وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

قبرستان پرلاشز در فرانسه

این گورستان در منطقه 20 پاریس قرار دارد و از سال 1994 جزو بناهای تاریخی فرانسه به ثبت رسید. پس از انقلاب کبیر فرانسه، گورستان‌ها بر طبق قانون جدید کمون پاریس به خارج از شهر منتقل شدند. به همین دلیل باغ بزرگی که استراحتگاه «پدر لاشز»، کشیش مورد اعتماد لویی چهاردهم بود، توسط شهرداری در سال 1803 خریداری و در اختیار «آلکساندر تئودور برونیار»، معمار معروف آن زمان قرار گرفت و در سال 1804 گشوده شد. پرلاشز به هیچکدام از گورستان‌های دنیا شبیه نیست. این گورستان در شرق پاریس به سبک باغ‌های انگلیسی ساخته شد، ولی به مرور زمان و با مدرن شدن پاریس تغییر کرده است. در این باغ که 44 هکتار مساحت دارد، حدود 5 هزار درخت وجود دارد و بزرگترین پارک پایتخت فرانسه نیز به شمار می‌آید. هرساله حدود 2 میلیون توریست به علاوه پاریسی‌ها برای بازدید به پرلاشز می‌روند. در این گورستان مقبره چهره‌های مشهور فرانسوی و جهانی فراوان به چشم می‌خورد. از میان چهره‌های فرانسوی می‌توان به گی یوم آپولینر، انوره دوبالزاک، آلفونس دوده، مارسل پروست، کولت؛ نویسنده داستان‌های کوتاه، آنری ورنوی، کارگردان و ادیت پیاف و ایوو مونتان، خوانندگان مردمی دهه 60 اشاره کرد. همچنین از چهره‌های مشهور غیر فرانسوی نیز می‌توان به اسکار وایلد، نویسنده ایرلندی، فردریک شوپن، مویسقیدان لهستانی، صادق هدایت نویسنده ایرانی، جیم موریسون، خواننده آمریکایی اشاره کرد. صادق هدایت در پاریس دیده از جهان فرو بست و مقبره وی در میان بزرگترین شخصیت‌های فرهنگی و سیاسی فرانسه و دنیا در قطعه 85 این قبرستان قرار دارد. پرلاشز نمادی از گوناگونی انسان‌ها و در عین حال برابری آنهاست. کاتولیک، پروتستان، ارتودوکس، یهودی، مسلمان، بودایی و معتقدان به سایر ادیان و اندیشه‌ها در کنار یکدیگر دفن شده‌اند. همچنین در این گورستان برای کسانی که براساس آئین یا وصیت‌شان باید سوزانده شوند، محلی برای سوزاندن اجساد وجود دارد. دیوار معروف Communard که سمبل آزادیخواهی و آرمان طلبی مردم فرانسه است، نیز در این گورستان قرار دارد. همان دیواری که در 28 ماه مه سال 1871 تعداد 147 نفر از رهبران احزاب مختلف پاریس پس از شکست، در پای آن به گلوله بسته شدند. برای رفاه گردشگران، شهرداری پاریس گردش‌های گروهی منظمی همراه با راهنما برای نشان‌ دادن گورهای معروف و توضیح شرح حال‌های مختصری از آنها ترتیب داده است. ممنوعیت همراه داشتن سگ یا حیوانات خانگی دیگر، بالارفتن از درختان یا بناهای یادبود، فروافکندن آنها، تخریب یا حک کردنشان، استفاده از الکل یا وسایل برپایی پیک‌نیک، استفاده از دستگاه پخش صوت یا آلات موسیقی، استفاده از دوچرخه یا وسایل نقلیه‌ شخصی بدون مجوز، فعالیت‌های تبلیغاتی یا سینمایی و دادن انعام به کارکنان گورستان از جمله مقررات داخلی است که باید توسط گردشگران و بازدید کنندگان رعایت شود. پرلاشز دارای وب‌سایتی است که می‌توان از طریق دوربین وارد گورستان شد و به بازدید از آن پرداخت. بر اساس آمار و اطلاعات منتشر شده از سوی منابع جهانی این قبرستان بیشترین بازدید کننده را در جهان دارد. یکی از علل این موضوع وجود قبر شخصیت‌های بزرگ تاریخی و اجتماعی فرانسه و دنیا است. شخصیت‌هایی که از حدود 200 سال پیش در اینجا دفن شده اند. همچنین آرامگاه سربازان جنگ جهانی اول نیز در این قبرستان قرار دارد. آرامستان پرلاشز مشهورترین و پربازدیدترین گورستان جهان است. مشاهیر زیادی در این آرامستان قدیمی پاریس به خواب ابدی فرو رفته اند. از سال ۱۷۸۶ ساخت گورستان در شهر پاریس ممنوع شده بود. آرامستان پرلاشز در سال ۱۸۰۴ توسط ناپلئون بناپارت که در آن زمان کنسول اول بود، بنا شد و بر طبق دستور وی، درهایش را به روی همه ی شهروندان صرف نظر از نژاد و مذهبشان گشود. نخستین میهمان ابدی این آرامستان، دختر ۵ ساله ای به نام آدلاید بوده است. از آنجا که پرلاشز آن زمان از شهر فاصله داشت، تعداد کمی از پاریسی ها به خاکسپاری بستگانشان در آنجا رضایت می دادند و این روند ادامه داشت تا بقایای اجساد لا فونتن و مولیر به آنجا انتقال یافت و از آن پس بود که پاریسی ها پرلاشز را به رسمیت شناختند. با آنکه بسیاری از منابع، تعداد افراد دفن شده در آن را به اشتباه ۳۰۰,۰۰۰ نفر برآورد کرده اند، طبق آمار سایت رسمی پرلاشز، این تعداد از مرز ۱,۰۰۰,۰۰۰ نفر گذشته است. درهای آرامستان تا ساعت ۵ عصر به روی بازدید کنندگان باز است. از آنجا که صبح را در موزه لوور گذرانده بودیم، حدود ساعت ۴ به پرلاشز رسیدیم و متاسفانه فرصت بسیار اندک بود و نتوانستیم آن طور که باید، آرامستان را بگردیم. پس از روی نقشه یک مسیر انتخاب کردیم تا ابتدا مقبره هایی که دیدنشان برایمان در اولویت بود را بیابیم.

