سلاااااااااااااااام
از شنبه 06/02 سربازیم شروع شد
یه دو ماهی تو جهرم بودیم
تا اموزشیم تموم شه
روزای تکرارنشدنی بودبا تجارب خاص آخ اینکار همین دیروز بود توی آموزشی بودم چه زود گذشت با تلخی وشیرین های خاص خودش
بعدآموزشی برج 8 فرستادمون یاسوج براتقسیم منو 5نفراز همکلاسی هاوهمدوره دانشگاه با هم افتادیم یاسوج بعد از اقسیم همه افتادیم پلیس راهور یه دو ماهی رو چهاراه های شهر به عنوان پلیس راهور ایستاده بودیم سرما - گرما تعطیل واستراحت اونجا معنایی نداشت روزایی بود که زیر برف وبارون از صبح تا شب دیروقت روی پا وامیسادیم بعدار مدت دو سه ماه خداروشکر با یکی از بچه ها جابجا کردم اومدم ستاد فرماندهی وقت اداری تا ابنکه بلاخره 10/6 پایان دوره ام تا 10/15که برم برا تسویه حساب خداروشکر گرفتن کارت پایان خدمت نردیکه و دوباره دغدغه اشتغال وآینده ...
سر پستم رسیدم خوابم آمد — محبت های مادر یادم آمد
نوشتم نامه ای با برگ چایی — کلاغ پر میروم مادر کجایی
نوشتم نامه ای با برگ انگور — جدا گشتم دو سال از خانه ام دور
به سربازی روم با کوله پوشتی
به دستم داده اند یک نان خشکی
به خط کردن تراشیدم سرم را
لباس ارتشی کردن تنم را
لباس ارتشی رنگ زمین است
سزای هر جوان آخر همین است
بسوزد آن که سربازی به پا کرد
تمام مادران را چشم به راه کرد