وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

لوسیا

مراسم که در روز 13 دسامبر در سوئد برگزار می‌شود، جشن«لوسیای مقدس» است

برگزاری چنین رسمی اگر چه زمانی ریشه در مذهب داشته، امروزه فقط بهانه‌ای است که در تاریک‌ترین و سردترین شبهای سال، نور و روشنایی را به خانه‌ها آورند و فضای خانه را از شادی و عطر و گرما پُر سازند.  در روز 13 دسامبر اگر نه همه‌ی ما، که بیشتر ما،چه در محل کار و چه در مهد کودک و مدرسه‌ی فرزند یا فرزندانمان این ضیافت نور و گرما را در سرمای سرد زمستان این کشور، با همه‌ی تاریکی و طولانی بودنش در این فصل، تجربه کرده‌ایم و خاطره‌ای زیبا و به یادماندنی بخشی از ذهنمان را روشن و گرم نگهمیدارد و بوی عطر زعفران و شیرینی و نوشابه ی مخصوص  و شمعهای روشن، فضایی گرم و دلچسب را برایمان زنده می‌کند.

 

دخترانی که در لباس سفید بلند، تاجی از شمعهای روشن را بر سر دارند، با گامهای آهسته و زمزمه‌ی سرودی بر لب، خبر از رسیدن تاریکی شب می‌دهند. این ضیافت نور و گرما در هیچ زمان دیگری نمی‌تواند به این اندازه زیبا و دیدنی باشد و چه بهانه‌ی پسندیده‌ای برای شکافتن تاریکی و ورود به نور وگرما و شادی.

 لوسیا که بود؟

لوسیا دختری بود که در خانواده‌ای مرفه به دنیا آمد. محل تولد او شهر «سوراکوزا» در جزیره‌ی «سیسیل» در ایتالیا بود. در کودکی پدر خود را از دست داد و سرپرستی او را مادر عهده دار شد. لوسیا از همان کودکی در خلوت خود، عهد می‌کند که زندگی خود را وقف دیگران سازد و هرگز به ازدواج تن درندهد. اما مادر، در غیاب او به مردی ثروتمند و صاحب مقام قول می‌دهد که دخترش به ازدواج او درآید. دختر با تلاش بسیار این وصلت را به تاخیر می‌اندازد و از خدای خود می‌خواهد که این پیوند هرگز سر نگیرد.

در همین ایام مادر او سخت بیمار می شود. پزشکان از هرگونه مداوایی درمیمانند. «لوسیا» نذر می‌کند مادر خود را به زیارت «آگاتا»ی مقدس، که او نیز به  به خاطر باورها و اعتقاداتش به دست قیصر کشته شده بود، ببرد تا شاید که درمان شود.

به هنگام زیارت، ندایی غیبی به گوشش می‌رسد که: «خواهر من! چرا چنین درخواستی را از من می‌کنی؟ چیزی که تو خود نیز می‌توانی به او ببخشی!. اعتقاد و باور تو باعث نجات مادرت خواهد شد.»

 

به دنبال چنین معجزه‌ای و به پاس قدردانی، مادر عهد می کند که هرگز دخترش را شوهر ندهد و تمام وسایل و جهیزیه‌اش را به بینوایان ببخشد.

جوانی که قرار بود با لوسیا ازدواج کند از چنین پیشامدی شدیدا خشمگین شده و احساساتش جریحه دارمی‌شود و درپی انتقام برمی آید. پس نزد قیصر از او به جرم مسیحی بودن بدگویی می‌کند. بر«لوسیا» می‌شورند و در پی آزار و اذیتش برمی آیند. برای شکستن باورها و غرور ناشی از اعتقادات و باورهایش، او را به بدترین شکل تنبیه می‌کنند. قرار می‌شود که او را به یک روسپی‌خانه بفرستند و در طول راه مردمی که جمع شده‌اند، به بدترین شکل دشنام و ناسزا نثارش کنند. اما اسب گاری از رفتن بازمی‌ماند و ده ها مرد نیز قادر به کشیدن آن نمی‌شوند. راه دیگری برای نابود ساختن او می‌یابند. هیزمی فراهم می‌آورند تا بسوزانندش. اما توفیق نمی‌یابند. روغن داغ و جوشان رویش می‌ریزند، بدون آسیب نجات می‌یابد. ماموران خسته و خشمگین شده، سرانجام خنجری در گلویش فرو می‌برند تا او را به قتل برسانند. «لوسیا» با همان وضع باز هم نمی‌میرد تا این که کشیشی جامی را به او می‌دهد تا بنوشد و پس از نوشیدن آن، درمی‌گذرد. او در 13 دسامبر 304، به خاطر باورها و ایمانش، جان خود را از دست می‌دهد.

