وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

کروبی و موسوی اعدام باید گرددند...

 

مرگ بر سران فتنه سبز

 کروبی، موسوی اعدام باید گردند.. باید سران فتنه اعدام شوند... افراد وابسته به اسراییل و‌امریکا محاکمه و اعدام انقلابی شوند...

 

تا کی باید شاهد بی تفاوتی مسئولین نسبت به توطئه های مهره های سوخته فتنه باشیم؟!

ما در سالروز 8 دی گیلان و 9 دی کشور در خواست اعدام میر یزید  و ابوموسی عشری  هستیم...

 

خونهای ریخته شده  اغتشاشات تنها به گردن میر یزید و کروبی نیست، دستان  مشارکتی های ضد انقلاب  هم به خون مردم آلوده است و این عنصر منافق و خطرناک هم باید در کنار کروبی و میر یزید محاکمه شود...... مواظب صحنه آرایی های!! خطرناک باشید که دستهایی در کار است که فتنه سال 88 را منحصر به این دو ملعون یعنی اموی و کروبی کند و سران فتنه را صحیح و سالم از میدان بیرون ببرند، شاید روزی دیگر با فتنه ای عمیق تر باز گردند.........

 

پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در  خرداد 1388، عده ای به سرکردگی میرحسین موسوی، مهدی کروبی و سیدمحمد خاتمی شروع به فتنه انگیزی کرده و اوضاع سیاسی کشور چندین ماه پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری متلاطم بود. در رشت هم فضا متاثر از تهران بود و جو فتنه‌گون آماده فتنه گری بود اما این مردم گیلان بودند که اجازه چنین کاری را از فتنه گران سلب کردند. مردم رشت در روز 8 دی 1388 به صحنه آمدند و با یک راهپیمایی تاریخی انزجار خود را از فتنه گران و اغتشاشگران ابراز داشتند. شعار های اصلی مردم «مرگ بر سه مزدور اجنبی، موسوی و کروبی و خاتمی»، «مرگ بر موسوی»، «مرگ بر کروبی»، «مرگ بر خاتمی» و ... بود. مسیر این راهپیمایی از مصلی تا میدان شهرداری بود. جالب است بدانیم که سایر نقاط کشور در روز 9 دی به صحنه آمدند و بساط فتنه گران را برچیدند. بصیرت مضاعف مردم گیلان باعث شد تا زودتر از سایر نقاط کشور به صحنه آمده و بساط فتنه گران را برچینند. در ادامه مطالبی از این روز تاریخی را می توانید ببینید:

  تصاویرحماسه مردم گیلان در 8 دی 1388

بازتاب حماسه 8 دی مردم گیلان در رسانه ها

در آستانه اولین ساگرد حماسه عظیم مردم ایران در 9 دی 88 در مقابله با فتنه گران، مردم گیلان به حضور رهبر معظم انقلاب در تهران رسیدند. دلیل انتخاب دیدار مردم گیلان در روز 8 دی با رهبر معظم انقلاب آن بود مردم گیلان در راهپیمایی سال گذشته، یک روز زودتر از مردم سایر نقاط کشور به صحنه آمدند و بساط فتنه گران را برچیدند. رهبر معظم انقلاب در این دیدار مدال پرافتخار «السابقون» در جبهه بصیرت و حمایت از ولایت را به گردن مردم گیلان آویختند. ایشان بصیرت مضاعف مردم گیلان را عاملی دانستند تا یک روز زودتر احساس وظیفه کنند و فتنه را در استان گیلان ریشه کن کنند. ایشان اضافه فرمودند: «رشت جزء معدود مناطقی بود که یک روز زودتر از حرکت خود جوش ملّت، در هشتم دی ماه سال 88 به صحنه حضور مردم در مقابله با فتنه گران تبدیل شد.» مردم گیلان نیز در این دیدار تجدید بیعت خود را با آرمان های امام و انقلاب اعلام کردند. در ادامه مطالبی درباره این دیدار را خواهید دید:

بیانات رهبری در دیدار هزاران نفر از مردم استان گیلان‌ - 8 دی 1389

خبر دیدار هزاران نفر از مردم استان گیلان با رهبر معظم انقلاب- 8 اردیبهشت 1389

حاشیه‌های اختصاصی رنگ ایمان از دیدار مردم گیلان با رهبر انقلاب در 8 دی 1389ش

فیلم ها:

فیلم کامل سخنرانی رهبری در دیدار با مردم گیلان- 8 دی 1389

همخوانی گیلانیها جلوی رهبری-  شعر فرزند میرزاییم...- 8 دی 1389

صوت ها:

8 ماه جنگ نرم مردم ایران- 8 دی 1389

9 دی مشت محکمی در دهان فتنه گران - 8 دی 1389

همخوانی گیلانیها جلوی رهبری- شعر فرزند میرزاییم...- 8 دی 1389

نقش مردم گیلان در انقلاب اسلامی- 8 دی 1389

عکس ها:

عکس های دیدار مقام معظم رهبری با مردم گیلان در سال 1389

 مرگ برآمریکا و مرگ بر اسراییل

اا دارستانی  نویسنده و محقق و پژوهشگر اسلامی



بی‌صدا رفت و بی‌صورت بازگشت

صورتش باعث شده تا هر که او را می‌بیند هر گمانی جز واقعیت را از ذهنش عبور دهد؛ عقب ماندگی، جذام، سوختگی و ...

 

عکس‌العمل و واکنش‌ها هم تقریبا یکسان بوده، هر غریبه‌ای که در کوچه و بازار او را می‌بیند یا از او روی بر می‌گرداند یا ناخودآگاه صورتش در هم کشیده می‌شود.

