرت بودم باده ناکامی در هجر توی پیمودم .....

دیروز صبح سفره صبحانه را که جمع کرد و خرده نانها را ریخت بیرون هر چه منتظر ماندم از خانه بیرون نیامد تا به پارک برود دخترم گفت لابد خاله پایش درد می کند تازگیها شبها صدای ناله اش می آمد هر چقدر هم روغن به پایش می مالید فایده نداشت ظهر صدای رضا نیامد پنجره باز نشد دخترم هی نوک زد به شیشه فایده نداشت دخترم رفت توی حیاط خلوت از پنجره کوچک آشپزخانه وارد شد خاله بانو توی رختخواب بود نمرده بود ولی به سختی نفس می کشید دخترم وقتی برگشت گریه می کرد هی بال بال می زد که خاله دارد می میرد که رضا توی قاب نگران است که هیچ کدام از آدمهای پارک نمی دانند که چکار کنیم حالا که چرا بال داریم دست نداریم پا نداریم که برویم نجاتش بدهم بچه هایم همه بی تابی می کردند فقط یک نفر حرف ما را می فهمید قادر قادر زن گرفته بود به قول آدمها آدم شده بود بچه داشت همان خانه مادرش زندگی می کرد و توی کبابی سر کوچه کار می کرد قادر می دانست که یک عده از ما توی بالکن خاله بانو هستیم گاهی به خاله نان خورده های کبابی را می داد و می گفت برای پرنده های شما یا می گفت سلام برسانید به کفترها یتان دسته جمعی رفتیم دم کبابی و هی زدیم به شیشه صاحب کبابی گفت جل الخالق اینها دلشان می خواهد کباب کبوتر شوند ؟ قادر هنوز نیامده بود دلم داشت می پرید بیرون دخترم گریه می کرد صدای موتور قادر آمد همه نشستیم روی جعبه پشت موتورش قادر به زیر بال من نگاه کرد علامت ماژیک قرمز خودش را پیدا کرد صاحب مغازه گفت مگه هنوز کفتر بازی می کنی ؟

قادر جعبه را گذاشت توی مغازه ماهمچنان به شیشه نوک می زدیم قادر گفت نه ولی اینا یه چیزیشون هست من الان برمی گردم اوستا

بیرون که آمد همه نشستیم روی شانه هایش قادر می فهمید می دانست صدای ما از گرسنگی است یا ترس مثلا وقتی پسرهای همسایه می آمدند روی بام آنقدر صدا می کردیم که فوری می فهمیدو می آمد فراریشان می داد یا وقتی گربه می آمد طرف در باز قفس گوش قادر تیز بود و فهمیده بود ما ترسیدیم جلوتر رفتیم فهمید که باید دنبالمان بیاید زیر لب گفت ای داد هر جا برید جلد منید عجب دنیاییه بازم وفای شما آمد دنبالمان جلوی خانه خاله ایستادیم زنگ در را زد چند بار در باز نشد یک زنگ دیگر را زد گفت با خاله بانو کار دارم در باز شد در خانه قفل بود قادر هی صدا کرد آقا رضا دخترم می گفت خاله بانو هر وقت می رود کبابی دو پرس غذا می گیرد و می آورد خانه می گوید یک پرسش را برای رضا می خواهد رضا سرش دایم توی درس و مشق است همیشه خانه است دارد دکتری می گیرد قادر هی گفت آقا رضا آقا رضا کسی در را باز نکرد کلید ساز آوردند دخترم گفت تقصیر آقا رضاست و به برادرش گفت خدا کند همه جوجه هایم دختر شوند در باز شد خاله بانو هنوز زنده بود دکتر آوردند  خاله بانو را بردند بیمارستان دکتر گفت سکته کرده خاله بانو به قادر گفت مراقب ما باشد گفت پولش را می دهد گفت قاب آقا رضا و ضبطش را بیاورد بیمارستان گفت به زنهای پارک خبر بدهد که رفته مسافرت دیدن خواهرش  حالا سه روز است ما می رویم دم کبابی قادرصاحب کبابی می گوید خدا کند این پیرزن برگردد و گرنه تو اسیر این زبان بسته ها می شوی  خدا کند خاله برگردد ما دلمان برای خاله برای آقا رضا برای منتظرت بودم تنگ شده  

ضد پسر

به بعضی از این پسرا هم باید گفت تو برو ی کلیپس بخر بزن به شلوارت…

تا نیاد پایین مارک شرتت پیداشه

والااااا

 

از یه دختر می‌پرسن: چرا به پسرا میگین BF؟

میگه: آخه مخفف کلمات: بدبخت فلک زده است!

