تمام در های جهنمت را به روی من باز کن!
کبریت نمی خواهم!
من،خود سوخته ام.......
ببین ام؟!
ببین؟!
شعله ی به خاکستر نشسته ام....که هراز گاهی،نسیمی،شعله ور می شوم.......
من به اسارت چشم های تو ایمان دارم
به جنگیدن برای آب زقوم
به ترکش خوردن،از تو
ببین ام؟!
دفاع من،مقدس است
من به اسارت چشم های تو میرم
تو به معراج دست های من
می بینی!؟
به همین سادگی.....
هیچ نمانده از بهشتی که برایم ساخته بودی..........
ومن هیچ نمی خواهم از نهرهای روانش
فقط بگذار با دنیای جهنمی ات بجنگم!
نه هیچ از تو میخواهم، نه هیچ از بهشتی که مقدرم کردی
نه.....
من از تو طلب ندارم
نه طلب، نه نیاز، نه خواسته......
من تمام وقت بدهکار تو ام!
بدهی بابت بهشتی که بر من بخشیدی.....
بدهی بابت زلال آبی که سراریز کردی به بهشتم
بدهی بابت درخت های بلند و سر سبز........
بدهی بابت هر آنچه که تو بهشت می خوانی اش و من جهنمی، جهــــــــــنم.........!
تمام در های جهنمت را به روی من باز کن!
به جهــــــــــنم من خوش آمــــــــــــدی