 

از او فقط عکسی دیده بودیم، نام و نشانی هم نداشتیم، پیگیر شدیم، فهمیدیم 26 سال است که مردی در مشهد مردانه زندگی می‌کند، بی هیچ هیاهو و سر و صدایی و همسری که او هم مردانه به پای این زندگی ایستاده است.

 

 منطقه خراسان، حاج رجب محمدزاده، یکی از جانبازان 70 درصد کشورمان است که ظاهرا وضعیت جسمی‌ و نوع مجروحیتش، او را از یاد خیلی‌ها برده است.

 

او از سال 64 به عنوان بسیجی، چهار مرحله به جبهه اعزام شده و آخرین باری که خاک جبهه تن حاج رجب را لمس کرد، سال 66 و در مکانی به نام ماهوت عراق بود.

 

قرار شد برای دیدن حاج رجب به خانه‌اش در یکی از مناطق پایین شهر مشهد برویم، درحالیکه تا قبل از رسیدن به خانه او هنوز تردید داشتیم که آیا این شخص همان مردی است که ما به دنبالش بودیم یا نه، وارد خانه‌ که شدیم، مردی به استقبالمان آمد که دیدن صورتش تمام تردید‌های ما را به یقین تبدیل کرد.

 

وقتی به دنبال نام و نشانی از حاج رجب بودم، می‌گفتند جانبازی که شما دنبالش هستید یک سوم صورتش را از دست داده، نمی‌تواند به خوبی حرف بزند، اما همین باعث می‌شد تا برای دیدنش مشتاق‌تر شوم، وقتی وارد خانه‌اش شدم و او را دیدم، تنها سوالی که در ذهنم بی‌جواب ماند این بود که دو سوم دیگری که می‌گویند از صورت این مرد باقی مانده، کجاست؟

 

وارد خانه که شدیم مردی به استقبالمان آمد که تنها پیشانی و ابروهایش کمی طبیعی به نظر می‌رسید، بینی، دهان، دندان، گونه و یکی از چشمهایش را کاملا از دست داده بود، چشم دیگر او هم به سختی باز می‌شد و مقدار اندکی بینایی داشت.

 

مقابلش نشستیم، روز جانباز را با اندکی تاخیر به او تبریک گفتیم، حاج رجب هم با زبانی که به سختی با آن سخن می‌گفت از ما تشکر کرد، دیدن صورتش کمی ما را بهت‌زده کرده بود و شروع مصاحبه را سخت‌تر...

 

از او پرسیدم چه شد که صورتتان را از دست دادید، آن لحظه را یادتان هست؟

 

حاج رجب با صدایی که به سختی و کمی نامفهوم شنیده می‌شد، لحظه مجروحیت خود را اینگونه برایمان وصف کرد: خیلی کم یادم است، فقط اندازه یک ثانیه، در سنگر داشتم برای کلمن یخ می‌شکستم و دو نفر از همرزمانم در کنارم بودند، ناگهان خمپاره زده شد و بعد از اینکه احساس کردم خون زیادی از من می‌رود، بیهوش شدم.

 

طوبی زرندی، همسر حاج رجب به کمکش می‌آید، همزمان که او برایمان از لحظه مجروح شدنش می‌گوید، همسرش هم جملات نامفهوم حاج رجب را برایمان بازگو می‌کند.

 

در آن لحظه چهار نفر در سنگر حضور داشتند، یک سرباز رفته بود تا از تانکر آب بیاورد، حاج آقا هم در حال شکستن یخ بوده و بقیه هم خواب بودند که خمپاره جلوی سنگر می‌خورد.

 

دوست هم‌سنگرش می‌گفت، یک دفعه دیدم آقا رجب افتاد، تا آمدم از جایم بلند شوم و به او کمک کنم دیدم نمی‌توانم، یک دست و یک پایم قطع شده بود و دیگر هم‌سنگری‌هایش هم شهید شده بودند، آن جانباز نیز چند سال پیش بر اثر جراحاتش شهید شد.

 

خانم حاج رجب که زمان جانباز شدن همسر نانوایش 30 ساله بود و چهار فرزند داشت، می‌گوید: همسرم همیشه می‌گفت اگر نماز و روزه واجب است، جبهه رفتن هم، حق و واجب است.

 

پرسیدم چگونه خبر مجروحیت حاج آقا را به شما دادند، محمدرضا محمدزاده، فرزند بزرگ حاج رجب که تنها هشت سال پدرش را با صورت عادی‌اش دیده، می‌گوید: آن موقع من دوم دبستان بودم، قبل از اینکه خبر جانباز شدن پدر را به ما بدهند، او نامه‌ای نوشته بود که مرخصی گرفته و به مشهد بر می‌گردد، ما هنوز از چیزی خبر نداشتیم تا اینکه یکی از هم‌رزمان پدرم من را در کوچه دید و پرسید، پدرت نیامده؟ من جواب دادم نه و او که با خبر از ماجرا بود گفت که «انشاء الله خبرش می‌آید.»

 

بعد از آن بود که متوجه شدیم جانباز شده ولی نمی‌دانستیم از چه ناحیه‌ای، فکر می‌کردیم دست یا پایش قطع شده است، اما وقتی وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا تهران شدیم من و مادرم با صحنه‌ای مواجه شدیم که برایمان قابل درک نبود. پدرم را فقط از پشت سر توانستم تشخیص دهم، ترکشی که به او خورده بود تمام صورتش را از بین برده بود.

 

از همسر حاج رجب خواستیم تا برایمان روزهای قبل از مجروحیت و لحظه‎ای که خبر جانباز شدن همسرش را به او می‌دهند، بازگو کند.

