سکوت میکنم تا خدا سخن گوید
رها میکنم تا خدا هدایت کند
دست برمیدارم تا خدا دست بکار شود
به او می سپارم تا آرام شوم.
...................................
عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آنشب زندگی غمخانه شد.
.....................................
ﮐـــــــــــــﺎﺵ
ﺩﻭ ﭘــﺎ ﺩﺍﺷﺘــَﻢ ...
ﺩﻭ ﭘﺎﮮ ﺩﯾﮕــﺮ !
ﯾﮏ ﭘــﺎ ﺑﺮﺍﮮ ﮔُﺬﺍﺷﺘـــﻦ ﺭﻭﮮ " ﺧﯿﻠﮯ ﭼﯿﺰﻫــﺎ " ,
ﻭ ﺩﯾﮕﺮﮮ
ﺑﺮﺍﮮ ﻓــــــــﺮﺍﺭ ﺍﺯ ﻫﻤــﻪ ﭼﮯ ..
.....................................