کناب مطالعه، برنامه ریزی امتحان

    • مطالعه، برنامه ریزی امتحان

    • نویسنده : حسنعلی میرزابیگی / نویسنده : ابوالفضل رحمانی بادی
    • ناشر: آوامتن
    • قیمت: 8000 تومان
    • مشخصات:
      208 صفحه - رقعی (شومیز) - چاپ 1 - 3000 نسخه 9 -25-6848-600-978
    • تاریخ نشر: 93/07/08
    • مکان نشر: تهران , تهران
    • زبان : فارسی
    • رده دیویی : 375.001
    • شابک : 9786006848259
    • کلمات کلیدی : برنامه ریزی درسی / مطالعه و فراگیری - برنامه ریزی

یک زن بدبخت نوشته ریچارد براتیگان

یعنی خدا رو شکر که این کتاب "یک زن بدبخت"تموم شد و اینکه کلا 135 صفحه بود.بیچاره ام کرد.نمی دونم  اوضاع روحی من خرابه که کتاب به چشمم مزخرف اومد یا واقعا اینجوری بود.البته خیلی خودم رو کنترل کردم که نگم ولی واقعا اعصابم از بی سر و تهی کتاب خرد شد.اول با یک پیش زمینه خوب رفتم جلو ولی بعد خرد تو ذوقم. پشت جلد آمده:

"براتیگان این سفرنامه ی داستانی را براساس تجربه های زندگی روزانه اش نوشته است.این کتاب داستانی پرکشش است که مانند دیگر آثار براتیگان،انسان آن را یک نفس و با لذت می خواند و از طنزپردازی نویسنده شگفت زده می شود.نویسنده در این کتاب با لحن گپ و گفتی دوستانه خوانندگان را در زندگی روزانه ی خود دخالت می دهد،اما فقط تا آن حد که مایل است و صلاح می داند."