 

وقتی با پسر هشت ساله‌ام و دختر کوچکم که در بغلم بود وارد بیمارستان فاطمه‌الزهرا شدم، با دیدنش فهمیدم این مجروحیت ساده نیست و اتفاق بزرگی برایش افتاده است.

 

ملحفه سفیدی روی همسرم انداختند تا تمام کند

 

نزدیک‌تر شدم، صورتش کاملا باندپیچی شده بود، بعد از اینکه باندهای صورتش را برداشتند دیدم فک بالای همسرم از بین رفته، صورتش صاف صاف شده بود و زبان کوچک ته گلویش به راحتی دیده می‌شد. یک چشمش هم به دلیل افتادگی نابینا شده بود و تنها چشم دیگرش آن هم از فاصله‌های نزدیک می‌بیند.

 

بعد از دیدن آن صحنه از حال رفتم و در اتاق دیگری بستری شدم، آن‌قدر وضعیتش وخیم بوده که در همان ابتدا وقتی متوجه میزان آسیب‌دیدگی همسرم می‌شوند، یک ملحفه سفید روی او می‌کشند، گوشه سالن رهایش می‌کنند تا تمام کند، ولی گویا یک پزشک جراح خارجی از کنارش رد می‌شود، وضعیت او را می‌بیند و می‌گوید او را مداوا می‌کنم.

 

فرزند بزرگ حاج رجب یادآور می‌شود: گویا در همان لحظه‌ها هم فکر می‌کردند که حاج آقا شهید شده، چون صدای خرخر مثل قطع شدن سر شنیده می‌شد، او را به تبریز و شیراز اعزام می‌کنند، ولی گفته می‌شود که درمان چنین مصدومی کار آن‌ها نیست و به تهران می‌برند.

 

حاج رجب در این مدت 26 بار زیر عمل جراحی قرار گرفته تا به شکل امروز درآمده، هر بار در این عمل‌ها یک تکه پوست از دست، پا یا سرش جدا می‌کردند و به صورتش پیوند می‌زدند، از پوست سرش برایش ریش و سبیل ساختند، ولی استخوان دماغش جوش نخورد، خانواده‌اش می‌گویند در چهره‌ای که شما از حاج رجب می‌بینید، همه چیز ساخته دست پزشکان است.

 

وضعیت حاج رجب بعد از مجروحتیش باعث شده بود تا زندگی خودش و خانواده‌اش هم مثل صورتش از حالت عادی و طبیعی خارج شود، بچه‌هایی که تا مدتی قبل از سر و کول پدر بالا می‌رفتند حالا با دیدنش جیغ می‌کشیدند و فرار می‌کردند.

 

او بعد از هر عمل صورتی جدید پیدا می‌کرد و همین باعث شده بود تا خانواده‌اش نتوانند به راحتی با این وضعیت کنار بیایند، از همسرش که می‌پرسم چگونه با این وضعیت کنار آمدید، پاسخ می‌دهد: کارم شده بود گریه و تا دو سال هر شب با بغضی می‌خوابیدم که رهایم نمی‌کرد، یک شب که قبل از خواب بسیار گریه کرده بودم خوابی دیدم که بعد از دو سال خداوند صبری به من داد که تا همین حالا ادامه دارد. خواب دیدم در پایین جایی شبیه به جبل‌النور کوهسنگی ایستاده‌ام، مقام معظم رهبری در بالای این کوه دستشان را دراز کرده‌اند و مرا به بالای بلندی آوردند، مادر شهیدی که در کنارمان ایستاده بود را نشان دادند و گفتند مقام شما با مقام این مادر شهید یکی است.

 

همسر این جانباز 70 درصد بیان می‌کند: هیچ وقت پیش خدا و بنده خدا از این وضعیت گلایه نکردم، ولی فشار این اتفاق آن‌قدر بود که تا مدت‌ها صبح‌ها به یک دکتر مراجعه می‌کردم و بعد از ظهرها به یک دکتر دیگر، این اتفاق برای من بسیار سنگین تمام شد، گاهی می‌گفتم کاش رجب قطع نخاع می‌شد ولی این اتفاق نمی‌افتاد، بچه‌ها نیز کوچک بودند، نمی‌توانستند با شرایط کنار بیایند و با دیدن چهره پدرشان می‌ترسیدند.

 

فرزند بزرگ حاج رجب هم می‌گوید: برای یک کودک دبستانی سخت بود که پدرش در این وضعیت باشد ولی شاید معجزه خدا بود، اینکه هیچ حس بدی نداشتم، پدر را خودم حمام می‌بردم، لباس‌هایش را تنش می‌کردم و با همان سن کم، همه جا با او می‌رفتم.

 

حاج رجبی که نه دهان دارد، نه فکی و نه دندانی، حالا آرزویش شده تا بعد از 26 سال لقمه نانی را در دهانش بگذارد و غذاهای خانگی را بخورد، همسرش می‌گوید تا یک سال فقط با سرنگ به حاج آقا غذا می‌دادم. او 27 سال است که فقط مایعات می‌خورد. در طول تمام این سال‌ها کسی پیدا نشد که درد دل ما را بفهمد، فقط می‌گفتند خدا اجرتان دهد، حاج رجب تنها 30 درصد سلامتی داشت که آن هم دو سال گذشته سکته قلبی کرد و مجبور به انجام عمل قلب باز شد، همیشه می‌گویم خوش‌بحال شهدا که شهید شدند، رفتند و راحت شدند، شوهر من جلوی چشمانمان روزی چند بار شهید می‌شود.

