رمان مهربانی چشمانت
نویسنده : leila-r
فصل : 5
.......................................................................................
همه در ماشین های خود نشسته بودند.خانواده الهه خانم همه در یک ماشین...مهران و یاشار ومهرانا و النا..بنا به خواست مهران در یک ماشین و مهوش خانم و شوهرش نیز در ماشینی دیگر...هنوز النا از مهران دلگیر بود و مهران این موضوع را می دانست.یک ساعتی از حرکتشان به سمت شمال می گذشت و تنها کسی که صحبت نمی کرد النا بود.