رمان افسونگر
نویسنده: هما پور اصفهانی
فصل : 7
.......................................................................................
ادوارد داشت می یومد طرفم ... بدون توجه بهش با سرعت رفتم سمت خواننده هه و دار و دسته اش ... الان وقتش بود! وقتی درخواستمو مطرح کردم با تعجب نگام کردن ... لبخند زدم و پلک زدم ... چاره ای جز موافقت نداشتن ... میکروفون رو از خواننده گرفتم و رفتم روی سن ... کسی حواسش به من نبود ... صدای آهنگ بلند شد ... دوست داشتم بگم این اهنگ رو تقدیم می کنم