 

در این لحظه فرزند بزرگ حاج رجب دو سال گذشته را به یاد آورد که پدرش را به خاطر عمل قلب باز در بیمارستان بستری کرده بودند، او می‌گوید: سکته‌ای که پدرم دو سال پیش کرد از سنگینی همین حرف‌های مردم بود، زمانی که حاج آقا عمل قلب باز در بیمارستان داشتند، در بخش آی‌سی‌یو مانیتورهایی برای ملاقات‌کنندگان جهت آگاهی از وضعیت بیمارشان نصب شده بود. وقتی برای ملاقات پدر به بیمارستان آمدیم، متوجه شدیم که مانیتور اتاق حاج آقا را قطع کرده‌اند، با پرس‌وجوهایی که کردم فهمیدم مردم شکایت کرده و از تصویر پدرم ترسیده بودند، به همین دلیل مانیتور اتاقش را قطع کردند، این قدر رفت و آمد کردم تا پس از مدتی تصویر وصل شد ولی از دور پدرم را نشان می‌دادند.

 

او تصریح می‌کند: پرستار اتاق پدرم برای دادن قرص‌هایش با حالتی خاص دم در اتاق می‌ایستاد، در حالیکه صورتش را به سمت دیگری می‌برد تا پدر را نبیند، قرص‌ها را دست من می‌داد تا به او بدهم، درحالی که این‌ها وظیفه پرستار است، من به آن پرستار گفتم، پدرم ترس ندارد، او فقط یک جانباز است، همین.

 

ما غرق سوال و جواب و نگاه به صورت نداشته حاج رجب بودیم و او نگران دهان خشک مهمانانش، در طول مصاحبه بارها صحبت‌های فرزند و همسرش را قطع می‌کرد و با دستانش به سمت میوه و چای‌هایی که مقابلمان بود اشاره می‌کرد، به اصرار حاج رجب گلویی تازه می‌کردیم و دوباره سوال‌ و جواب‌هایمان را از سر می‌گرفتیم.

 

دو سال است که کسی به همسرم سر نزده است

 

از خانواده‌اش پرسیدم در این 26 سال که حاج آقا، جانباز و از کار افتاده شده بودند با داشتن 6 فرزند آیا مشکل مالی هم داشتید؟ همسرش پاسخ داد: با همان حقوق ماهانه بنیاد زندگی‌مان می‌چرخد، چند سال پیش خانه‌ای برایمان گرفتند که برای داماد کردن آخرین فرزندم مجبور شدم آن را بفروشم و در حال حاضر هم مستاجریم، یک بار به بنیاد جانبازان زنگ زدم و گفتم برای عروسی یکی از فرزندانم یک میلیون تومان وام می‌خواهم، آن‌ها هم پاسخ دادند ما پول نداریم قبض آب و برق اینجا را پرداخت کنیم، چگونه به شما وام بدهیم؟

 

همسر حاج رجب تاکید می‌کند: من هیچ انتظاری ندارم که کمک مالی بشود، ولی حداقل اگر خبری از همسرم بگیرند بد نیست، حدود دو سال است که از طرف بنیاد هیچکس به ما سر نزده، دلیلشان هم این است که بنیاد پول آژانس برای سرزدن به جانبازان را ندارد، به نظرم بنیاد بین جانبازی که روی ویلچر می‌نشیند، با سایر جانبازها تبعیض قائل می‌شود.

 

حاج رجب 26 سال در آرزوی دیدن مقام معظم رهبری است

 

اگر حاج رجب را از نزدیک می‌دیدی، کنار آمدن با این جمله که دو سال است کسی به او سر نزده، برایت بسیار سخت می‌شد، خواستم سوال کنم در طول این 26 سال چه کسانی به دیدن حاج آقا آمدند، آیا ایشان دیداری با مقام معظم رهبری و امام جمعه مشهد داشته‌اند که پسرش با خنده‌ای حرفم را قطع کرد و گفت: دو سال گذشته قرار بود پدرم در حرم امام رضا دیداری با رهبری داشته باشند، ولی وقتی در صحن حرم برخی مسوولان با چهره پدرم روبه‌رو شدند طور دیگری برخورد کردند. من نمی‌توانستم پدرم را با این وضعیت تنها در میان آن جمعیت رها کنم، با او از حرم برگشتم در حالی‌که آرزوی دیدار با مقام معظم رهبری همچنان بر دلش مانده است.

 

فرزند این جانباز 70 درصدی می‌گوید: حاج آقا خیلی مظلوم است، به دنبال جایگاه نیست، ولی داشتن یک دیدار با رهبری فکر نمی‌کنم برای چنین جانبازی خواسته بزرگی باشد.

 

سخن گفتن از 26 سال تنهایی حاج رجب و فرزندانی که یک بیرون‌شهر رفتن با پدر، بزرگ‌ترین آرزوی‌شان شده تمامی نداشت، وقتی یکی از عکس‌های او در اینترنت و برخی شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌شود، عده‌ای نظر می‌نویسند «خدا به این مرد اجر دهد، اما دلیل نمی‌شود که فرزندانش با سهمیه به دانشگاه بروند.»

 

این حرف‌ها بر دل دختر کوچک حاج رجب که از وقتی به دنیا آمده صورت پدر را به همین شکل دیده، سنگینی می‌کند، او با بغضی که سعی در فرو بردن آن دارد، می‌گوید: به پدرم افتخار می‌کنم، او سایه سر ماست، اما طاقت نگاه‌ها و حرف‌های مردم را ندارم. باور کنید حسرت یک پارک رفتن یا زیارت رفتن برای یک کودک آن‌قدر بزرگ است که با یک سهیمه کنکور نمی‌توان آن را جبران کرد، من درس خواندم و امسال بدون استفاده از سهمیه به دانشگاه رفتم.