 

میدونی من عاشق این پسراییم که ابرواشون از من نازک تره
بد سیبیل گذاشتن مثِ ناصرالدین شاه

 

قابل توجه بعضی از پسرا :
روز دخترو بهتون تبریک بگیم یا نه ؟

 

مرد=خواب+خوراک+کار+درآمد
الاغ=خواب+خوراک+کار
پس:
مرد=الاغ+درآمد
درنتیجه:
مرد-درآمد=الاغ

 

چه فرق می کند وسوسه سیب یا حوا …

برای کسی که آدم نیست

 

برادرم
ابرو برداشتنتو تحمل کردم . . .
ناخن بلند کردنتو تحمل کردم . . .
پنکک زدنتو تحمل کردم . . .
سلام عجقم چطول مطولی گفتنتو تحمل کردم . . .
اما میخوای بری بیرون نمیدونی چی بپوشی رو نمیتونم تحمل کنم
خدا شاهده نمیتونم

 

خوب شد بازیه Pou اومد توی گوشیا تا پسرا بعد ابرو برداشتن و گوشواره انداختن ، قشنگ طعم مادر بودن رو بِچِشَن !

 

 

مرد : قسم می خوری که منو به خاطر پولهام دوست نداری؟ زن : هزار تومن بده تا قسم بخورم!

 

.

.

زن : اگه امشب نیایی بریم خونه مامانم دیگه منو نمی بینی! مرد : برای چی؟ زن : واسه اینکه چشماتو در می آرم!

.

.

زن خودش را خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم مرد، تکامل یافته تر از مغز اوست!" دوریس دی

.

.

قلب پسرها مثل پارکینگی است که هیچ وقت تابلوی ظرفیت تکمیل بر در آن دیده نمیشود و اما قلب دخترها مانند فرودگاهی است که مدت ماندن یک هواپیما در آن بستگی به فرود هواپیمای بعدی دارد

.

.

 

 آدما می تونند پسر باشن اما پسرا نمی تونند آدم باشن

.

.

که قبلا اشغال شده بقیشون که مونده یا کوچیک هست یا جلو در مردم

.

.

چرا مغز مردها گرونتر از مغز زنهاست؟ آخه زنها از مغزشون  استفاده میکنن

.

.

حرفی نیست که زن ها کودن هستند،اما انها برای این اینطور افریده شده اند که بتوانند با مردها برابری کنند!!

.

.

[ زی ذی نامه ] الهی ! به‎ ‎مردان درخانه ات.  به آن زن ذلیلان فرزانه ات . به آنانکه در بچه داری تکند. یلان عوض کردن پوشکند . به آنانکه باذوق وشوق تمام . به مادرزن خود بگویند : مامان . به آنانکه  دامن رفو میکنند. زبعد رفویش اتومیکنند. به آن قرمه سبزی پزان قدر . به آن مادران به ظاهرپدر . الهی ! به آه دل زن ذلیل .  به آن اشک چشمان ممد سبیل ! که ما را براین عهد کن استوار! ازاین زن ذلیلی مکن برکنار.

.

.

بچه از باباش میپرسه بابا تو بهشت زن ها از شوهرشون جدا زندگی میکنن یا با هم هستن ؟ بابا میگه  بچه جون اگه زن ها با شوهرشون یه جا باشن که دیگه اونجا بهشت نمیشه !!

.

.

