"سجاد عنایتی"نوشت:
همیشه سعی کردم کتابی را بخوانم که بتوانم با شخصیت های آن کتاب ارتباط برقرار کنم و انس بگیرم.
کتاب شنام را خواندم چون توانستم خودم را جای آن پسر بچه ای بگذارم که اسیر کوموله ها شده بود و بعد ان اتفاقات عجیب.
کتاب رقص در دل اتش را خواندم و تطابق زندگی ان پسر و خودم.
و کتاب جدال دو اسلام که انگار گویی قطعه پازل گمشده ای از وجود من بود.با خواندن این کتاب تازه می فهمم که چقدر دلم برای انسانی که تا بحال حتی در زمانش تنفس هم نکردم، تنگ شده است.