«شبحی سفید پوش از زیر زمین بیرون آمد. بچه ها جیغ کشیدند و پا به فرار گذاشتند. پای صادق به صندلی شکسته گیر کرد، سکندری خورد وزمین افتاد و داد زد...»
آقای نامور معلمی است که تازه استخدام شده، محل خدمتش روستای حکیم آباد است و با عکسی به دنبال پدربزرگش می گردد.
این داستان مانند فیلم، از مکانی به مکان دیگر می رود. درقسمتی از داستان آقای نامور دیده می شود و در قسمت دیگر بچه ها که دنبال جواب تحقیق اند، ولی در واقع دنبال گنج می روند، قسمت ماجراجویانه، ترسناک و شاید خنده دار داستان باشد؛ از شکستن چراغ قوه در غار گرفته تا ترسیدن از سگ وبالای درخت رفتن و رفتن به خانه متروک و آمدن شبح.
راز باغ متروک
نویسنده: محمود برآبادی
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
تلفن: 88962972
چاپ شده در شماره ی 754 هفته نامه ی دوچرخه