 

در مورد استفاده از تاجی از شمع که در این مراسم بر سر می‌گذارند چنین آمده که: می‌گویند «لوسیا» و دوستان مسیحی او به خاطر این که از آزار و اذیت رومی‌ها در امان باشند، زندگی مخفیانه را آغاز می‌کنند. آنها زندگی زیر زمینی را برمی‌گزینند. زمانی که «لوسیا» برای دوستانش غذا و نوشیدنی به این مخفیگاهها می برد، از آنجایی که راهروهای مخفیگاه تاریک بوده و با دو دستش غذا و مواد لازم را حمل می‌کرده، شمع را روی سر خود جاسازی می‌کرده است. سنتی که امروزه دختران تاجی از شمع روی سر خود دارند در حقیقت از این امر گرفته شده

نام لوسیاLucia   ، از واژه‌ی Lux لاتین به معنی نور و روشنایی می‌آید. به همین جهت او را فرشته‌ی محافظ چشم وبینایی نیز نامیده‌اند. افسانه‌های دیگری نیز در مورد این قدیسه‌ی ایتالیایی آمده‌است.

بسیاری از پژوهشگران بر این باورند که مراسم «لوسیا» برمیگردد به تقویم «گرگوریان». طبق تقویم جدید، طولانی‌ترین شب 21 و22 دسامبر است. زیرا که این مراسم که در 13 دسامبر برگزار می‌شود، بر مبنای همان تقویم قدیمی «گرگوریان» است.

مراسم بزرگداشت «لوسیا» از قرن 18 یا سال 1800 شروع شد و در سال 1920 در تمام نقاط سوئد به اجرا درآمد. باید یادآور شد که رابطه ی بسیار نزدیکی بین مراسم بزرگداشت «لوسیا» و شب یلدا دیده می‌شود. در نوشته‌های مربوط به این مراسم آمده که: «این شب طولانی‌ترین و تاریک‌ترین شب سال است. آنقدر طولانی که حیوانات خانگی نیز صدایشان درمی‌‌آید. نیروهای اهریمنی و بدنهاد در این شب برای هرگونه آسیب رسانی به انسان و حیوان آماده اند. در همین راستا استفاده از هر وسیله ای که دارای چرخ باشد، ممنوع بود. از جمله آسیاب دستی، چرخ نخ‌ریسی و وسایل شبیه به آن. چنانچه کسی از این وسایل استفاده می‌کرد، مورد غضب «لوسیا» واقع می‌گردید.

 

در شمال سوئد این باور وجود داشته که «لوسیا» اولین همسر حضرت آدم بوده است. اجرای این مراسم در گذشته، کمتر شباهتی به مراسم امروزی داشتهاست. برگزاری این مراسم به شکل امروز، درحقیقت از سال 1927 آغاز شد. در این سال روزنامه‌ی Stockholms dagbladet این ابتکار را به دست گرفت که در خیابانهای شهر استکهلم دخترانی در هیئت «لوسیا» ظاهر شوند. سنت انتخاب «لوسیا» از بین کاندیداهای فراوان از همین تاریخ بنا گذاشته شد که پس از انتخاب، تاج مخصوصی را بر سر او می‌گذارند. مراسمی شبیه انتخاب دختر شایسته و نظیر آن.

می‌دانیم که سوئدیها پیرو مذهب پروتستان هستند. حال این که چرا این باورمندان پروتستانی این چنین شیفته‌ی برگزاری بزرگداشت «لوسیا»ی مقدس کاتولیکی هستند، درحقیقت ریشه در زیبایی مراسمی دارد که خود بهانه ای است برای آوردن نور، گرما، روشنایی و زیبایی به درون خانه های خود . آن هم در زمانی که بیشتر از هر وقت دیگر به آن نیاز است. یعنی وجود زمستانهای سرد و طولانی و تاریک کشورهای اسکاندیناوی.