 

دلم می‌خواست بنشینم کنار حاج رجب تا جواب همه سوالاتم را از دهان نداشته خودش بشنوم، زبان او برای حرف زدن خیلی سخت می‌چرخید، اما دیگر طاقت نیاوردم، کنارش نشستم، پرسیدم حاج آقا حرم امام رضا که می‌روی از او چه می‌خواهی؟ آرزویت چیست؟ دور گوش‌هایش باندپیچی بود و صدایم را به سختی می‌شنید، سوالم را بلندتر تکرار کردم و گوش‌هایم را تیزتر، خودکارم را آماده در دستانم گرفتم تا از آرزوهای حاج رجب کلمه‌ای را جا نیندازم، دیدم دو دستش را به سوی آسمان دراز کرد و گفت « می‌خواهم خدا از من راضی باشد» منتظر بودم تا حرفش را ادامه دهد، اما با دستمالی که در دستش بود گوشه همان چشم کوچکی که در صورتش کمی سالم مانده بود را پاک کرد و دیگر چیزی نگفت.

 

حالا حاج رجب با سیرت است و بی‌صورت، در میان مردمی راه می‌رود که همه آن‌ها بی‌آن‌که بدانند این صورت را چه کسی و برای چه چیزی از او گرفته، نگاهشان را از حاج رجب می‌دزدند، شاید حق دارند، نمی‌دانند که او صورت داده برای نترسیدن ما، برای آرامشی که هنگام غذا خوردن در یک رستوران به آن نیاز داریم، رستورانی که روزی گذر حاج رجب و فرزندش به آن‌جا افتاد و صاحبش به خاطر آرامش مشتری‌هایش او را به آنجا راه نداد.

 

خودش زبانی برای گلایه کردن ندارد، اما دل همسرش سخت شکسته، دلگیر است از وقتی که با شوهرش بیرون رفته بود، مادری که فرزندش گریه می‌کرد آنها را می‌بیند، انگشت اشاره‌اش را سمت حاج رجب دراز می‌کند و می‌گوید «پسرم اگر گریه کنی می‌گم این آقا تو رو بخوره».

 

برای همسرش سخت است تا به مادر آن کودک بفهماند شوهرش صورتش را فدا کرده تا دیگر هیچ کسی جرات نکند در خاک وطنش به فرزندان این کشور نگاه چپ بیندازد.

 

نمی‌دانم چگونه، اما آسان نیست جبران زخم زبان‌ها و نگاه‌هایی که باعث شده تا آخرین خاطره بیرون رفتن دو نفره‌ این زن و مرد به دو سال قبل باز گردد و آنها دو سال از اینکه نمی‌توانند با هم به پابوسی امام رضا(ع) بروند حسرت بخورند.

 

همسرش می‌گوید: طاقت شنیدن حرف‌های مردم را ندارم، وقتی بیرون می‌رویم و به حاج رجب توهینی می‌کنند، نمی‌توانم ساکت باشم، جوابشان را می‌دهم و در نهایت دعوایی بلند می‌شود، حالا ترس از همین دعواها دو سال است ما را خانه‌نشین کرده است.

 

به حاج رجب می‌گویم دلت که می‌گیرد چکار می‌کنی، در این سال‌ها خسته نشدی، با همان صدایی که حالا شنیدنش برایمان عادی شده بود، پاسخ داد: خستگی از حد گذشته، در هر حالتی خسته‌ام، چه وقت‌هایی که در میان جمعیت و شلوغی هستم، یا وقت‌هایی که استراحت می‌کنم، روزی هزار بار عذاب وجدان دارم که چقدر مردم با دیدن من اذیت و ناراحت می‌شوند. این صورت برای من عادی شده ولی برای مردم نه.

 

حاج رجب نوه‌هایی هم دارد که بودنشان او را کمی از تنهایی درآورده، در طول مصاحبه شنیدن غصه‌های پدربزرگ برایشان آسان نبود، دور او می‌گشتند و هوایش را داشتند، نادیا، نوه بزرگش کلاس پنجم دبستان است، او می‌گوید: جشن تولدهایمان را اینجا در خانه پدربزرگ می‌گیریم، عیدها پیش او می‌مانیم و پدربزرگ به ما عیدی می‌دهد، دوست داریم با او بیرون برویم اما طاقت حرف‌های دیگران را نداریم.

 

اما عشق که باشد، خلاصه شدن زندگی برایت در یک چهار دیواری آن‌قدرها هم تلخ نمی‌شود، کنار همسرش نشستم، آرام به او گفتم در این 26 سال فکر جدایی به سرتان نزد، خندید و گفت: چند سال پیش همسر یکی از جانبازان که دوست من هم بود، زنگ زد، گفت «اگر شوهر من وضعیت حاج رجب را داشت حتما از او جدا می‌شدم»، بعد از این تماس تلفنی تا چهار سال نتوانستم با این دوستم ارتباط برقرار کنم، حرفش به دلم سنگین آمد و به شدت مرا ناراحت کرد.

 

از حاج خانم می‌پرسم شما که اکثرا در خانه‌اید، با آقا رجب دعوایتان هم می‌شود، صورتش غرق تبسم می‌شود و می‌گوید «بله، چرا دعوا نکنیم» گفتم آخرین بار کی دعوایتان شد، با لبخندی که حال و هوای ما را هم عوض کرد، گفت «قبل از آمدن شما»، پرسیدم سر چه چیزی، پاسخ داد: داشتم برای آمدن شما خانه را آماده می‌کردم که حاج آقا با فلاسک چایی‌اش آمده بود بالای سرم و اصرار داشت تا همان لحظه برایش چایی درست کنم.

