رمان وفای عشق
نویسنده : maryam banoo842
فصل : 6
.......................................................................................
انگار که برق بهم وصل کرده باشند خشکم زد و فقط شنیدم که بابا گفت:
_ من هم قبول کردم و در این مدت هم از ماهان خواستم که در موردش تحقیقاتی کنه..
به خودم اومدم و اگرچه عصبانی بودم از اینکه عرشیا با اون اوضاع سرخود همچین کاری کرده و تا به حال از من مخفی مانده بود اما در مقابل
پدرم خودم و کنترل کردم و گفتم:
_ آخه بابا جون.. شما نباید همچین مسئله ی به این مهمی رو از من پنهان میکردید..؟