والا من که صد بار نفس گرفتم تا بتونم این کتاب نفس گیر رو بخونم.همش ورق می زدم ببینم کی تموم میشه و اصلا چیزی متوجه می شم یا نه.سر و ته ماجرا دستم نیومد.چی بود؟کی بود؟من کی ام؟ تو کی یی؟ چیز خاصی نمی تونم بگم جز اینکه بعضی از تعبیرها و جمله ها برام جالب بود.ولی نه لذت بردم و نه شگفت زده شدم و نه دچار کشش! هیچ اثری هم از حس سفرنامه خوندن بهم منتقل نشد،به جز آوردن نام یک سری شهرها و مکان ها.

بخش هایی از کتاب:

*"یک زن بدبخت"یک سفرنامه ی داستانی و پیشنهادی در سفرنامه نویسی است.زن بدبخت این کتاب که خود را در اتاقش حلق آویز کرده و براتیگان(این نویسنده در سن 49 سالگی فوت کرده) از بخت بد،ظاهراً مدتی در اتاق او زندگی می کرده و ناگزیر در بستر او می خوابیده است،در گستره ی اثر در حد نشانه ای از مرگ خواهی نویسنده و درگیری او با مرگ فراز می آید.

*از سوی دیگر این کتاب"تقویم سفر مردی در طی چند ماه از زندگی اوست" و به این جهت در خط سفر اتفاق می افتد و نمایانگر زندگی نویسنده ای است که در سال های آخر زندگی اش آمریکا را در می نوردد و حتی گذرش به آلاسکا و هاوایی هم می افتد.

*آن قدر تنها بود که آدم وقتی می دیدش دیگر هرگز نمی توانست فراموشش کند.

*ساده تر است که آدم پیش خودش خیال کند کسی دارد با خودش حرف می زند تا اینکه بپذیرد این شخص او را مخاطب قرار داده است.وقتی آدم مخاطب کسی باشد،می بایست تلاش بیشتر و شرم آورتری بکند تا بتواند هم صحبتش را ندیده بگیرد.

*آدم های واقع بین ومنطقی همیشه درکنار ما زندگی می کنند.آنها همه چیز را براساس اولویت طبقه بندی می کنند و محال است که متزلزل بشوند.

*زن ها خیلی خوب چمدان می بندند.هیچ زنی شش دست شلوار و دو دست پیرهن توی چمدان یک مسافر نمی گذارد.

*چقدر خوب می شد اگر آدم می توانست گذشته اش را به شکل دیگری رقم بزند،اینجا و آنجا بعضی چیزها را تغییر بدهد،برای مثال دست از بعضی حماقت هایش بردارد.

*چون بیکار بودم وعلاوه بر این خودم هم از خانواده ی پستانداران هستم به گربه سلام کردم.گفتم:"پیشی،سلام"و برای اینکه سلامم شسته رُفته تر از کار درآید،در ادامه ی این ماجرا گفتم:"میو"

*گربه ها نمی دانند که انسان ها درباره شان کتاب های پرخواننده نوشته اند و میلیون ها نفر با دیدن کتاب های مصور با عکس گربه ها خندیده اند.اگر آدم یکی از کتاب ها را به گربه ای نشان بدهد،کاملاً نسبت به آن بی تفاوت خواهد بود.

*گمانم اگر ماشین ها جای پارک شان را با خودشان بیاورند،شاید به آنها بیشتر علاقه مند بشوم.

*وظیفه ی یک مسافر احتمالاً این است که از جایی به جایی دیگر سفر کند.اما سفر،زندگی را ساده تر نمی کند.آدم فقط می تواند برای مسافر سفر خوشی آرزو کند و امیدوار باشد که دست کم وقایعی را که در سفر برایش اتفاق می افتد و نمی تواند جهت شان را تغییر دهد،تا حدی درک کند.

*هیچ وقت علاقه نداشتم چیزهایی را که توجهم را جلب نمی کند به خاطر بسپرم.احتمالاً این بی علاقگی نشانگر ضعف شخصیتی ست.

