وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

! در غروبی غمگین....بین یک کوچه تنگمادری بود که دست پسر ِ خویش گرفتراهی ره شده بود ....         راه در پیش گرفت ....سند باغ فدک بود به دستان بتولراهی ره شده بود دخت والای رسولاز میان کوچه می رود با پسرش...بی حیایی ناگاه راهشان را سد کرددست سنگین خودش بالا بردو به رخساره ی مادر کوبیدمات و مبهوت حسننیست در باور ِ اومادرش افتاده ...رنگ رخسار حسن گشت سپیدچشم ِ مادر شده تار        دیگر او هیچ ندید...آسمان دور سرش می چرخیدمادر افتاد زمینبغضش آرام شکستحسنش گریه کندچادر خاکی مادر بتکاند که شده خاک آلودحسنش باز فقط گریه کند ...گویدش: " خیز که تا خانه رویم ...پدر آنجاست و چشمش به در استخیز از جا و کمک گیر ز مندست بگذار به روی دوشممادر ِ بی رمق و بی هوشم  "باید از جا خیزدرمقی نیست که زهرا خیزددست خود را روی دیوار گذاشتدست دیگر را نیزبه روی شانه ی فرزندش بردیا علی گفت و زجایش  بر خاست ..عزم رفتن او کرد به سوی خانه ی شاهگم نمود است گمانم او راههاله ای ابر به رخساره ی  او نقش گرفتو از آن روز رخش را حتیز علی هم پوشاندتا که جمعی در شببه سرایی که پناه همه ی عالم بودحمله ور گشته و در پشت در  ِ خانه تجمع کردندخواستند تا که علی راببرندهیزم و آتش و دودقسمت  ِ درب همان خانه شدهآمد او پشت در و خواست که در باز کندناگهان یک نفری با لگدیدر ِ آن خانه به داخل هل دادناله ای رفت به عرش....مادری پشت در است .....میخ در سینه او ..خون چکد روی زمین ...باز هم یاری حیدر را کردگفت : "من مرده ام آیا که علی را ببرید؟"ریسمان را بگرفتنانجیبی به قلافی که به دستانش داشتمزد یاری علی را داده ...دست او را بشکستلگدی هم زده بر پهلویشاستخوانش بشکستهر که از ره آمد لگدی بر او زدآنکه پیغمبر دین گفت که از من باشد ......پاره ی قلب من است ........هر که آزرد و را قلب مرا رنجانده ..........و چنان بود که بعد از آن شبچند روزی دگر او زنده نماندموقع غسل شد و نیمه شبیحیدر آمد و کبودی ِ تنش را نگریستسر به دیوار گذاشتگریه می کرد و صدا زد او راکودکانش همه گرداگردشذکر مادر بگرفتند و سر و سینه زدندحسن افکند خودش را بغل مادر خویشو حسین صورت خود را کف پای مادربفشارد  و بگرید و علی هم بینددل او درد آمدکودکانش را  اوهمه دلداری دادبردنش در دل شببی نشان خاک کنندتا که حتی اثری از قبرشباقی از خود نگذارد برای اینکه :نشود هیچ کسی قصد جسارت بکندو چنین گشت سر انجام همان مادر و طفلکه غروبی باهمراهی ِ کوچه ی تنگی گشتندبی نشان مادر شدخونجگر کودک اومادرش رفت ولی کودک ماند .....................!!مادرش رفت ولی کودک ماند .....................!!وحید مصلحی