 

 

مراحل زندگی پسرها به 10 دوره تقسیم میشه، که شامل مراحل زیره :

 

 

 

شش سال اول زندگی:

 

- گریه نکن
- شیطونی نکن
- دست تو دماغت نکن
- تو شلوارت پی پی نکن
- مامانت رو اذیت نکن
- روی دیوار نقاشی نکن
- انگشتت رو تو پریز برق نکن
- شب ها تو جات جیش نکن
- با اون پسر بی تربیته بازی نکن
- اسباب بازی ها رو تو دهنت نکن

 

دوره دبستان:

 

- موقع رفتن به مدرسه دیر نکن
- پات رو تو جامیزی نکن
- ورق های دفترت رو پاره نکن
- مدادت رو تو دهنت نکن
- تخته پاک کن رو خیس نکن
- حیاط مدرسه رو کثیف نکن
- گچ رو پرت نکن
- تو راهرو سروصدا نکن

 

دوره راهنمایی:

 

- ترقه بازی نکن
- تو کوچه فوتبال بازی نکن
- با مامانت کل کل نکن
- اتاقت رو شلوغ نکن

 

دوره دبیرستان:

 

- با کامپیوتر بازی نکن
- تقلب نکن
- با دوستات موتورسواری نکن
- عصرها دیر نکن
- با دختر همسایه صحبت نکن
- با بابات دعوا نکن
- مردم آزاری نکن
- نصف شب سر و صدا نکن
- وقتت رو با مجله تلف نکن

 

دوره دانشگاه:

 

- سر کلاس درس غیبت نکن
- با دختر همسایه دل و قلوه رد و بدل نکن
- خیابون ها رو متر نکن
- تو سیاست دخالت نکن
- شب برای شام دیر نکن
- با مامور پلیس کل کل نکن
- چراغ قرمز رو عشقی رد نکن
- موبایلت رو Reject نکن
- حذف پزشکی نکن
- آستین کوتاه تنت نکن
- همه رو دودره نکن

 

دوره سربازی:

 

- موهات رو بلند نکن
- روت رو زیاد نکن
- از اوامرسرپیچی نکن
- فرار نکن
- با اسلحه شوخی نکن
- غیبت نکن
- به آینده فکر نکن
- درگیری ایجاد نکن
- به فرمانده بی احترامی نکن

 

دوره شوهر بودن:

 

- با زنت شوخی نکن
- زنت رو با دختر شمسی خانوم مقایسه نکن
- با دوستانت الواتی نکن
- تو فیس بوک خودت رو مجرد معرفی نکن
- موبایلت رو قایم نکن
- از عکس های قبل از ازدواجت نگهداری نکن
- پولت رو خرج دوستات نکن
- رفتار دوران مجردی رو تکرار نکن
- بدون اجازه زنت هیچ کاری نکن

 

دوره پدر بودن:

 

- بچه رو تنبیه نکن
- به بچه بی توجهی نکن
- به بچه توهین نکن
- بچه رو از بازی منع نکن
- بچه ت رو کتک نزن
- بچه دختر شمسی خانومو تشویق نکن
- بچه رو محدود نکن
- به مادر بچه بی توجهی نکن
- بچه رو به هیچ چیز مجبور نکن

 

دوره پیری:

 

- برای بچه ها مزاحمت ایجاد نکن
- نوه هات رو لوس نکن
- با پیرزن های دیگه حرف نزن
- هوس جوونی نکن
- از رفتن به خانه سالمندان احساس نارضایتی نکن
- لباس شاد تنت نکن
- به بیوه شدن دختر شمسی خانوم توجه نکن
- تو وصیتنامه، هیچکس رو فراموش نکن
- به هر کی رسیدی، نصیحت نکن

 

دوره پس از مرگ!

 

- حالا دیگه دوره نکن تموم شد!
حالا هر کاری دلت می خواد بکن. فقط لطفا با روح دختر شمسی خانوم کاری نداشته باش!