*وقتی قیمت همه ی کالاها را حساب کرد،مرد جوانی آنها را توی پاکت گذاشت.به پنجاهمین پاکت رسیده بود و در چهره اش بُِهت محکومان به کار اجباری در جزیره ای شیطانی نقش بسته بود.

*حیف که به آفتاب علاقه ندارم.اگر می توانستم حمام آفتاب بگیرم و مثل یک تکه گوشت کبابی خودم را به پهول بغلتانم تا آن طرف دیگرم هم بی نصیب نماند،قطعاً زندگی به کامم شیرین تر می شد.

*خب به هر حال این حقیقت دارد که گاهی اوقات نمی توانیم مسیر رویدادهای زندگی را به دلخواه تغییر دهیم.

*یکی از چهل چیز وحشتناک زندگی ام پرواز با هواپیماست.وقتی سر آدم درد می کند،اعصاب آدم مستقیماً با سرعت و صدای هواپیما درگیر می شود.مثل این است که یک جراح که در یک دست چاقوی جراحی و در دست دیگر یک کتاب علمی دارد،آدم را بدون بیهوشی جراحی کند و در همان حال مدام با خودش بگوید:کاش تحصیل را جدی تر گرفته بودم.

*قلب من هم این روزها مثل مکانی ست در کره ی ماه که برای نگهداری قندیل های یخ از آن استفاده می کنند و شرایط فیزیکی اش را طوری تعیین کرده اند که یخ ها هیچ وقت آب نشوند.

*سخت می توانم باور کنم که روزی بتوانم با کسی یک رابطه ی عاطفی داشته باشم،جوری که انگار همه چیز از نو شروع بشود:با گفتن "سلام"به دوستی،ناگهان قلبم با آهنگ قلب او بتپد و من و او که دو انسان کاملاً متفاوت هستیم به هم نزدیک بشویم و زندگی مان به هم گره بخورد.

*در حالی که به سفر ادامه می دهم،هرچه که می گذرد بیشتر مشخص می شود که مهار زندگی را نمی شود به دست گرفت و حتی شاید نمی شود آینده را به طور مبهم پیش بینی کرد وبرنامه ها و نشانه های تاویل پذیر درواقع بی معنی هستند.

*مسیر رویدادهای این کتاب از درماندگی من نشان دارد.شاید این کتاب از همان آغاز که آن را دست گرفتم محکوم به شکست بوده است.بهتر بود این کتاب با کلمه ی "توهم"آغاز می شد.اما تسلیم نمی شوم.

*به دیگر سخن:خنده دار است که با وجود آنکه زیاد سفر می کنم، در واقع از سفر بدم می آید.

*چون آدم نمی تواند به مردم اعتماد کند و یقین داشته باشد که آنها همان کاری را انجام می دهند که ازشان انتظار می رود.آدم تا به خودش بیاید می بیند رودست خورده است و مردم برخلاف انتظارش کاری انجام می دهند درست مقابل آن چیزی که واقعیت ایجاب می کند.

*داستان پاهای شکسته بسیار پیش افتاده است.در واقع آدم در وقت نامناسب،در جای نامناسبی بوده و بعدش هم مشتی کلسیم ترک برداشته.

*آدم وقتی به خانه اش برمی گردد مثل این است که هرگز آنجا را ترک نکرده است.چون وقتی آدم به قصد بازگشت به خانه سفر می کند،بخشی از خودش را در خانه اش جا می گذارد.مگر آن کهبه جایی کاملاً تازه نقل مکان کند.جایی که هرگز ندیده،نمی شناسد و هیچ خاطره ای ازش ندارد.

*زنان باهوش جذابیت بیشتری دارند.فکر می کنم این نکته را جایی خوانده ام.اما در هر  حال این حقیقت دارد که زنان باهوش در نظر من جذاب تر اند.

*باید از این پس کمتر به احساساتم اعتماد کنم.

*این تصور که آدمی می تواند زندگی اش را درک کند،فقط نوعی توهم جنون آمیز است.

*در این میان مکثی به وجود آمد که درآن چند ثانیه ی آخر مثل الکلی که پشت بیمار مبتلا به ذات الریه می مالند خشکید.

