وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

وبلاگ تفریحی

دانلود آهنگ، دانلود فیلم، دانلود عکس، اس ام اس

چونکه خدا خواست-شعر نو کامران سمائی

 هـرچه دلـم خواست نه آن میشود

چونکه خدا خواست همان میشود

آهــوی در دام و بـه چـنگــال دد

چونکه خدا خواست دوان میشود

سـیلِ گِــل و لای بجــا مــانده ای

چونکه خدا خواست روان میشود

خســرو اگر نیست به دامان یــار

چونکه خدا خواست عیان میشود

نکتــه ی بنهفته به اعماق جــان

چونکه خدا خواست بیان میشود

سنــگ ذلــیلـی بــه تهِ چــاهِ لای

چونکه خدا خواست گران میشود

خـرد و ضعـیفی وفــروماندگــان

چونکه خدا خواست کلان میشود

لـــوده ی بــی بنـــدِ ولا قیـــدِ زار

چونکه خدا خواست ضمان میشود

شیــر بــلادیده ی نـیـــزارِ پـــیر

چونکه خدا خواست دمان میشود

ابرُوی درهـــم ز بـلایی حـــزین

چونکه خدا خواست کمان میشود

آن نــفــسِ آخـــرِ بی جــــانِ من

چونکه خدا خواست توان میشود

فـصـل بهــــارِ من و ایــام شـــور

چونکه خدا خواست خزان میشود

سـود رباخـــواری هر کـافــــری

چونکه خدا خواست زیان میشود

آخــرِ این قصه٬ دخیــلِ من است

چونکه خدا خواست همان میشود

شعر نو  کامران سمائی

چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا. برای بودن با تمام مردم دنیا. چقدر حیف است که من می میرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم. می میرم و حداقل 1 بار زمین را از روی کره ماه نمی بینم.
دلم می خواست چند سال در یک جنگل یا یک روستا زندگی کنم. چند سالی را هم در چند کشور دیگر با آداب و رسومی دیگر.
دلم می خواست چند کلیسا و معبد و مسجد بزرگ جهان را می دیدم و با پیروان ادیان مختلف حرف می زدم.
دلم می خواست 1 بار هم که شده از ارتفاعی بلند و مهیب پرواز می کردم.
"دلم می خواست های من" زیادند، بلندند، طولانی اند، اما مهم ترین دلم می خواستم، این است که انسان باشم، انسان بمانم و انسان محشور شوم.
چقدر وقت کم است.
تا وقت دارم باید مهر بورزم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس می کشند، باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم چشم های من از جهان است.
وقت کم است باید خوب باشم، مهربان باشم و دوست بدارم همه زیبایی ها را.
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ می گویم: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ.

چقدر هفتاد هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا. برای بودن با تمام مردم دنیا. چقدر حیف است که من می میرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمی کنم. می میرم و حداقل 1 بار زمین را از روی کره ماه نمی بینم.
دلم می خواست چند سال در یک جنگل یا یک روستا زندگی کنم. چند سالی را هم در چند کشور دیگر با آداب و رسومی دیگر.
دلم می خواست چند کلیسا و معبد و مسجد بزرگ جهان را می دیدم و با پیروان ادیان مختلف حرف می زدم.
دلم می خواست 1 بار هم که شده از ارتفاعی بلند و مهیب پرواز می کردم.
"دلم می خواست های من" زیادند، بلندند، طولانی اند، اما مهم ترین دلم می خواستم، این است که انسان باشم، انسان بمانم و انسان محشور شوم.
چقدر وقت کم است.
تا وقت دارم باید مهر بورزم به همین چند نفر که از تمام مردم دنیا با من نفس می کشند، باید مهر بورزم به همین جغرافیایی که سهم چشم های من از جهان است.
وقت کم است باید خوب باشم، مهربان باشم و دوست بدارم همه زیبایی ها را.
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﻣﻦ می گویم: ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﻫﺮ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﺖ.

مرگ (قتل) محمد خان دشتی

● مرگ(قتل) محمدخان دشتی :

وقایع مهمی که در تاریخ دشتی اتفاق افتاد به قتل رسیدن محمد خان دشتی بود.ایشان با آن همه تلاش و کوشش در راه احیای علم و ادب و فرهنگ جنوب به ویژه دشتی،در سال ۱۲۹۸ ه.ق در بوشهر چشم از جهان فروبست, در مورد علت مرگ ایشان رکن زاده ادمیت چنین می نویسد :

حاج غلامعلی عطار شیرازی مقیم بوشهر که از خویشان نگارنده بوده" در جوانی و پیش از آمدن به بوشهر با پدرش در دستگاه دشتی بود,او نقل می کرد که دشتی(محمد خان) سالی یکبار برای ملاقات والی, که در آن اوقات غالبا فرهاد میرزا معتمدالدوله یا برادرش مراد میرزا حسام السلطنه بود. به شیراز میرفت و مالیات ابواب جمعی خود را می پرداخت و ضمنا با فضلا و شعرای شیراز مخصوصا فرهاد میرزا که مردی دانشمند بود اغلب حشر و نشر و مشاعره داشت.