 

 

دانشمندان دریافتند نگاه مردان به سالگردازدواج مانند نگاه گوسفندان است به عید قربان…

 

 

 

بازم خدا رو شکر

 

فیلم رانندگی هنگامه توی جاده

1

میگن یه پیرمرده بوده نه دست داشته نه پا + کور هم، این پیرمرد همیشه و هرلحظه میگفته خدارو شکر

یکی از کنارش رد میشه میگه : تو که نه دست داری نه پا کور هم که هستی مگه خدا چی بهت داده که هر دقه میگی خدا روشکر

گفت : هر کس منو میبینه بواسطه من خداروشکر میکنه ، منم بخاطر اینکه واسطه خیر شدم و مردم قدر سلامتیشون رو با دیدن من میدونن خدا روشکر میکنم

این داستان و بی دلیل نگفتم

میخواستم بگم منم یه شباهتی به اون پیرمرده دارم . خداروشکر به هر چیزی رسیدم

یکی بخاطر حسادت یا رقابت به زور هم که شده بود خودش رو به اون چیز رسوند

من موقعی که میرفتم دانشگاه کاردانی چون کلاسام شب بود و از شهرم دور بود میرفتم خونه یکی از اقوام

اون ترسید شوهرش شیفته من بشه ، هر روز میگفت منم میخوام برم دانشگاه

حالا این دختر ده سال از زندگی متاهلیش میگذشت و دوره دبیرستان عقد کرده بود و به زور دیپلم گرفت

من که هدفش رو خوندم دیگه نرفتم خونش اونم قید دانشگاه زد

یا دوره کارشناسی که قبول شدم ، چند تا از دوستام هم تا دیدن من قصد ادامه تحصیل دارم اونا هم دو زدن دفترچه گرفتن

قبول هم شدن اما وقتی خدا نخواد نمیشه دوتاشون همزمان با دانشگاه حامله شدن

یکیش دانشگاه رو رها کرد چون شهرش دور بود ، یکیش هم به زور ترمی 4 واحد پاس میکرد و بقیش میفتاد تا تونست یه جوری ادامش بده

بعد که ازش میپرسیدم خوب چرا اینقد داری هزینه میکنی بزار بچت که دوسالش شد برو ادامه بده تا اینقد سختی نکشی . گفت نه من به اقوام شوهرم گفتم اگه نرم آبروم میره

بعدش ما گواهینامه گرفتیم خوب به کسی نگفتیم کسی هم نفهمید

تا سال بعدش که ماشین خریدیم

همه از همسایه و اقوام و دوست گرفته رفتن گواهینامه گرفتن و ماشین و برای یه بار هم که شده بود سوار شدن.البته بعضیا هم گواهینامه نگرفتن اما ماشین و واسه یه بار هم که شده بود جلوی ما سوار شدن تا بگن ما از شما چیزی کم نداریم

یا همین رنگ کردن درِ حیاط ، همه همسایه یه قوطی رنگ خریدن و خودشون افتادن به جون در حیاطشون

قربون خدا برم فک کنم اگه ازدواج کنم ، برن از کل طایفه و غریب و آشنا خواستگاری کنن تا بلکه یکی بیاد بردارشون . هر چند خداروشکر دختر همسایه زیاد نداریم و البته این اتفاق هم افتاد، یه خواستگار بدبخت اومد تحقیق از همسایه ها . عاغا این همسایه ها هر روز از ما میپرسیدن چی شد و چیکار کردین

منم به مامانم گفتم بگو ردش کردیم تا راهشون بکشن برن (هر چند ما خبری از اون خواستگار نداشتیم)

خدایا شکرت


 

2

یه بنده خدا میگفت یه قلک بزار کنار هر وقت گناه کردی یه پولی بندازش داخلش آخر ما پولارو بده به یه فقیر

من با خودم فکر کردم اگه به ازای هر گناه پول بندازم پس باید ماه بعد این پولا کمتر بشه و به فقیر کمتر میرسه

و تصمیم گرفتم اینکارو انجام بدم بهتره

به ازای هر کار خیر یه پول میندازیم تو قلک هر ماه میدیم به یه فقیر و سعی میکنیم ماه بعد بیشترش کنیم

بنظرتون بهتر نیست ؟؟؟


 

