وه برون شو زپرده کاینه زنگار گرفت
تا ترا یکه سوار عرصه ی صبر وصلابت گفتند
مدحت خوبی ولطفت ره بازار گرفت
بوی خون دل دلشدگان می شنوم از هرسو
هردمی منتظرت رشته ی اخبار گرفت
دیده شد تنگ فرو ماند کنون گریه به راه
صبر زکف داد دلم صحبت اغیار گرفت
گر به بالین دل غمزده ام نشتابی
جان سپارد همو گوشه ی دیوار گرفت
اخر از پرده برون شو که جهان منتظرست
گیتی از غمزه ی تو دیده ی اشکبار گرفت
از ظلمت معصیت تار و پود جگرم سوخت بیا
از ناله ی پرشرر .زپا تا به سرم سوخت بیا
ذوق عشق بازی تو افتد به سرم تا به سحر
چون وصل نگرفت همه برگ وبرم سوخت بیا