رمان گشت ارشاد
نویسنده : freshte69
فصل : 3
.......................................................................................
بعد دادن ازمایش به خاطر اشنایی که حاجی اونجا داشت قرار شد تو زمان کمی جواب رو براشون اماده کنن شایسته طبق معمول که ازمایش میداد فشارش افتاده بود و روی صندلی نشسته بود ولی صورت سفیدش نشون از حال بدش بود امیر نیم نگاهی بهش انداخت و از جاش بلند شد و به سمت بیرون رفت شایسته تو دلش چند تا فحش بالای ۱۸ بهش داد و گفت:عجب انگار نه انگار حال من به خاطر خون گرفتن بد شد جای اینکه مثل همه ی این مردهای دیگه بشینه و قربون صدقه ی من بره بلند شد