 

 

به صورت نگران حاج رجب نگاه می‌کنم که گویا این روزها در هیاهو و کش‌مکش‌های سیاسی گم شده، او روزگاری برای این نگرانی جانش را کف دستانش گذاشت، بی‌سر و صدا رفت، بی‌سر و صدا و بی‌صورت هم بازگشت تا امروز منافع ملی و صورت نداشته‌اش در میان دلواپسی‌های نابه‌جای عده‌ای به فراموشی سپرده شود.

حاج رجب نقاب نمی‌زند، برخلاف خیلی از آدم‌هایی که چهره واقعی‌شان را پشت شعارها و نگرانی‌های ساختگی‌شان پنهان می‌کنند، او با همین حالش هم از فضای سیاسی کشور بی‌خبر نیست، از میان‌برنامه‌های تلویزیونی فقط اخبار را نگاه می‌کند و از هیچ راهپیمایی یا انتخاباتی جا نمی‌ماند.

 

حاج رجب خودش است، بی‌هیچ نقابی، حتی می‌توانی لبخند خدا را بر روی لب‌های نداشته او ببینی، صورت حاج رجب جایی جا مانده که هرگاه خواستی روی ماه خدا را ببینی، می‌توانی به اینجا بیایی، اینجا می‌توانی امضا و دست خط خدا را ببینی که بدون هیچ پرده‌ای بر صورت او به یادگار مانده است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مرگ بر اسرائیل +++ מוות לישראל +++ Death to Israel

حجه الاسلام حسینیان در گفتگو با رجانیوز عنوان کرد:
سران فتنه مصداق مفسد فی الارض هستند/ زمینه سازی اجتماعی برای تشدید تحریم ها یکی از ده ها ضرر فتنه گران در سال 88 به مردم بود

گروه سیاسی- رجانیوز: حجه‌الاسلام روح‌الله حسینیان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در گفتگو با رجانیوز به مناسبت سالگرد حماسه «نه دی»گفت: نهم دی ماه سال هشتاد و هشت دارای پیام های متنوعی بود، اما روشن‌ترین پیام نهم دی ماه را میتوان کوبیدن میخ آخر بر تابوت دیکتاتوری واستبداد دانست که توسط مردم زده شد.

به گزارش رجانیوز، وی افزود: اقلیتی که میخواست با توسل به زور و شورش و آتش زدن سطل‌های زباله نظر خودش را بر اکثریت تحمیل کند، وقتی مردم این جسارت ها و هتاکی ها مخصوصا به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام  را مشاهده نمودند وارد صحنه شدند و پاسخ آنها را دادند.

حسینیان ضمن تببین زمینه وقوع حماسه نه دی گفت: درحماسه نهم دی گروه‌های مختلفی از مردم نقش آفرینی کردند، البته در راس امور رهبر معظم انقلاب بودند که با درایت و صبوری و شکیبایی توانستند فتنه گران را از بدنه مردمی که تحت تاثیر برخی شایعات قرار گرفته بودند، جداکنند و آهسته آهسته آنان را منزوی و به جامعه معرفی بکنند.
 
 
وی افزود: علاوه بر این، آن دسته از علمای بزرگواری که معتقد به ولایت و راه رهبری بودند قرار داشتند که وارد مساله شدند و با تبیین مسائل فتنه و دنیا طلبی دنیاطلبان توانستند نقش بسیار بزرگی در روشن کردن مردم و حمایت از رهبری در جامعه ایجاد کنند، همچنین مطبوعات و پایگاه‌های اطلاع رسانی که دل در گرو انقلاب اسلامی داشتند هم نقش بسیار موثری را در تبیین مسائل و آگاهی بخشی جامعه ایفا کردند که می توان مجموعه این عوامل منجر به بروز حماسه 9 دی 88 شد.
 
این نماینده مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه فتنه باعث ایجاد اتحاد مخالفان نظام جمهوری اسلامی شده بود افزود: بزرگترین گناه سران فتنه این بود که نظامی را که با قدرت تمام به پیش میرفت و در عرصه بین الملل نقش موثر ایفا میکرد، باعث شدند دشمنانش جسور شده و اوبامایی که هر روز نامه به رهبری مینوشت و دست صلح و دوستی به سوی رهبری دراز میکرد، تطمیع شود و تصور کند پایان نظام اسلامی ایران فرارسیده است.
 
حسینیان تاکید کرد: خیانت سرانه فتنه این بود که نظام را در عرصه جهانی  تضعیف کردند و  تحریم هایی که بعد از فتنه سال 88 به وجود آمد، نتیجه اقدامات فتنه گران در سال 88 بود. چرا که اولا باعث تفرقه میان بخشهایی از مردم شد و ثانیا جایگاه ایران را در سطح جهانی به بواسطه آشوب های خیابانی تنزل داد و زمینه ساز تشدید تحریم های غرب علیه مردم شد.
 
وی در ادامه تصریح کرد:  اگر کسی در مقابل نظام اسلامی «بغی و تجاوزگری به قانون »داشته باشد در فقه حکمش مشخص است و قطعا سران فتنه مفسد فی الارض هستند.
 
رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی در مورد حصر سران فتنه نیز گفت: در قانون آمده است که برخی از مسائل به شورای عالی امنیت ملی مربوط میشود و در مورد کسی که دست به شورش میزند و موجب اخلال در نظم و امنیت اجتماعی می شود، بر اساس قانون این نهادها وظیفه تصمیم گیری دارند که بر همین اساس تصمیم درباره سران فتنه مطابق مقررات قانونی به شورای امنیت ملی واگذار شد و شورا نیز تصمیم گرفت که تا اطلاع ثانوی در حصر خانگی قرار بگیرند و قطعا اگر این افراد پرونده شان در دادگاه مطرح بشود حکم بسیار سنگین تری خواهند گرفت.
 
