محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من مگری و مگو دریغ، دریغ
به دام دیو در افتی، دریغ آن باشد
جنازه ام چو ببینی مگو فراق، فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپردی مگو وداع، وداع
که گور پردۀ جمعیت جنان باشد
فرو شدن چو بدیدی، بر آمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
ترا غروب نماید، ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید، خلاص جان باشد
کدام دانه فرو رفت در زمین که نرست؟
چرا به دانهٔ انسانیت این گمان باشد؟
کدام دلو فرو رفت و پُر برون نامد؟
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟
تو را چنان بنماید که من به خاک شدم
به زیر پای من این هفت آسمان باشد
دهان چو بستی ازین سوی، آن طرف بگشا
که های هوی تو در جو لامکان باشد