در یکی از مسافرتها حین اینکه سوار بر اسب و با خدم و حشم خود در کوچه های شیراز گردش می کرد فرهاد میرزا در رسید و دشتی احتراما از اسب پیاده شد فرهاد میرزا احوالش پرسید و در ضمن مکالمه بر زبانش جاری شد که نصیر الملک(حاج میرزا حسنعلی خان) از تو گله دارد که به شیراز آمده" ولی به دیدن او نرفته ای.دشتی به علت تمول و فضیلتی که داشت غروری به هم رسانیده بود در جوابش گفت قربان،نصیر الملک یکی از حاشیه نشینان مجلس چاکر است و او می بایست به دیدن جان نثار بیاید, فرهاد میرزا بعدا این گفته جسورانه را به نصیر الملک رسانید و نصیر الملک از این سخن بر آشفت و کینه دشتی را به دل گرفت و منتظر فرصت نشست تا به موقع خود تلافی کند.

تا انکه در سال ۱۲۹۸ ه.ق نصیر الملک حکمران بوشهر و مضافات شد و دشتی را به بوشهر خواست و در بدو امر به او احترام گذاشت و پس از چند روز مطالبه مالیات عقب افتاده دشتی کرد, که در حدود ده هزار تومان بود و چون دشتی قادر به پرداخت نبود مهلت خواست و نصیر الملک قبول نکرد دشتی اجازه خواست که به دشتی برود و پول تهیه کرده و بیاورد.باز از راه دشمنی و کینه دیرینه و به تصور اینکه شاید از دشتی بر نگردد پیشنهادش را نپذیرفت و دستور حبسش داد و دشتی مدت نه ماه در زندان بود و به علت گرمی هوا در زندان مریض شد و بمُرد...! بنابر این دشتی" بیهوده و به کینه ی شتری نصیر الملک مستبد" جان عزیز خود را باخته است.

* مرشد" که از شعرای معاصر محمد خان بوده در مورد مرگ وی چنین گوید :

هزار و دویست و نود وهشت 

که اقبال دشتی نگونسار گشت

* محمد حسین اهرمی متخلص به معتقد" در تاریخ فوت وی میگوید :

دو سنه از هزار وسیصد کم 

کرد دشتی وداع این عالم

* فایز" در شعری که فقط یک بیت از آن باقی مانده و فوت وی را به حساب ابجد تعیین کرده گوید :

گفتمش تاریخ فوت او بگو 

گفت فایز کن مکرر خان خان

✍ بدینوسیله یکی از دانشمندان و شاعران بزرگ ایران در خاک آرمید" روحش شاد و خدایش بیامرزد. منبع: کتاب تاریخ دشتی

● محمد خان فرزند حاج خان در عصر خود از خوانین و فرمانروایان با قدرت و با نفوذی بوده که در حوزه قلمرو دشتی آن روز حکومت می کرده...

 محمد خان دردروان کودکی به همراه مادر و دو برادر مهترش به اعتتبا مقدسه عراق رفته و"چندین سال در نجف اشرف به تحصیل اشتغال ورزید تا گاهی که مادرش در قید حیات بود, او نیز در آنجا توقف کرد ولی پس از فوت مادرش به دشتی مراجعت نمود و تا زمان برادرانش که هر یک به نوبه خود حکومت مطلقه خاک وسیع دشتی را به عهده داشتند او نیز ضابط بخشی از این بلوک بود و سپس خود بعد از چندی فرمانروای آنحدود گردید و در اندک زمان دست به کار امور عمرانی شگرفی است احداث قنوات و غرس نخیل و ترویج و ازدیاد کشت و زرع و ساختمان قلاع در غالب نقاط به همت و اراده او انجام یافت...

 از آن تاریخ 120 سال می گذرد هنوز مردم زیادی از باغ ها و کاریزها و بناها و سایر آثار او بهره برداری می کنند قلعه ای را که در خورموج مرکز دشتی برای خود بنیاد نهاد و تا به امروز باقی است... معرف عظمت و جلال شخصیت و بزرگی که پر از کتب نفیس و کمیاب بوده درست کرد"

 ساعات فراغت را به مطالعه و نوشتن سرگرم بود و با همه گرفتاری که یکفرد حاکم در دوره حکومتش دارد آثار قلمی در خور توجه ای به شرح زیر از خود بجا گذاشته :

دیوان دشتی : مشتمل برقصائد و غزلیات و قطعات و دو بیتی های او...

کتاب نمکدان : این کتاب بسبک گلستان سعدی است, نسخه ای را علی خان فرزند محمد خان داشته از قرار مسموع در سال 1309 شمسی سرلشکر مهین که در آنموقع سرهنگ بوده,بفرماندهی ستون اعزامی خلع سلاح به دشتی می آید و کتاب نمکدان خان را از علیخان می گیرد...

✍ Http://www.Gezderaz100.blogfa.com

نامه یِ صد و پنجم

این نامه فرق می کند ، با بقیه نامه ها ، حالا هستی ، احساست می کنم ، این نامه در یک فصلِ تازه ای از زنده گی ام نوشته می شود ، در فصلی نو ، که تو را احساس می کنم ، بودنت را نفس می کشم ، خیلی زمان می خواست تا پیدایت کنم ، این که ایمان بیاورم که تو همان مردِ هیچ کسانه هایِ من هستی ، زمان می خواست ، زمانی به مدت هشت ماه و چند روز ، روز ِ دقیقش را یادم نمی آید ، امّا اواخر فروردینِ امسال بود ، شروع شد از یک شوخی ِ دوستانه ، که تو شبیه من هستی ، که بیایم و ببینم کسی که شبیه من است کیست ، ببینم و دیدم و دیدم و هنوز هم دارم می بینمت ، تنها کاری که این روزها از دستم بر می آید ، دیدنِ توست ...