مثبت اندیشی

به آرامی آغاز به مردن می کنی؛

اگر سفر نکنی

اگر کتابی نخوانی

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی

اگر از خودت قدردانی نکنی

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی

اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی

اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

اگر برده عادات خود شوی

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی

و...
امروز زندگی را آغاز کن!

امروز مخاطره کن!

امروز کاری کن!

نگذار که به آرامی بمیری..

 

http://todaybestday.blogfa.com/

.::: نظری بر دیدگاه چخوف :::.

نوشته ای از استاد و دوست خوبم در مورد دیدگاه چخوف به هنر،بسیار خواندنی است:

 

 

عرصه هنر در دیدگاه چخوف، جایگاه متوسط‌ها نیست. به همین خاطر است که علاقه مندان هنر و فعالیت‌های هنری در نمایشنامه مرغ دریایی، پس از برخورد با موانع صعب و بلند فعالیت سالم هنری، سرخورده و بی انگیزه از حرکت به سوی اهداف بلند پر وازانه خود باز می‌مانند. اوج دیدگاه چخوف درباره هنر را می‌توان در این جملات جست. «برای ما هنرمندان و نویسندگان مسئله اساسی شهرت نیست. شکوه و جلال و آنچه را من روزی در آرزویش بودم نیز نیست. مسئله اساسی قدرت تحمل است. این است که بدانیم چگونه صلیب خود را بر دوش کشیم و ایمانمان را از دست ندهیم. من ایمان دارم و کمتر رنج می‌کشم.»

 در واقع تنها هنر نیست که در این نمایشنامه مورد ستایش واقع می‌شود، بلکه روح هنرمند و رنج‌هایی که یک هنرمند برای رسیدن به غایت لذت از خلق یک اثر هنری متحمل می‌شود است که ارزش و شأن ستایش می‌یابد. به مانند همیشه در فضای آثار نمایشی چخوف، رنج تطهیر کننده جان و روان است. خاصه آن که این رنج‌ها روح یک هنرمند را صیقل دهد. اما انسان داستان‌های چخوف همواره در چنبره رخوت و بی عملی اسیر شده و در خسران است. آدم‌های چخوف به قول خودش «بردگان ابتذال» اند. همه گرفتار در منجلاب کسالت، ناتوانی و اجبار و همه در حال زوال و فروپاشی. آنتون چخوف انسان نمونه عصر خود را این گونه می‌دید. ذوق، استعداد و قریحه انسانی است که در این ورطه انحطاط به هدر می‌رود. آن که در وادی هنر سیر می‌کند نیز از این انسداد و انجماد فکری بیشتر متضرر می‌شود. این جبر جهان چخوفی است. چخوف گاه چنان با شخصیت‌های داستانی و نمایشی اش ابراز همدردی و همذات پنداری می‌کند که گویی خود و زندگی خود را نگاشته است. و گاه چنان بی رحمانه شلاق تیز انتقاد را بر پیکره شخصیت هایش می‌کوبد که پنداری از حضور این گونه افراد در اطراف خود رنج‌های بسیار برده است. کسانی که گاه به رغم استعدادهای غیرقابل انکار، به واسطه بی هدفی و یا گمراهی به دامان ابتذال و بی انگیزگی غلتیده اند.

 چخوف همه عمر را در این حسرت سوخت تا شاید با بازنمایی تباهی‌های زندگی روزمره، مسیر متفکران هنرمند و روشنفکران جامعه خود را به سوی مدینه فاضله اش هدایت کند و خب واضح است که نمی‌توانست. آنتون چخوف از بروز و ظهور مظاهر بورژوازی در جامعه هنر و ادبیات سرزمین خویش می‌هراسید و با کمال گرایی خاص و ویژه نژاد اسلاو، می‌کوشید جلوی انحطاط فرهیختگان چسبیده به بدنه اشرافیت که با مکیدن تفاله‌های زندگی و عیش و نوش این طبقه مضمحل شده ارتزاق می‌کردند بایستد. چرا که می‌دانست جوهره ناب و اصیل هنر در آتش خود پرستی‌ها و فساد بورژوازی تباه و نابود می‌شود. به همین دلیل حقیقت را بر همه چیز حتی عشق، بزرگ‌ترین و گسترده‌ترین منبع الهام هنری ارجح می‌دانست. آنتون چخوف زندگی را با معیار کار و خلاقیت می‌سنجید و از بی عملی و رخوت هنرمندانه بیزار بود. از همین رو به هنرمند عصر و دوره خود می‌تاخت تا آنان را از خواب بیرون آورد. این اندیشه‌ها در لایه‌های چندگانه معانی و مفاهیم نمادین آثار او چنان تنیده شده که ترجمه و اجراهای مکرر و متفاوت از آثارش هنوز هم پس از گذشت یک قرن از مرگش در بسیاری از نقاط جهان خواهان دارد. رمز ماندگاری چخوف و آثارش قابلیت تعمیم اندیشه‌ها و دغدغه‌های والای او، به تمامیت کره خاکی است.