*هیچ چیز ویرانگرتر و ورنج آورتر و بالاخره احمقانه تر ازدعواهای خانوادگی نیست.

 

سه تا از کتابهای برنده جایزه نوبل

بازی مهره شیشه‌ای  نوشته هرمان هسه

درون مایه

حوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می‌گذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالیا داده، می‌کشاند، سرزمینی که مشتاقان عالم معنا، دور از غوغای جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین نمایشی از تلفیق فلسفه غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمول‌های دقیق علمی با ترنم موسیقی است. سرگذشت قهرمان کتاب سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می‌پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله‌ای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایره‌ای جدید نفوذ کند، همچنان که در «بازی مهرهٔ شیشه‌ای» مهره‌ها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت توقف را نمی‌شناسند.  

قرن من  نوشته:گونتر گراس 

گونتر گراس در مجموعه داستانش با عنوان قرن من صد داستان کوتاه نوشته که هر کدام مربوط به یک سال از قرن بیستم میلادی است. این داستان‌های کوتاه به دلیل تعدد موقعیت شخصیت‌ها و مشاغل آنها و حوادث مختلفی که برایشان رخ می‌دهد تنوع دارند. در هر داستان به یکی از مسائل مهم آن سال از قرن بیستم پرداخته شده و راویان عمدتاً نه افراد سرشناس و مهم قرن، بلکه افرادی از لایه های فرودست اجتماع هستند. همچنین راوی چند داستان خود گراس است. این اثر نوعی تاریخ نگاری از پایین محسوب می شود.[گراس در این مجموعه داستان از چند صدایی استفاده کرده‌است 

نام من سرخ  نوشته:اورهان باموک 

پاموک در رمان نام من سرخ بخشی از تاریخ ترکیه در زمان امپراطوری عثمانی را به تصویر کشیده‌است. در این رمان، تکنیک چند صدایی روایتِ حوادث مختلف را توسط شخصیت‌های رمان ممکن کرده‌است.

پاموک در این رمان نقطه مشترک تاریخ ترکیه و ایران را در نظر داشته‌است. نویسنده به شرح عشق و قتل در این رمان پرداخته‌است.

چگونگی روابط بین دو فرهنگ غرب و شرق از دیگر موضوعات این رمان است که از زبان نقاشان روایت می‌شود.

پاموک در گفتگو با مجله نافه درباره انگیزه خود از نوشتن این رمان گفته‌است «بین ۷ تا ۲۲ سالگی‌ام می‌خواستم نقاش شوم. بعدها وقتی نویسنده مشهور ترک شدم همیشه دوست داشتم درباره لذت نقاشی بنویسم. می‌خواستم توصیف کنم که نقاشی کردن چه حسی دارد و یک نقاش چه عقایدی دارد.»  

فرار از خانه

 کتاب وقتی مُژی گم شد

  مُژی دوشخصیت اصلی، دودخترخاله هم اسم داستانی اندکه ازاطرافیان خودکمبودمحبت وبی توجهی دیده اند و درسفری خانوادگی فرار می کنند.

 

  داستان از زبان شخصیت های فرعی روایت می شود که رفتارها وکارهای گذشته شان را تحلیل می کنند. این شیوه ی روایت باعث می شود داستان از مسیر اصلی اش خارج شود و ذهن را به جاده ی فرعی بکشاند و داستان را طولانی تر می کند.

 

  روایت داستان ساده وخودمانی و گفت وگوهایی که درون قصه، محاوره ای است و همین باعث می شود که اتفاق های داستان واقعی تربه نظربرسد.

 

  نکته ی جالبی این که، نویسنده خود را به عنوان منتقد وارد داستان می کند ویادداشت هایی را برای یکی از راوی های قصه می نویسد. انگار خودش نویسنده ی داستان نیست و فقط  داستان نقد می کند

 

وقتی مُژی گم شد

نویسنده: حمیدرضا شاه آبادی

کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان


چاپ شده در شماره ی 764 هفته نامه ی دوچرخه


منبع : http://cheshmeha.r98.ir