خدا را کدخدا ای حاکم آبادی بالا
بگو تا دخترت دریابد این حال خرابم را
بگو زلف سیاهش را نریزد بر سر و رویش
نیامیزد به ظلمت قرص ماه و آفتابم را ..
بگو بر من بشوراند جوانان دهاتی را
ببیند غیرت طوفان تبار عشق نابم را
بگو تا دخترت پایین بیاید از خر شیطان
بگو نگذار تا ناگه بگیرد خون رکابم را ..
بگو این عاشق از آن عاشقان داستانی نیست
بگو این کله خر می بندد از نو راه آبم را
خلاصه گفته باشم کدخدا دیگر خودت دانی
همین حالا همین امروز می خواهم جوابم را ..
{ بهروز یاسمی }