رمان شبنم عشق
نویسنده : مریم - نازنین
فصل : 4 (آخر)
.......................................................................................
همون شب لباسامو جمع کردم.از مادرجون خداحافظی کردم رفتم هرچی اصرار کرد بمونم نموندم رفتم زدم تو دل تاریکی.شبنم مدام زنگ میزد گوشیمو خاموش کردم انداختم عقب.خسته رسیدم عسلویه باید کار میکردم اینقدر کار میکردم که وقتی عاشق شدم نگن پول نداری غلط کردی عاشق شدی.صبح خسته و داغون رفتم دفتر.همه میدونستن پر از امید رفتم