3

اما از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است

چهارشنبه فرشته خرید داشت ، به من گفت بیا بریم

میخواست با دوستش بره ، دوستش خیابون سنگی کار داشت

من تا لحظه آخر نمیدونستم ، وقتی فهمیدم گفتم من خیابون سنگی نمیام

خیلی شلوغه جای پارک هم گیر نمیاد

خلاصه با کلی اصرار رفتم و رسیدیم به خیابون سنگی همونجا که دوستش کار داشت

و دقیقا شلوغ ترین جا (داروخانه حکیم)

عاغا جا پارک نبود و ما یه جا وایسادیم که پلیس اومد

گفتم : الان حرکت میکنیم فقط یه دقه

یهو چیزی نگفت و دیدیم داره میخنده

ما هم خندمون گرفت یهو نگاه کرد دید ما میخندیم اونم زد زیر خنده باز

به فرشته گفتم نخند تا پر رو نشده

دیدیم نه از رو نمیره همینجور داره میخنده

پلیس خوشگلی هم بود (استغفراله) خواهرم گفت بدردت میخوره ها ، دریابش

دوستمون اومد و ما خواستیم حرکت کنیم ، خواهرم گفت ازش تشکر کن

یهو من یه بوق زدم و گفتم عاغا ممنون

دیوونه چشمک زد و لبخند

همینجور داشتیم مستقیم پیش میرفتیم سمت مرکز خرید

 نزدیک یه سه راه یه موتور سوار بدون اینکه نگاه کنه اومد تو خیابون اصلی

منم سرعتم بالا بود و از اون ترمز بدا گرفتم

خواهرم گفت سریع برو بهش برسیم فحشش بدیم

منم سرعتم تند کردم و وقتی بهشون رسیدیم تا تونستیم فحش دادیم

میخواستیم یکم جلوتر آبجی فاطمه رو پیدا کنیم

وایسادیم ، اونا بهمون رسیدن وایسادن

گفتن : چی شده ؟؟؟

گفتم : چرا وقتی از خیابون فرعی میای بیرون یه نگاه نمیکنی؟؟

- معذرت میخوام ، ببخشید ، حواسمون نبوده

+ من بخاطر خودتون میگم ، آخه جونتون رو میزارین کف خیابون درسته؟

-  اشکال نداره مگه نه بیمه ای میزدیمون، میکشتیمون

+ بیمه هستم اما وجدانم کجا رفته شما مردی واست کشتن راحته من وجدانم قبول نمیکنه بزنم و برم

- + خلاصه کلی معذرت خواهی کردن و رفتن

خواهرم گفت میخواستم فحششون بدم دیدم اینقد مودبانه صحبت کردی حرفمو خوردم . اما خیلی قشنگ حرف زدی کار خوبی کردی

گفتم : نمیدونم خلایق امرو چه خردن؟؟؟( مردم امروز چی خوردن "لهجه برازجونی") همه با لبخند حرف میزنن

رفتیم شهر ، فرشته تو حسابش هیچ پول نبود ، منتظر بود پول بریزن به حسابش

عاغا ما همینجور علاف تو شهر میگشتیم و عصبانی تا بالاخره پول اومد تو حساب

همه خریداشو کرد و بعد هم رفتیم مانیتورمون رو از تعمیرگاه آوردیم 40 تومن هزینش شد

منم یه شال مشکی خریدم خیلی خوشم ازش میاد . راحت رو سر وایمیسه

در آخر هم فرشته منو دعوت کرد به پیتزا و اونشب خیلی شیرین تموم شد

صحبتی خودمونی باشمس الشموس خراسان

بنام خالق هستی             

 

السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا                       

یک زائردلتنگم دلم تنگ شده برای گنبدطلایی حرمش-برای گلدسته هاش-برای      

کبوتراش -برای نقاره خونه ش-برای ضریح نورانیش-برای صفاوروحانیتش-                  

اه که چه دلتنگم.دلم خیلی گرفته ای خدا.دوست دارم برم به حرمش برم پابوسی    

اقابگم اقاجون دوستت دارم.بگم اقاجون دستمونوبگیر.بگم اقاجون به درددلامون        

گوش کن.بگم اقاجون شماکه پیش خداخیلی آبر وداری ازش بخواه عاقبت به         

خیرمون کنه.اقاجون ازخدای خودت بخواه گناهان ماروببخشه.  ازخدای خودت /      

بخواه همه مریضهاروشفابده.اقاجون گوشت بامنه؟منولایق میدونی به حرفام /    

گوش بدی؟اقاجون من نالایقم شمابزرگوارمن روسیاهم شمابخشنده پس /      

منوازدرگه حرمت مرون.اقاجون همسایه تم تومرام شمابزرگواران پشت کردن /     

به همسایه تفسیری نداره.دلم میخوادوقتی دارم ازحرم اقابیرون میام به آقام /    

بگم رضاجان منودست خالی ازآستانه حرمت مرون.وقتی باهات خداحافظی /     

می کنم امیدبرگشتم روناامیدنکن.         قربون صبرومهربونیت بشم ای امام رئوف    

   

     

 

 

    

 

 