وی در پاسخ به خبرنگار رجانیوز درباره ابعاد اقتصادی فتنه 88 به کشور گفت:  بعد از جریان فتنه دشمنان ایران احساس کردند که نظام جمهوری اسلامی آسیب پذیر است و امیدوار به سرنگونی جمهوری اسلامی شدند لذا در فتنه یک وحدت کامل میان سران استکبار و بهائیان و  اصلاح‌طلبان و منافقان و سلطنت‌طلبان و توده ای ها به وقوع پیوست و مخالفان نظام اسلامی به این نتیجه رسیدند که میشود همه‌ی دشمنان جمهوری اسلامی با تفاوت های اعتقادی که بینشان حاکم است را به وحدت رساند.
 
نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی افزود: امیدی که فتنه گران به آن دامن زدند این بود که موقعیت نظام جمهوری اسلامی و آن واقعیت قدرتمند نظام جمهوری اسلامی نادیده گرفته شد و دشمن را به طمع انداخت و همین هم باعث آن شد که تحریم ها شدت پیدا کند تا بتوانند در اسرع وقت نظام جمهوری اسلامی را ساقط کنند، هر چند همان سران نفاق و کفر این را فهمیدند که جمهوری اسلامی نیز آنقدر ناتوان نیست که با این طوفان های مصنوعی از جای خود کنده بشود اما در عین حال ضررهای بسیار بزرگی به اقتصاد  کشور و مردم  وارد آمد.
 
حجه الاسلام حسینیان در پایان تاکید کرد: 9 دی 88  نقطه عطفی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران بود زیرا اگر روز 22بهمن نقطه عطفی در سرنگونی نظام پادشاهی 2500 ساله بود، در 9 دی شاهد سرنگونی اتحاد بیگانگان و عناصر داخلی دشمن بودیم.

کد خبر:214468 -

سران فتنه مصداق مفسد فی الارض هستند

حجه الاسلام حسینیان در گفتگو با رجانیوز عنوان کرد:
سران فتنه مصداق مفسد فی الارض هستند/ زمینه سازی اجتماعی برای تشدید تحریم ها یکی از ده ها ضرر فتنه گران در سال 88 به مردم بود

گروه سیاسی- رجانیوز: حجه‌الاسلام روح‌الله حسینیان نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در گفتگو با رجانیوز به مناسبت سالگرد حماسه «نه دی»گفت: نهم دی ماه سال هشتاد و هشت دارای پیام های متنوعی بود، اما روشن‌ترین پیام نهم دی ماه را میتوان کوبیدن میخ آخر بر تابوت دیکتاتوری واستبداد دانست که توسط مردم زده شد.

به گزارش رجانیوز، وی افزود: اقلیتی که میخواست با توسل به زور و شورش و آتش زدن سطل‌های زباله نظر خودش را بر اکثریت تحمیل کند، وقتی مردم این جسارت ها و هتاکی ها مخصوصا به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام  را مشاهده نمودند وارد صحنه شدند و پاسخ آنها را دادند.

حسینیان ضمن تببین زمینه وقوع حماسه نه دی گفت: درحماسه نهم دی گروه‌های مختلفی از مردم نقش آفرینی کردند، البته در راس امور رهبر معظم انقلاب بودند که با درایت و صبوری و شکیبایی توانستند فتنه گران را از بدنه مردمی که تحت تاثیر برخی شایعات قرار گرفته بودند، جداکنند و آهسته آهسته آنان را منزوی و به جامعه معرفی بکنند.
 
 
وی افزود: علاوه بر این، آن دسته از علمای بزرگواری که معتقد به ولایت و راه رهبری بودند قرار داشتند که وارد مساله شدند و با تبیین مسائل فتنه و دنیا طلبی دنیاطلبان توانستند نقش بسیار بزرگی در روشن کردن مردم و حمایت از رهبری در جامعه ایجاد کنند، همچنین مطبوعات و پایگاه‌های اطلاع رسانی که دل در گرو انقلاب اسلامی داشتند هم نقش بسیار موثری را در تبیین مسائل و آگاهی بخشی جامعه ایفا کردند که می توان مجموعه این عوامل منجر به بروز حماسه 9 دی 88 شد.
 
این نماینده مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه فتنه باعث ایجاد اتحاد مخالفان نظام جمهوری اسلامی شده بود افزود: بزرگترین گناه سران فتنه این بود که نظامی را که با قدرت تمام به پیش میرفت و در عرصه بین الملل نقش موثر ایفا میکرد، باعث شدند دشمنانش جسور شده و اوبامایی که هر روز نامه به رهبری مینوشت و دست صلح و دوستی به سوی رهبری دراز میکرد، تطمیع شود و تصور کند پایان نظام اسلامی ایران فرارسیده است.
 
حسینیان تاکید کرد: خیانت سرانه فتنه این بود که نظام را در عرصه جهانی  تضعیف کردند و  تحریم هایی که بعد از فتنه سال 88 به وجود آمد، نتیجه اقدامات فتنه گران در سال 88 بود. چرا که اولا باعث تفرقه میان بخشهایی از مردم شد و ثانیا جایگاه ایران را در سطح جهانی به بواسطه آشوب های خیابانی تنزل داد و زمینه ساز تشدید تحریم های غرب علیه مردم شد.
 
وی در ادامه تصریح کرد:  اگر کسی در مقابل نظام اسلامی «بغی و تجاوزگری به قانون »داشته باشد در فقه حکمش مشخص است و قطعا سران فتنه مفسد فی الارض هستند.
 
