رمان وفای عشق
نویسنده : maryam banoo842
فصل : 7
.......................................................................................
گوشی و برداشتم، چند لحظه صدایی نیومد، خواستم قطع کنم که صدای مامان و شنیدم:
_ الو محیا جان..؟
به سختی میتونستم حرف بزنم اما نباید میگذاشتم متوجه ی حال خرابم بشوند. تمام انرژی که داشتم به صدایم دادم:
_ مامان شمائید..؟
_ آره دخترم.. خوبی مادر..؟ چرا صدایت گرفته..؟