رمان بازی تمام شد
نویسنده : شهره وکیلی
فصل : 7
........................................................................................
فری گفت:خیلی دلش می خواهد دخترت را ببیند .
علی جوابش را نداد وباهم وارد اتاق پذیرایی شدند . مهشید پر سروصدا وشلوغ ، شروع به احوالپرسی کرد«ول کام علی آقا . . . خیر مقدم . آخ ، خدا ، چه دختر خوشگلی!علی ، به خدا عین خودت است . دستش را پیش برد و با علی دست داد . خواست مگی را از او بگیرد ، اما مگی به علی چسبید . فری گفت:غریبی می کند هنوز با محیط مانوس نشده .