از دوست و استاد خوبم : وحید شعبنی عزیز

 

لبخند تو

زندگی سخت است 

دیگر با دو دو تا چهار تا نمیشود 

باید هزار فرمول ریاضی بدانی 

تا یک را دو کنی 

چشمه ها دیگر نم پس نمیدهند 

پستان زمین خشک است 

آبها هم شیر میخواهند 

نانها دیگر پس سنگکها پنهان نمیشوند 

آن سوی صخره ها ماوا گرفته اند 

....... 

اما با همه ی اینها 

نمیشود گفت زندگی تلخ است 

وقتی تو هنوز لبخند میزنی

استادی قبل از شروع کلاس فلسفه

استادی قبل از شروع کلاس فلسفه اش در حالی که وسایلی را به همراه داشت در کلاس حاضر شد. وقتی کلاس شروع شد بدون هیچ کلامی شیشه خالی سس مایونزی را برداشت و با توپ های گلف شروع کرد به پر کردن آن.
سپس از دانشجویان پرسید که آیا شیشه پر شده است؟ آنها تایید کردند. در همین حال استاد سنگریزه هایی را از پاکتی برداشت و در شیشه ریخت و به آرامی شیشه را تکان داد.
سنگریزه ها با تکان استاد وارد فضاهای خالی بین توپ های گلف شدند و استاد مجددا پرسید که آیا شیشه پر شده است یا نه؟ دانشجویان پذیرفتند که شیشه پر شده است…
این بار استاد بسته ای از شن را برداشت و در شیشه ریخت و شن تمام فضای های خالی را پر کرد. استاد بار دیگر پرسید که آیا باز شیشه پر شده است؟ دانشجویان به اتفاق گفتند: بله!
استاد این بار دو ظرف از شکلات را به حالت مایع در آورد و شروع کرد به ریختن در همان شیشه به طوری که کاملا فضاهای بین دانه های شن نیز پر شود. در این حالت دانشجویان شروع کردند به خندیدن
.
وقتی خندیدن دانشجویان تمام شد استاد گفت: “حالا”، ” می خواهم بدانید که این شیشه نمادی از زندگی شماست. توپ های گلف موارد مهم زندگی شما هستند مانند: خانواده، همسر، سلامتی و دوستان و اموالتان است. چیز هایی که اگر سایر موارد حذف شوند زندگی تان چیزی کم نخواهد داشت. سنگریزه ها در واقع چیز های مهم دیگری هستند مانند شغل، منزل و اتومبیل شما. شن ها هم همان وسایل و ابزار کوچکی هستند که در زندگی تان از آنها استفاه می کنید…
و این طور صحبتش را ادامه داد: اگر شما شن را در ابتدا در شیشه بریزید در این صورت جایی برای سنگریزه ها و توپ های گلف وجود نخواهد داشت. و این حقیقتی است که در زندگی شما هم اتفاق می افتد. اگر تمام وقت و انرژِی خود را بر روی مسائل کوچک بگذارید در این صورت هیچگاه جایی برای مسائل مهم تر نخواهید داشت. به چیز های مهمی که به شاد بودن شما کمک می کنند توجه کنید.در ابتدا به توپ های گلف توجه کنید که مهم ترین مسئله هستند. اولویت ها را در نظر آورید و باقی همه شن هستند و بی اهمیت
.
دانشجویی دستش را بلند کرد و پرسید: پس شکلات نماد چیست؟
استاد لبخند زد و گفت: خوشحالم که این سئوال را پرسیدی! و گفت: نقش شکلات فقط این است که نشان دهد مهم نیست که چه مقدار زندگی شما کامل به نظر می رسد مهم این است که همیشه جایی برای شیرینی وجود دارد