اون موقع ها تئاتر های لاله زار دو تا سیاه باز اصلی داشتن یکیشون اسم کوچیکش یادم نیست ولی فامیلیش یوسفی بود و اون یکی دیگه اسمش سعدی افشار بود ، سعدی افشار تئاتر نصر بیشتر می رفت سلطان خنده بود نمی تونم بگم با مرحوم ارحام صدر قابل مقایسه بود آخه مرحوم ارحام صدر سیاه بازی نمی کرد سبک کارشون متفاوت بود با هم ولی هر چی که بود تو تهرون نظیر نداشت نشنیده ام که فوت شده باشه هر جا که هست خدا حفظش کنه مطاعش برای طبقه پائینی های تهرون لبخند و خنده بود من یکی دوبار بیشتر نتونستم برم نمایشش رو از نزدیک ببینم آخه بلیطش گرون بود بیست تومن اون موقع بلیط بهترین سینمای تهران پنج تومن بود من هم زورم میومد پول بلیط پنج سانس سینما رو بدم یه تئاتر تماشا کنم ولی همون دو دفعه هم کلّی حال داد جای شما خالی اینقده خندیدم اینقده خندیدم ولی چه فایده حیف که خنده ها همیشه پایدار نیستن رفقا دوستان لبخند بیارین به لب همدیگه خرج زیادی نداره احسان بی هزینه است خندوندن دیگرون باز کردن لبهاشون به لبخند ، وقتی کنار یه خیابون یه جوونکی یه تیکه آگهی تبلیغاتی میده به دستتون بگیرش از دستش من در مورد این قشر تحقیق کرده ام اینها یه مراقب دارن که کارشون رو زیر نظر می گیره اگه برای توزیع این آگهی ها تلاش نکنن صاحب کار بهشون مزد نمی ده اون یارو مراقبه میره گزارششون رو میده و اونوقت دیگه از پول و مزد خبری نیست بگیر از دستش و وقتی ازش دور شدی بندازش توی یه سطل زباله زمین نندازی ها آره جیگرم احسان کن احسان بی هزینه اینی که برات گفتم یه نمونه اش بود اون جوون گدایی که ازت نمی کنه یه تیکه کاغذ میده دستت تکبّر نکن از دستش بگیر چند روز پیش توی اتوبوس شرکت واحد دیدم یه آقایی از پله که اومد بالا به راننده که خیلی خسته نشون می داد گفت خسته نباشی ماشاالله یه وان یکاد برات بخونم چه موهای پرپشت قشنگی داری ، همین جان خودم همینو گفت صورت راننده شرکت واحد از هم باز شد خستگیش در رفت به اون آقاهه گفت ای آقا جوونیم رو ندیده بودی که چقدر خوش تیپ بودم خلاصه کلی حال کرد اون آقاهه بهش احسان کرده بود احسان بی هزینه شما هم بکن از این احسان ها جای دوری نمیره حق نگهدارت باشه./.
به مناسبت نهمین سالگرد شهدای سانحه سقوط هواپیمای C 130 حامل خبرنگاران، عکاسان، فیلمبرداران و جمعی از نظامیان
و تقدیم به جناب آقای عباس افشار، پدربزرگوار شهید علیرضا افشار(خبرنگار صدا و سیما) که سالیان سال است با یاد و خاطره فرزندش زندگی کرده و در راه شناساندن و زنده نگه داشتن نام فرزند شهیدش منشاء فعالیتهای پرثمر انساندوستانه و خیرخواهانه بیشماری گردیده است.
شهید علیرضا افشار
تو را آتش و دود و درد جگرسوز
لهیب و شرار و شرر می شناسند
تو را داغ دل های آتش گرفته
لب خشک و چشمان تر می شناسند
تو را می شناسند آن شعله هایی
که ناگه گرفتند پا تا سرت را
چوعاشق درآغوش سوزنده خویش
گرفتند آن نازنین پیکرت را
نهان است آتش به دل ها تو گویی
از آن کاروان شعله ها مانده برجا
بیا تا که خاموش گردانیم آخر
نهان آتشی گر بسوزد به هرجا
بیا تا که آبی زنیم کهکشان را
بشوییم چشم تر هر ستاره
به ابر سیه، باد و باران بگوییم
که طوفان نوحی بپا کن دوباره
تو را می شناسم تو ققنوس شیدا
که برآتش و شعله، بیدل نشستی
ازآوای عشقی که می خواندت باز
هنوزم به خاکستر دل نشستی
رهایش کن ای قلب عاشق تومگذار
که ققنوس کوچک به زهدان بمیرد
بلند آشیان است، رهایش بگردان
که تا سوی افلاکیان پر بگیرد