وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

قصه پسرک و پیرمرد

پسرک گفت: "گاهی وقت ها قاشق از دستم می افتد."

پیرمرد بیچاره گفت: "از دست من هم می افتد."

پسرک آهسته گفت: "من گاهی شلوارم را خیس می کنم."

پیرمرد خندید و گفت: "من هم همین طور."

پسرک گفت: "من اغلب گریه می کنم."

پیرمرد سر تکان داد: "من هم همین طور."

پسرک گفت: "از همه بدتر بزرگترها به من توجهی ندارند."

و گرمای دست چروکیده را احساس کرد:

"می فهمم چی می گی کوچولو، می فهمم"

 

*شل سیلوراستاین

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.