تمام عمر به فعل دوست داشتن ات گذشت. دوست داشتن، یک فعل فاعلانه بود که با چه شوقی می آمدم ات هر روز و لبریز بودم از پرهیز. فرهاد بودم ات، با هفته های خاکستریِ مُدام... رد می شدم با پای برهنه از تیشه های کاشته بر در و دیوار. شیرین ام بودی و چه تلخ...
تمام عمر، هابیل ات بودم. فاعل به فعل برادری، که می دانستم و نمی دانستی. سبو سبو شوکران بودی و نوشیدمت، هر جرعه به غربتی غریب. گاه زنی بودی، که رد بوی ات را، تا میدان سرچشمه مشام می شدم، گاه لبخند مهر کودکی که ضمانت تکرار ندارد و خوب می دانی. گاه هم پدری که تمدید می کرد رویاهای دیر و دورش را، در خیال ادامه اش که من بودم. و دوست داشتم ات. دوست داشتم ات ای پدر، ای لبخند، ای زن، ای زندگی.
![](http://shafaqna.com/persian/media/k2/items/cache/a0f78b146052c704e7bcda6357427167_XL.jpg)
+متن از احسان رضوی
+ تصویر مربوط می شود به لحظه ی اثابت گلوله به شیما الصباغ در آغوش معشوقش، در اعتراضات داخلی 2011 مردم مصر علیه حسنی مبارک.