اجل خوشرو

 پیرمرد زیر بارش برف عصا زنون یواش یواش سر به پائین سرفه کنون می رفت به طرف خونه اش خونه که چه عرض کنم یه اطاق تاریک با در و دیوار سیاه و دوده گرفته در یه حیاط قدیمی تو محله امامزاده یحیی  بازنشته راه آهن بود تقریبا" سی سال در یه تقاطع جاده و راه آهن نزدیک ایستگاه ورامین داخل اطاق نگهبانی زندگی کرده بود سی سال تموم از اون اطاق نگهبانی هیچ کجا نرفته بود کارش این بود که قبل از رسیدن قطار به تقاطع مانع رو پائین بیاره و بعد از اینکه قطار رد شد دوباره مانع رو ببره بالا یکسال قبل از اینکه در راه آهن استخدام بشه زن و بچه اش در اثر ابتلا به آبله از دنیا رفته بودن  ده سال قبل بود که بعد از سی سال خدمت یکروز از طرف اداره اومدن و یه نامه بهش دادن به نامه رسون گفت این چیه؟ نامه رسون گفت حکم بازنشستگیته  گفت خوب یعنی چی؟ نامه رسون جواب داد یعنی که خدمتت تموم شده باید بری دنبال زندگیت  اینو گفت و رفت و پیرمرد رو نامه بدست در حالی که زل زده بود به جاده ایی که نامه رسون توش با موتورش داشت می رفت تنها گذاشت  یکی دو ساعت بعد یه جوونی با زن و بچه اش با نامه ایی تو دستش اومد و به پیرمرد گفت اداره بهش حکم داده که بیاد اونجا و اطاق نگهبانی رو ازش تحویل بگیره و اون باید وسائلشو جمع کنه و از اونجا بره  پیرمرد حرفی نزد هیچی نگفت فقط به جوون و زن بچه اش نگاه کرد  جوون که دید اون حال طبیعی نداره خودش شروع کرد به جمع کردن وسائل پیرمرد  بنده خدا قبل از اینکه به استخدام راه آهن در بیاد سلمونی سیار بود و کیف رنگ و رو رفته اش با وسائل سلمونی توش رو تا اون موقع یادگاری نگه داشته بود بغیر از اون کیف یه زیلوی رنگ و رو رفته  یه کتری روحی سیاه  دوتا پتو و یه بالش مندرس  چند تا تیکه ظرف روحی کج و کوله یه کوزه و یه فانوس کل دارایی پیرمرد رو تشکیل می دادن که جوونک همه رو بقچه کرد و داد زیر بغلش  پیر مرد چند قدمی از اطاق نگهبانی دور شد و رفت کنار همون جاده که سی سال نگهبانیش رو داده بود نشست  حیرون و سرگردون بود که کجا بره  عینک ته استکانیش غبار گرفته بود و اشک هم پر شده بود تو چشمهاش به اطاق نگهبانی نگاه کرد انگار همون بچه اش بود که که تو سال آبله مرد  چه بیرحمانه از اونجا بیرونش کرده بودن کم نبود سی سال از عمرش رو تو اون اطاق گذرونده بود اونطرفها کسی نبود که پیر مرد رو نشناسه  غذای پیر مرد رو معمولا"دهاتی هایی که همون اطراف زندگی می کردن براش می آوردن چند تا دوست و رفیق همسن و سال خودش هم از همون ها داشت که گاهی رخت و لباسی براش می آوردن تقریبا" زندگی براش هزینه مالی نداشت مدّتها بود که  حتّی حقوقش رو هم نگرفته بود از دور گرد و خاک یه وانت بار دیده شد که داشت به پیرمرد نزدیک می شد جلوی پیرمرد که رسید ایستاد  راننده اش از پیرمرد پرسید مشدی چه خبر پس چرا اینجا نشستی؟ پیرمرد جریان بازنشستگی و آوارگیش رو براش تعریف کرد راننده گفت ناراحت نباش فعلا" بیا بالا امشبو مهمون ما باش تا ببینیم فردا چی میشه و خدا چی می خواد  پیرمرد نگاهی بهش کرد و بدون اینکه تعارف کنه سوار شد  جوون راننده هم وسائلشو گذاشت پشت وانت و بردش خونه خودش  پیرمرد نخواست زیاد برای اونها مزاحمت ایجاد کنه به جوون میزبانش گفت که تو تهرون یه اطاقی چیزی براش پیدا کنه و بالاخره تو محله امامزاده یحیی یه اطاق براش پیدا شد و اثاثیه مختصرشو کشید و برد اونجا  مدّتی که اونجا بود با همسایه ها که هر کدوم اطاقی تو اون خونه کرایه کرده بودن دوست شد یکروز سری به بانکی که در زمان قبل از بازنشستگیش از اونجا حقوق می گرفت زد و کارمند بانک بهش گفت مشدی چرا این همه مدّت نیومدی حقوقتو بگیری؟ پیرمرد چیزی نگفت  کارمند بانک بهش گفت می خوای همش رو بهت بدم؟ پیرمرد هم گفت بده  بعد کارمند بانک یه کیسه پر پول بهش داد  پیرمرد پولها رو آورد خونه و همه رو همون موقع یکجا بخشید به یکی از همسایه ها که مدّتها بود برای خرج دوا و درمون بچه اش معطل مونده بود بعد از اونهم با همون حقوق ماهیونه بازنشستگیش سر می کرد تازه ازش بذل و بخشش هم می کرد به هر حال وارث که نداشت برای کی می خواست جمع کنه؟ کم کم پیر و پیرتر میشد و مریض احوالتر یکشب که رفته بود مجلس روضه موقع برگشتن حالش خیلی بد شد بزحمت خودشو به اطاقش رسوند و رفت زیر پتو  یکدفعه صدای در زدن اومد  یکنفر با صدای آرومی گفت مشدی مهمون نمی خوای ؟پیرمرد جواب داد مهمون حبیب خداست بفرما  صاحب صدا اومد داخل  جوانی خوش سیما و خوش پوش بود با ادب سلام کرد پیرمرد گفت علیکم السلام  شما؟جوان گفت مگه نگفتی مهمون حبیب خداست من هم فرستاده خدا هستم  پیرمردگفت البته بفرما بالا  جوان مهمان نشست و باهاش احوالپرسی کرد پیرمرد جواب داد که تمام بدنش درد می کنه مخصوصا" پاهاش جوان دستش رو گذاشت روی پای پیرمرد و گفت مشدی اینجا درد می کنه؟ پیرمرد گفت الان که شما دستتو گذاشتی روش دردش خوب شد  دوباره جوان دستشو بالاتر برد و پرسید اینجا چی اینجا هم درد می کنه؟پیرمرد گفت نه اونجا هم خوب شد جوان همینجور بمرور دستشو می آورد بالاتر و دردهای پیرمرد از بین می رفت... فردای اونشب صدای لااله الاالله از تو حیاطی که پیرمرد توش ساکن بود بلند شد و همسایه ها پیرمرد رو می بردن برای کفن و دفن./.