رییس مرکز اسناد انقلاب اسلامی در مورد حصر سران فتنه نیز گفت: در قانون آمده است که برخی از مسائل به شورای عالی امنیت ملی مربوط میشود و در مورد کسی که دست به شورش میزند و موجب اخلال در نظم و امنیت اجتماعی می شود، بر اساس قانون این نهادها وظیفه تصمیم گیری دارند که بر همین اساس تصمیم درباره سران فتنه مطابق مقررات قانونی به شورای امنیت ملی واگذار شد و شورا نیز تصمیم گرفت که تا اطلاع ثانوی در حصر خانگی قرار بگیرند و قطعا اگر این افراد پرونده شان در دادگاه مطرح بشود حکم بسیار سنگین تری خواهند گرفت.
 
وی در پاسخ به خبرنگار رجانیوز درباره ابعاد اقتصادی فتنه 88 به کشور گفت:  بعد از جریان فتنه دشمنان ایران احساس کردند که نظام جمهوری اسلامی آسیب پذیر است و امیدوار به سرنگونی جمهوری اسلامی شدند لذا در فتنه یک وحدت کامل میان سران استکبار و بهائیان و  اصلاح‌طلبان و منافقان و سلطنت‌طلبان و توده ای ها به وقوع پیوست و مخالفان نظام اسلامی به این نتیجه رسیدند که میشود همه‌ی دشمنان جمهوری اسلامی با تفاوت های اعتقادی که بینشان حاکم است را به وحدت رساند.
 
نماینده مردم تهران در مجلس شورای اسلامی افزود: امیدی که فتنه گران به آن دامن زدند این بود که موقعیت نظام جمهوری اسلامی و آن واقعیت قدرتمند نظام جمهوری اسلامی نادیده گرفته شد و دشمن را به طمع انداخت و همین هم باعث آن شد که تحریم ها شدت پیدا کند تا بتوانند در اسرع وقت نظام جمهوری اسلامی را ساقط کنند، هر چند همان سران نفاق و کفر این را فهمیدند که جمهوری اسلامی نیز آنقدر ناتوان نیست که با این طوفان های مصنوعی از جای خود کنده بشود اما در عین حال ضررهای بسیار بزرگی به اقتصاد  کشور و مردم  وارد آمد.
 
حجه الاسلام حسینیان در پایان تاکید کرد: 9 دی 88  نقطه عطفی در تاریخ جمهوری اسلامی ایران بود زیرا اگر روز 22بهمن نقطه عطفی در سرنگونی نظام پادشاهی 2500 ساله بود، در 9 دی شاهد سرنگونی اتحاد بیگانگان و عناصر داخلی دشمن بودیم.

'برخی با موذی‌گری و تبلیغات کمر به مقابله با نظام بسته‌اند'

'برخی با موذی‌گری و تبلیغات کمر به مقابله با نظام بسته‌اند'

'برخی با موذی‌گری و تبلیغات کمر به مقابله با

نظام بسته‌اند'

 

 

بزرگ‌ترین نعمت خدا وجود این نظام است و بزرگ‌ترین معروف، دفاع از این نظام است.عده‌ای برای مقابله با این نظام کمر بسته‌اند چه از راه نظریه‌پردازی و چه از راه تبلیغات سیاسی و موذی گری‌های گوناگون در نظام خدشه وارد می‌کنند.
امر به معروف و نهی از منکر در مقیاس وسیع و عمومی خود حتی از جهاد بالاتر است و اساس جهاد را این فریضه استوار می‌کند اما اینکه امر به معروف و نهی از منکر چیست و ما در مقابل آن چه وظیفه‌ای داریم در آیات و روایات به صراحت بیان شده است.


امر به معروف و نهی از منکر یکی از ارکان اساسی اسلام و ضامن برپا داشتن همه فرایض اسلامی است و باید در جامعه ما احیاء شود و هر فردی از آحاد مردم، خود را در گسترش نیکی و صلاح و برچیده شدن زشتی و گمراهی و فساد، مسئول احساس کند.

با توجه به اهمیت فریضه امر به معروف و نهی از منکر از این پس در صفحه حقوقی قضایی، دیدگاه‌ها و بیانات مقام معظم رهبری را در مورد این فریضه دینی مرور می‌کنیم.

*بزرگ‌ترین معروف

مقام معظم رهبری در تاریخ ۱۵ شهریور ۱۳۸۰ در دیدار با اعضای مجلس خبرگان بیان کردند؛ بزرگ‌ترین نعمت خدا وجود این نظام است و بزرگ‌ترین معروف، دفاع از این نظام است. این بزرگ‌ترین کاری است که باید انجام شود. عده‌ای برای مقابله با این نظام کمر بسته‌اند چه از راه نظریه‌پردازی و چه از راه تبلیغات سیاسی و موذی گری‌های گوناگون در نظام خدشه وارد می‌کنند. مسئله آن‌ها انتقاد به نظام یا مسئولان نظام نیست، از نظر آن‌ها انتقاد وسیله‌ای است برای نابود کردن خود نظام است.

*بالا‌ترین تخلف

تخلف‌ها یک اندازه و یک نوع نیست، بالا‌ترین تخلف‌ها آن تخلف‌ها و جرایمی است که پایه‌های نظام را سست کند. نومید کردن مردم، نومید کردن دلهای امیدوار، کج نشان دادن راه راست، گمراه کردن انسان‌های مومن و با اخلاص، سوء استفاده کردن از اوضاع و احوال گوناگون در جامعه اسلامی، کمک کردن به دشمن، مخالفت کردن با احکام اسلامی و تلاش برای