وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

خطاب به صادقی: دوست داری بمان اما نه بازی می‌کنی، نه کاپیتانی!


امیرحسین صادقی می‌خواهد در استقلال بماند... او که در لیست فروش استقلال قرار داشت و البته باور نمی‌کرد این خبر حقیقت داشته باشد، وقتی با جواب سرراست سرمربی استقلال مواجه شد، بر سر دوراهی قرار گرفت...

به گزارش خبرگزاری پارس فوتبال به نقل از خبرورزشی، سرمربی استقلال چند روز پیش گفت: «بهتر است امیرحسین از استقلال برود و در جایی بازی کند که آرامش داشته باشد.»

این حرف یعنی نشان دادن در خروج به امیرحسین... صادقی این وسط دو راه داشت یا به فلش توجه کند و از استقلال خارج شود و یا یک راه برای ماندن پیدا کند. انگار امیرحسین دنبال راه دوم رفت. او با مدیران باشگاه حرف زد و در عین حال یک ملی‌پوش استقلال هم واسطه شد و با یکی از اعضای کادر فنی درباره امیرحسین گفت‌وگو کرد.

از ما نشنیده بگیرید اما می‌گویند این ملی‌پوش به صادقی گفته سرمربی قصد حذف تو را ندارد و فقط از دست تو دلخور است و با حرف‌هایش قصد داشته به تو هشدار بدهد... امیرحسین هم این حرف را باور کرد و با توجه به حمایت بهرام افشارزاده که قاطعانه گفت نمی‌گذارد صادقی از استقلال برود، تصمیم گرفت بماند اما حالا شایعه شده یکی از اعضای کادر فنی مجموعه آبی به کاپیتان پیغام داده؛ «استقلال خانه توست، اگر دوست داری بمان اما احتمال دارد نه بازی کنی و نه کاپیتان باشی... بمان اما نیمکت‌نشین شدی، اعتراض نکن!» حالا این صادقی است که باید تصمیم بگیرد، آیا با این شرایط می‌ماند؟!



صادقی در جواب پیشنهاد پدیده:

ممنون، یا در استقلال می‌مانم یا می‌روم تراکتور

کادر فنی پدیده که رضا حقیقی را به خدمت گرفته، امیرحسین صادقی را هم می‌خواست اما کاپیتان استقلال که نامش در لیست فروش مجموعه آبی بود، در واکنش به پیشنهاد نمایندگان پدیده که می‌خواستند بازوبند کاپیتانی را به او بدهند، گفت: «ممنون، لطف دارید اما قصد جدایی از استقلال را ندارم و احتمالاً در استقلال می‌مانم.» جالب اینجاست که وقتی نماینده پدیده به او گفته حالا اگر در استقلال نماندی، بیا تیم ما... جواب داد: «نه، اگر در استقلال نمانم، می‌روم تراکتورسازی که در لیگ قهرمانان آسیا بازی کنم.»

ویرانی

دست‌هایم را به هم می‌سایم

دنیا از چشمانم آویزان می‌شود

و همه‌چیزها و کسانی که در من راه رفته‌اند و می‌روند

در تظاهراتی به تاراجم می‌برند.

به باروی بی‌پاسبانی می‌مانم که تنها خشت‌های روی هم مانده شهری ویران است.

آری تو گفتی، نباید

من گفتم، نمی‌توان از خود فرار کرد

اما تاکی ‌چُنین خود را کُشت و هرروز بر مصیبت از‌دست‌دادن خود مویه سر داد

خودِ من شهری است که هر‌روز در آن انتحار می‌کنم

 

دست‌هایم را به هم می‌سایم

قربانیانم از سقف تن و روانم آویزان می‌شوند

خودِ من چرنوبیلی است که گله‌سگ‌های گرسنه بی‌شماری در آن، بی‌نایی برای پارسیدن حتا، سرگردانند

خودِ من شهر مسمومی است که هیچ خزنده و پرنده و روینده‌ای در امکان بودن و شدن نمی‌یابد

 

آه مهتاب! تو را چه سود که پرچم فتح بر آوارهای این شهر ویران برافرازی

خودِ من تویی که ممکن بود مادر، خواهر، همسر یا دوست دخترم باشی

تویی که سال‌هاست لب و دهانی برای بوسیدن و دلی برای دوست داشتن ندارد.

تو که گل‌های اطلسی را از یاد برده‌ای

تو که ترانه و باران را فراموشیده‌ای

تو که بزرگترین‌ آرزویت، شبانه‌روزی بی‌گزندی بر تن و روان سپردن است.

 

خود من سال‌ها‌ پیش دلش را در شیشه‌ای بر اقیانوسی رها کرده است

برای معشوق ناشناسی

برای او که کرگدن بدمست حاکم بر جان و جهانم را نمی‌شناسد.

 

دست‌های مجرمم را به هم می‌سایم و

‌خودم را در تابوتی در بلندترین جای زمین می‌گذارم و منتظر می‌مانم تا کرکس‌های مهربان فرارسند.