پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را
سعدی از سرزنش خلق نترسد هیهات
غرقه در نیل چه اندیشه کند باران را
...................................................
درست است که مشت کوبیدن بر سندان از عقل و دانایی نمی تواند باشد اما در بسیاری از امور انسان تابع و پیرو عقل نمی شود وگام در راهی می گذارد که با منطق حسابگرانه جور در نمی آید
در چرایی چنین وضعیتی می توان به احساس و عاطفه اشاره نمودو بیان داشت که احساس و عاطفه می تواند بسیاری از رفتارهای انسان را تحت الشعاع خود بگیرد وبه نوعی عقل را تحت سیطره و حاکمیت خود داشته باشد
ازاین روست که سرزنش مردمان بر کسی که خود را به آب زده و آبرویش را عریان نموده است تاثیری نخواهد داشت زیرا که او به چیزی دل بسته وسر سپرده است که ممکن نیست بتوان در این انتخاب حساب سود و زیان را وارد وموثر در معادله نمود
با این حساب آنجا که معادلات عقلی حکم بر عدم انجام کاری می دهد اما احساس و تعهد بر پای گذاردن براین معادلات حکم می راند مناسب آن است که سر بر احساس نهی و بدون ترس از شماتت یار و اغیار به چیزی عمل نمایی که حرمت انسان در آن است و عافیت طلبی و کنار آمدن این حرمت را ازبین می برد زیرا که انسان را به عزت نفس به نام انسان می شناسند و نه با پول و جاه