مچاله شدن همین شکلی است؟ قطعن باختن و بلند شدن از پشت میز همین حس را خواهد داشت ... همین که کسی بعد از مدت های طولانی در یک شب زمستان زیر پل سید خندان زل می زند به شما که دارید گریه می کنید یا دارید با چشم هایتان دنبال یک آدم آشنا می گردید که حداقل به شما ترحم بورزد، می گوید: خودت رانجات بده ، نمی گوید چطور، نمی گوید از چی؟... فقط می گوید خودت را نجات بده و می گوید دلبسته شما نیست و می رود ... یا می روید ... مچاله شدن اما همین است ... همین که سال های زیادی دستش را گرفته بودید و زیر گوشش خوانده بودید که نجاتش خواهید داد که وقت مچاله شدن کنارش خواهید ماند ... که ماندید و نجات پیدا کرد . که قوی شد .. دست هاش دوباره تاب به دوش کشیدن زندگیش را پیدا کرد و ...
همین روزها که از کافه بیرون می زنم، کوله ام را روی دوشم می اندازم و جیب هایم هنوز برای دست هایم کوچک است، همین روزها که دارم سپری می شوم ... کسی یادش نمانده اما چند روز دیگر بیست و سه ساله خواهم شد ...