رمان مهربانی چشمانت
نویسنده : leila-r
فصل : 6
.......................................................................................
چند ساعتی بود که مهران خوابیده بود .در این مدت یاشار با النا تماس گرفته بود و از النا خواسته بود تا به مهران بگوید شب اوبه جای مهران در بیمارستان خواهد ماند بنابر این النا مهران رابیدار نکرده بود تا بیشتر استراحت کند.
در حال مرتب کردن اشپزخانه بعد از درست کردن شام بود که صدای مهران را شنید