به مهتاب خیره ام ....
وقتی که او می تابد، آسمان سیاه شب نیلی می شود....
به این فکر میکنم که آیا تو هم آن را می بینی اکنون؟!
شاید مهتاب میانمان واسطه شود!!
اما...♥♥♥
دیدم که چراغ های اتاقت را دستی خاموش می کند....تیک!!
دل من هم امشب خاموش شد
خوش به سعادت آن دست...که می شود بالشت تو!
و چه گرم است آن سری که سینهء تو را مأوایش دارد!
و چه دلپذیر است گرمایی که تن تو در شب های سرد تنهایی ، به آغوشش می دهد!
من اینجا دارم از سرمای دیدن خاموشی آن چراغ، به خود می لرزم....
و باز تیک!!♥♥♥
♣♣♣♣آخرین طپش قلبم....♣♣♣♣