رمان : احساس من
نوشته:baranak94
فصل : 5
.......................................................................................
سیلی که به صورتم زد خیلی برام گرون تموم شد دستمو بردم بالا تا جواب سیلیشو بدم اما دستمو تو هوا گرفت به سختی مانع از ریزش اشکام می شدم با بغض گفتم:خیلی بی شعوری
ارسان-نه به بی شعوری تو
-دستمو ول کن
فشار بیشتری به دستم وارد کرد